راههای ننگ و افتخار
کارگردانی که محبوب همکارانش نبود، ولی فیلمهای بزرگی ساخت
زمان، سال1982. مکان، مدرسه فیلم پاریس. در جریان یک جلسه پرسش و پاسخ، زنی از حضار نقلقولی را از الیا کازان درباره دشواری فراهم کردن پول در آمریکا برای ساخت فیلمی درباره پورتوریکو بازگو میکند که مهمان جلسه، ارسن ولز، کارگردان نابغه ناسازگار، اجازه نمیدهد حرفش تمام شود و با خشم و خشونت میغرد که «سرکار عِلّیه، شما متروانسن (کارگردان) اشتباهی را انتخاب کردی. الیا کازان یه خائنه.» مترجم این جمله را به فرانسوی ترجمه میکند و همهمه میشود و چندنفری هم تشویق میکنند. ولز بلافاصله شروع به توضیح دادن میکند: «اون مردیه که همه همکاراش رو به مککارتی فروخت، وقتی که میتونست با درآمد بالا به کارش در نیویورک ادامه بده. و بعد از اینکه همه رفقاش رو به مک کارتی فروخت، فیلمی ساخت بهنام «در بارانداز» که در ستایش خبرچین بود. بنابراین، من به هیچ سؤالی که از او بهعنوان مثال استفاده کند جواب نمیدهم.» این بار تشویقها بلندتر میشود و ولز انگار که چیزی یادش رفته باشد، تشویقها تمام نشده، باز شروع میکند: «این را هم باید اضافه کنم که او کارگردان بسیار خوبیه.» اما ماجرای الیا کازان چه بود؟
اتوبوسی به نام خیانت
سال1952 الیا کازان در برابر کمیته فعالیتهای ضدآمریکایی سناتور جوزف مککارتی قرار گرفت و به عضویت سابق خود در حزب کمونیست اذعان کرد و دوستان و همکاران سینماییاش را که گرایش چپ داشتند، به کمیته لو داد. هر نامی که کازان در آن کمیته بر زبان آورد، عملا حرفه سینماییاش به ته خط رسید و زندگیاش با مشکلات فراوانی روبهرو شد.
موریس کارنووسکی و آرت اسمیت که هر دو بازیگر بودند و کلیفورد اودتس نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس کسانی بودند که زندگیشان با اقرار کازان تیرهوتار شد. بازیگران و نویسندگان زیادی در برابر این کمیته قرار گرفتند، اما از لو دادن همقطارانشان سرباز زدند. ولی کازان ترجیح داد بین به خطر انداختن حرفه خودش و حرفه دیگران دست به انتخابی بزند که تداوم حرفهاش را تضمین میکرد، اما تا آخر عمرش نام و شهرتش را لکهدار کرد.
کازان در سال1952 «زندهباد زاپاتا» را با شرکت مارلون براندو ساخت که در اوج دوره مککارتیسم، ستایشی از انقلابیگری بود. فیلم بعدی او، «مردی روی طناب» (1954)، داستان مدیر سیرکی اهل چک است که میخواهد به همراه همسرش با عبور از پرده آهنین (اصطلاحی که به دیوار برلین اطلاق میشد) به غرب بگریزد. شاید بشود این فیلم را واکنش شدید کازان به مصایب ناشی از گسترش کمونیسم تلقی کرد. کازان در سالهای بعد به کارش ادامه داد و شاهکارهایی مثل «در بارانداز» (1954)، «شرق بهشت» (1955) و «شکوه علفزار» (1961) را ساخت که اگر در برابر کمیته مککارتی مقر نیامده بود، بعید بود که شانس
ساختشان را پیدا میکرد.
موافقان و مخالفان یک جایزه
سال1999 که قرار شد اسکار یکعمر دستاورد هنری به الیا کازان داده شود، در بیرون از سالن مراسم تظاهراتی در اعتراض به این اقدام در حال برگزاری بود. در داخل سالن، رابرت دنیرو و مارتین اسکورسیزی برای اهدای این جایزه به کارگردان کهنهکار روی صحنه حضور داشتند.
عدهای از حضار او را تشویق کردند و عدهای دیگر نه. وارن بیتی به احترامش به پا ایستاد و او را تشویق کرد. استیون اسپیلبرگ نشسته او را تشویق کرد. اد هریس نه فقط از جایش بلند نشد، بلکه با سگرمههای درهمکشیده نارضایتیاش را نشان داد. کنارش جیم کری نشسته به تشویق کازان پرداخت. مریل استریپ و کرت راسل هم ایستاده او را تشویق کردند.
«کریستوفر کریستوفرسن» هم نشست و تشویق نکرد. کاملا مشخص بود که حاضران در مراسم به 2گروه موافق و مخالف کازان تقسیم شده بودند. کازان وقتی تشویقها تمام شد از شجاعت و بخشندگی آکادمی اسکار برای اهدای این جایزه تشکر کرد و بعد درحالیکه بهدنبال مارتین اسکورسیزی میگشت، او را صدا زد که: «مارتی از پشت من بیا بیرون.»
اسکورسیزی کمی شیطنت کرد و سربهسر پیرمرد گذاشت و طولش داد تا از پشت سر کازان به کنارش بیاید. کازان او را در آغوش گرفت و از اسکورسیزی تشکر کرد، مثل پدر پیری که در میان بیمهریها پسرش را فرامیخواند تا او را در آغوش بگیرد و دلش به حضور او قرص شود.