• دو شنبه 11 تیر 1403
  • الإثْنَيْن 24 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jul 01
یکشنبه 24 تیر 1397
کد مطلب : 23036
+
-

اندیشه اقتدارگرای حافظ و مولوی

نگاهی کوتاه به کتاب «ایدئولوژی و ادبیات» نوشته محمدهاشم اکبریانی 0 نشر مروارید

اندیشه اقتدارگرای حافظ و مولوی


اصغر فیروز/ استاد دانشگاه
تمرکزگرایی در قدرت، از ویژگی‌های سیاست در ایران بوده است. در عین حال این تمرکزگرایی کمتر تئوریزه شده و درباره آن شاهد نظریه‌پردازی‌ نبوده‌ایم. اگر در غرب از دیرباز این موضوع تحلیل شده و فیلسوف و متفکری مانند افلاطون داریم که با طرح نظریه «فیلسوف‌شاه» به طرح قدرت متمرکز پرداخته و از آن دفاع می‌کند، در کشور ما این امر بسیار کمرنگ بوده و کم‌وبیش در افکار اندیشمندانی چون فارابی خود را نشان می‌دهد. اما به همان اندازه که اندیشه‌های سیاسی کم‌سو بوده، ادبیات ما مملو است از آرا و اندیشه‌هایی که مبتنی بر قدرت متمرکز بوده و آن‌ را در قالب شعر و داستان به زبان آورده است. به جرأت می‌توان گفت تفکر سیاسی در تاریخ ایران را بیشتر باید در ادبیات جست‌وجو کرد. این ادبیات است که نشان می‌دهد تا چه اندازه هویت ایرانی با تمرکزگرایی گره خورده است. گرچه نباید از ذهن دور داشت که همین ادبیات، در خود اندیشه‌های تکثرگرایانه هم دارد که البته بسیار قلیل و اندک است.

اخیرا کتابی با نام «ایدئولوژی و ادبیات» منتشر شده که از این زاویه به ادبیات ما پرداخته است. حرف اساسی این کتاب آن است که اندیشه‌های شاعران کلاسیک و بزرگی چون حافظ و مولوی، بر تمرکزگرایی استوار است و متقابلا شاعران کلاسیکی چون خیام اندیشه‌ای مبتنی بر تکثرگرایی فکری دارند. در میان شاعران جدید هم اندیشه شاعرانی چون احمد شاملو حکایت از تمرکزگرایی دارد و در برابر آن شاعرانی چون فروغ هم روی به تکثرگرایی داشته‌اند.

نگاهی که نویسنده این کتاب، محمدهاشم اکبریانی، به موضوع دارد نگاهی جامعه‌شناسانه است. به این ترتیب کتاب و تحلیل او نوعی جامعه‌شناسی ادبیات است و با همین رویکرد به شعر شاعران نگاه انداخته است.

اکبریانی با بیان مثال‌های فراوانی از شعر حافظ و مولوی بیان می‌کند که در اندیشه آنها، به‌عنوان یک نگاه عرفانی، معشوق و حقیقتی وجود دارد که انسان برای تعالی باید به آن برسد. اما انسان، به تنهایی قادر به این حرکت نیست و لازم است راهنمایی داشته باشد و  این راهنما کسی است که خود این مسیر را پیموده است. در شعر حافظ، این راهنما یا دلیل راه، همان پیر خرابات، پیر مغان و... است و در شعر مولوی و برای شخص او، این راهنما شمس تبریزی است. از اینجاست که در منظومه فکری این 2شاعر، تعالی انسان وابسته به اطاعت و پیروی از مراد یا پیر مغان یا... است. نکات اساسی کتاب در همین‌جا شکل می‌گیرد. اول، پیر یا مراد (در اندیشه حافظ) و شمس (در اندیشه مولانا) مطلقا خوب و خیر هستند و هیچ نقص و عیبی بر آنها مترتب نیست. (صفحه 72) دوم، از آنجا که این راهنماها مطلقا خیر هستند و درست عمل می‌کنند لذا اطاعت از آنها باید اطاعت مطلق باشد و حتی اگر آنها خلاف شرع هم حکم کردند باید اطاعت شوند: به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید. (صفحه 76) سوم، در این اندیشه مرید در برابر مراد کاملا منفعل است. (صفحه 80) چهارم حاصل این نگاه نوعی خودکامگی است که نمونه‌اش را در حکومت صوفیانه صفویه و جریان‌های عارفانه مانند حیدری و نعمتی شاهد هستیم. (صفحات 41تا 50و صفحه 81)

این مباحث در چند فصل کتاب مورد مطالعه قرار گرفته است که عبارتند از فصل اول؛ رویارویی عرفان و تجدد، فصل دوم؛ جزم‌اندیشی حافظ و فصل سوم؛ حافظی که متعصب است. این فصل‌ها 87صفحه کتاب را به‌خود اختصاص داده‌اند. نکته حائز اهمیت این است که نویسنده کتاب بر این باور است که حافظ و مولوی شاعران بزرگی هستند که هیچ شکی در عظمت شاعرانگی شعرهایشان نیست اما بحث بر سر اندیشه‌هایی است که آنها به بهترین شکل به شعر کشیده‌اند.

در مقابل حافظ و مولوی، خیام قرار دارد. اندیشه او به زعم اکبریانی از همان آغاز، راه خود را از حافظ و مولوی جدا می‌کند. در اندیشه خیام، نشانی از باور به حقیقت مطلق نیست و همین رویکرد است که باعث می‌شود در منظومه فکری او پیر و مراد و شخصیت‌هایی چون شمس جایی نداشته باشند. بنابراین امری به نام اطاعت مطلق هم درنظر خیام بی‌معنا می‌شود. این نوع نگاه خیام، که خود در مهد عرفان هم تولد و رشد یافت، منجر به شکل‌گیری نوعی تکثرگرایی می‌شود که در شعرهای فراوانی خودش را نشان می‌دهد. (در فصل دوم به تفصیل به این موضوع پرداخته شده است.)



اندیشه‌ حافظ و مولوی از یک‌سو و اندیشه خیام از سوی دیگر تبعات دیگری هم دارند. مثلا حافظ نگاهی قطبی به گروه‌های اجتماعی دارد. اگر ساقی و رند و قلندر و عیار و در عالم واقع پادشاهانی چون شاه‌شجاع و شاه‌یحیی و... وجود دارند که مطلقا خوب هستند و در هیچ شعری از حافظ نمی‌توان بر آنها ایراد گرفت، در قطب دیگر گروه‌ها و طیف‌هایی چون صوفی و زاهد و واعظ و شیخ دیده می‌شوند که هیچ نکته مثبتی در رفتار آنها به چشم نمی‌خورد. در مقابل در شعر خیام هیچ گروهی نیست که یا خوب مطلق باشد یا بد مطلق. (صفحه 93)
اکبریانی در «ایدئولوژی و ادبیات» بحث خود را به شعر کلاسیک محدود نمی‌کند و به شعر معاصر هم می‌رسد. بیشتر توجه او به شعر شاملو و فروغ است. او شاملو را ادامه حافظ و مولوی می‌داند که با شعرهای ایدئولوژیک خود همان تمرکزگرایی را تداوم می‌بخشد و فروغ با شعرهای مدرن و خاص خود راه تکثرگرایی را می‌پیماید و پا جای پای خیام می‌گذارد. او در فصل پنجم (صفحه 133به بعد) با عنوان «اقتدارگرایی در شعر شاملو» با ذکر چند مثال از شعرهای شاملو که مهم‌ترینشان 2شعر «لوح» و «با چشم‌‌ها» است این موضوع را هدف قرار می‌دهد که اندیشه شاملو اقتدارگراست و همچون همه جریانات و اندیشه‌های ایدئولوژیک، کاملا بر همین اقتدارگرایی پای می‌فشارد. نگاه ایدئولوژیک در ظاهر، بی‌اندازه سخن از آزادی و عدالت و انسانیت و... می‌گوید و اشعار شاعران ایدئولوژیک چون شاملو مملو است از واژه‌های آرمانی چون آزادی اما همه اینها در شعار و حرف باقی می‌ماند و آنچه در پشت این اشعار آرمانی پنهان مانده و باید آشکار شود، همان اندیشه اقتدارگرا و ایدئولوژیک است. به‌عبارت دیگر گرچه این شعرها از آزادی و امثال آن می‌گویند اما در لایه‌های پنهانی خود به‌شدت ضد‌آزادی عمل می‌کنند. (صفحه 139) به گفته نویسنده، بیشترین استفاده از واژه آزادی و عدالت را اقتدارگرایان می‌کنند!

آنچه در کتاب «ایدئولوژی و ادبیات» درباره نگاه شاملو آمده آن است که حاصل اندیشه او نظام‌های فاشیستی و اقتدارگراست. در این‌باره اکبریانی اینگونه استدلال می‌کند که در شعر ایدئولوژیک، یک حقیقت مطلق وجود دارد که رهبر یا سازمان آن‌را درک می‌کند و جامعه، که از نظر تئوریسین‌های ایدئولوژیک، فاقد آگاهی لازم است، باید تابع مطلق این پیشوا باشد تا به جامعه ایده‌آل و انسان ایده‌آل برسد. در این نگاه سازمان یا حزب که نظریه‌پردازی می‌کند زیر سیطره پیشوا قرار می‌گیرد و این پیشواست که حرف اول و آخر را می‌زند و همه مجبور به اطاعت مطلق از او می‌شوند. (صفحه 150) این نگاه، به‌نظر اکبریانی بر همان منظومه فکری عرفانی شاعرانی چون حافظ و مولوی استوار است. به‌عبارت دیگر، اندیشه ایدئولوژیک یا نگاه شاملو، ادامه نگاه و رویکرد حافظ و مولوی است که البته مدرن شده.

فروغ اما مقابل شاملوست. به باور نویسنده «ایدئولوژی و ادبیات»، فروغ همچون خیام به پدیده‌ای که حقیقت نام بگیرد و مطلق خیرها باشد اعتقادی ندارد. این موضوع در فصل‌های چهارم و هشتم به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است و نتیجه گرفته می‌شود نگاه تکثرگرایی بخشی از اندیشه‌ای است که در شعرهای فروغ دیده می‌شود. در این نگاه، فروغ شاعری مدرن با اندیشه‌های مدرن و در همان حال دمکراتیک است. گرچه برخی شعرهایش همچون «کسی که مثل هیچ‌کس نیست» دلالت بر نوعی اسطوره‌سازی ایدئولوژیک دارد اما کلیت اندیشه فروغ خالی از اقتدارگرایی است. (فصل هفتم، هشتم و نهم) به همین جهت است که اکبریانی، فروغ را مدرن‌تر از شاملو معرفی می‌کند. (صفحه 189) او در فصل هشتم با عنوان «قهرمان در شعرهای فروغ»، راهی را که فروغ در مقابله با رویکرد ایدئولوژیک می‌پیماید به تفصیل طرح می‌کند و نتیجه می‌گیرد؛ «فروغ گرچه نقد می‌کند اما در آن، راه ستیز و خشونت و ایدئولوژی را در پیش نمی‌گیرد. او با نقد دیگران به‌خود می‌رسد ‌و خود، قهرمان شعرها و اندیشه‌اش می‌شود.»

او حتی به مقایسه زبان در شعر شاملو، فروغ و سهراب سپهری می‌پردازد و اشاره می‌کند که زبان فخیم شاملو درست مطابق رویکرد اقتدارگرایانه اندیشه اوست و زبان محاوره فروغ بر نگاه تکثرگرایانه او دلالت دارد. (فصل دهم)

کتاب اکبریانی بخش‌های دیگری هم دارد که بیشتر به تحلیل حرکت‌های ادبی ایدئولوژیک چون ادبیات حزب توده و نیز نگاه ایدئولوژیک غیرادبی نظیر دکتر شریعتی می‌پردازد.

آنچه کتاب «ایدئولوژی و ادبیات» را در زمانه مهم می‌کند همان نگاه جامعه‌شناسانه اوست که بسیار هم حائز اهمیت است و در کشور ما چندان مورد نظر قرار نگرفته است. نگاه منتقدانه به این اثر زمانی دیگر می‌طلبد که بماند برای بعد.

این خبر را به اشتراک بگذارید