شاهد نابینا
علیالله سلیمی، روزنامهنگار
کتاب «شاهد نابینا» نوشته آروپ کومار داتا با ترجمه مهرداد مهدویان اثری داستانی با ژانر پلیسی و جنایی است که ماجراهای آن با مرگ آقای «گوپالان» و ورود پلیس برای بازجویی آغاز میشود. این کتاب چهارمین اثر از مجموعه داستانهای پلیسی هندی است که برای مخاطبان فارسیزبان ترجمه شده است .در این داستان، پسربچه نابینایی به نام «رامو» در شناسایی و کشف اعضای باند اشیای عتیقه، نقش مهمی ایفا میکند. روزی رامو پس از بازگشت از مدرسه، هنگامی که مشغول استراحت است صدای جر و بحث صاحبخانه آقای گوپالان را با دو مرد دیگر میشنود و در پی آن صدای شلیک تیری را میشنود که بر اثر آن آقای گوپالان به قتل میرسد. بهرغم آنکه پدر و مادر رامو، آقای گوپالان را دزد خردهپا میپنداشتند، رامو از مرگ او متاثر میشود و تصمیم میگیرد، به کمک دوستش «سانیل» قاتلان آقای گوپالان را شناسایی کند . آنان سرانجام اطلاعاتی در اختیار پلیس قرار میدهند و ماجراهای داستان وارد مرحله تازهای میشود. در بخشی از این کتاب میخوانیم: رامو در این عالم سیر میکرد که ناگهان صدای پاهایی را از بیرون شنید. صداها مربوط به سه جفت پا بود که به آرامی از پلهها بالا میآمدند و ظاهراً خیلی معمولی بودند. رامو صدای یکی از آنها را تشخیص داد که متعلق به آقای گوپالان، مستأجر طبقه بالا بود ولی دو صدای دیگر برایش تازگی داشت و اولین باری بود که آنها را میشنید. گوشش را تیز کرد تا صداها را خوب به خاطر بسپارد و بشناسد. آنها هر دو، مرد بودند. صدای پای یکی از آنها سنگین بود و فاصله قدمها بسیار سنگین مینمود. رامو پیش خود او را مردی قدبلند و سنگینوزن مجسم کرد. قدمهایش محکم و با فاصله بودند؛ یعنی اینکه او مردی عضلانی بود. قدمهای مرددوم سبک و سریع و تند بود. بله! او باید مردی کوتاه قد و لاغر و سبکپا باشد زیرا صدای پای او به خوبی شنیده نمیشد.