• یکشنبه 9 دی 1403
  • الأحَد 27 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 29
شنبه 19 خرداد 1403
کد مطلب : 226895
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/pg5z1
+
-

عشق، قانون، موتور 1000

روایت‌هایی معتبر از عشق به رینگ فابریک، سیلندر اورجینال و سی‌سی‌های غیرمجاز موتورهای سنگین

عشق، قانون، موتور 1000

سحر جعفریان-روزنامه نگار

اسمش را گذاشته یاردانقلی بیگ؛ یعنی بزرگ و اربابی که ولنگارانه ویلان و سیلان به هرسو می‌رود. یاردانقلی بیگ سی‌بی 1300که به واسطه سی‌سی‌های خیلی بیشتر از ظرفیت 250سی‌سی معمول و مجاز، این روزها عشق سنگین، سرعتی و البته ممنوع و میلیاردی بسیاری از موتوربازان محسوب می‌شود؛ موتوربازانی از پیر و جوان، زن و مرد که اغلب ناگزیرند در خلوت و خفا پای در رکاب عشق سوپربایک‌شان ببرند؛ درست مانند امیر که سال‌های آزگار از دل بستنش به یاردانقلی بیگ و پیش از آن هم به علیمردان‌خان (کاوازاکی 1000)می‌گذرد؛ از سالی که کودکی خردسال بود و سواری گرفتن از موتور گازی زهواردررفته پدرش را دوست می‌داشت. از وقتی که نوجوانی 12ساله بود و نیمه‌شب‌هایی که اهل خانه همه به خواب رفته بودند مخفیانه با همان موتور زهواردررفته در خیابان‌های محله ویراژ می‌داد و تصور می‌کرد مرکبش، یکی از آن موتورهای خوش‌یال و کوپال 1000است! از زمانی که به سن جوانی رسید و با وجود مخالفت‌های خانواده یک روز همه پس‌انداز و سرمایه‌اش را گذاشت کف‌دست دلال و واسطه‌ای که وعده داده بود از آن سوی آب‌های جنوب کشور به دفعات، قطعات موتور سی‌بی را که تملک و استفاده از آن غیرمجاز بوده و هست، لابه‌لای کالاهای وارداتی ته‌لنجی و کشتی جاساز کند و برایش بیاورد! دوستش، سعید نیز که موتورساز بود و همسایه دیوار به دیوارشان، هر بار که یکی از آن قطعات قاچاق می‌رسید در انباری کوچک و تاریک تعمیرگاهش، عرق‌ریزان و لرزان کار مونتاژسی‌بی1300را دست می‌گرفت. کمی کمتر از یک سال زمان برد تا عشق امیر که شب‌ها پیش از خواب با آن رویای تازاندن رینگ‌های پهن و فابریک بر پیچ و خم جاده‌های شمال و شتاباندن عقربه‌های ناز و کرشمه‌دار سرعت‌سنج‌اش را می‌بافت شبیه اصل آنکه تصاویر دلبرانه‌اش را در مجلات خارجی یا کلیپ‌های محرک آدرنالین دیده بود، شود؛ حدود یک سال با هزینه‌ای بیش از یک‌میلیارد تومان آن هم برای تملک موتوری دلپسند که قانون پذیرایش نیست! این داستان عشقی‌ است ممنوع و گران که موتوربازان بسیاری گرفتار خطر و دردسرهایش از دریافت مجوزهای امنیتی، انتظامی و قضایی تا محدودیت در استفاده از آن هستند.

موتوربازی، جیب گشاد و سر نترس می‌خواهد
امیر به غیر از یاردانقلی بیگ که معمولا هر چند شب در میان محل پارک و نگهداری‌اش را به‌دلیل لو نرفتن، تغییر می‌دهد، موتور دیگری هم دارد؛ سی‌2که با آنکه مجاز است، اما «گازخور وحشی داره و رخش از رخ سی‌بی1300باج می‌گیره...» این را امیر می‌گوید که حالا در آغازین سال‌های دهه 30زندگی‌اش بعد از چندین‌بار جان به‌در بردن از مهلکه تصادف‌هایی سخت و تعقیب و گریزهای سینمایی با پلیس و البته فرار از موقعیت مسابقات و کورس‌های غیرمجاز فاش شده در نقاطی از بزرگراه‌های شهیدخرازی، شهید باقری
امام رضا(ع) و گاهی نیز آزادگان، هنوز هم از عشق موتورهای سنگین، تب می‌کند و گر می‌گیرد. سعید اما در آستانه 40سالگی ا‌ست و بعد از آن آخرین تصادفی که با سرعت 220کیلومتر در ساعت می‌تاخت و سال‌ها ویلچرنشینی، تصمیم گرفت جای موتوربازی به موتورسازی مشغول شود؛ به حرفه و مهارتی که هم از یاد عشق دیرینش نکاهد و هم مزد و درآمدی از برش به مشت آورد! از آنجا که دیپلم رشته فنی و حرفه‌ای داشت و صدقه سر دوران موتوربازی-که از آن با عنوان «دوران جاهلیت» یاد می‌کند- برای خودش اوستاکاری زبردست و کارآزموده در تعمیر انواع موتورسیکلت از گازی و کراس تا برقی و شارژی شده بود، درست همان وقت که پدر و مادرش به بهانه
 سر به راه شدن پسر ته‌تغاری‌شان آستین بالا زدند تا رخت دامادی تنش کنند، کرکره مغازه موتورسازی و فروش لوازم یدکی خود را بالا داد. گوشه‌ای دنج از مغازه‌اش، با دقت و وسواس سرسیلندر موتور سوزوکی 1000مدل 1981که 9سال پیش 20میلیون تومان خریده بود و حالا کمتر از 600میلیون تومان آن را نمی‌فروشد، برای تعمیر گنجانده است. برگه‌های مجوز وکالتی آن خبر از امتیاز کلکسیونی بودنش نیز می‌دهد. با مجوز می‌تواند روی لوکیشین مشخص و قانونی خود را به پیست‌ برساند. گاه که حین کار نگاهش به سرسیلندر محبوبش می‌افتد، کیفور و مسرور می‌شود: «سوزوکی جی‌اس 1000را با اجازه همسرم روی سنگ اپن آشپزخانه‌مان گذاشتم؛ یک دکوری 900میلیون تومانی!» از یاد یکی از دوستانش غافل نمی‌شود: «دوستی دارم که موتورباز است، اما دستش از خرمای نخیل آن کوتاه است و پولش فقط به جمع‌آوری ماکت موتورهای سنگین می‌رسد!» مشتری این روزهای موتورسازی سعید بیشتر پیک‌های خسته با موتورهای قدیمی‌اند و کمتر نیز موتورسوارانی عشق‌باز که یا موتورهای میلیونی و میلیاردی مجاز خود را برای تعمیر و آچارکشی می‌آورند یا به‌دلیل غیرمجاز بودن موتورهایشان، درخواست خدمات در محل دارند!

اوج داستان موتور 1000و همه شکست‌های عشقی‌اش
به واسطه امیر که هرچه دوست و آشنا دور و اطرافش را گرفته همه عشق‌باز یا نان‌خور موتورهای 1000هستند با دایی‌مهدی ملقب به راوی داستان موتورهای سنگین آشنا می‌شویم. درشت‌هیکل و میانه سن است و کسب‌وکارش نیز خرید و فروش انواع موتورهای سنگین در بازارهای مختلف شبکه‌های مجازی و گعده‌هایی از حلقه افراد امین. این میان حواسش به گردش مالی حسابش و مالیات‌گریزی هم هست.10سال داشت که سوار موتور هوندای خشک پدرش شد: «دوره ما چون موتورسیکلت کم بود یه جورایی خاص رخ می‌داد. ما هم که جوون بودیم و پی عشق هر چی رخ بود؛ این طوری شد که جون دادیم برای هیجان و گازخوری موتورای سالار و سنگین. یه فیلم یا عکس از فیگور هنرپیشه‌های معروف کنار عشقمون می‌دیدیم چنان به غلیان می‌افتادیم که جز با گاز و ویراژ آروم نمی‌شدیم. اگه کسی چشم چپ به عشقمون می‌دوخت یا اگه خار به یکی از لاستیکای فابریکشون می‌رفت، شکست عشقی می‌خوردیم! از گلوی خودمون و زن و بچمون دریغ می‌کردیم و می‌ریختیم پای عشقمون. خلاصه کم پاسوزش نشدیم و تاوونش رو ندادیم!» به یکباره شعف آن عشق عجیب و غریب به حزن افسوسی در چهره دایی‌مهدی تبدیل می‌شود: «اوج داستان موتور 1000می‌دونی کجاست؟ اوجی که تراژدیکه؛ اوجش، ممنوع شدن عشق‌بازی با کتگوری این موتورا تو دهه‌های 60و 70. چرا؟ چون یه سرسرقت، قتل و ترورای بزرگ اون دهه‌ها می‌رسید به راکبای موتورای هزاری که پلیسا رو کیلومترا عقب می‌ذاشتن. از اون زمان به بعد فقط اجازه داشتیم و داریم که با موتورای زیر 250سی‌سی عشق‌بازی کنیم البت که برای یه تعداد، قانون کوتاه میاد و مجوز سنگین‌بازی صادر می‌کنه.»

تماشای گزارش
عشق‌بازی تا پای جان


باز هم پی داستان عشق ممنوع موتورهای   1000این بار سر از پارکینگ گردوغبار گرفته یک کارگاه مبل‌سازی در محله‌ای در شمال‌غربی پایتخت درمی‌آوریم؛ جایی که انتهایش رپسول سفید نارنجی روی جک لمیده. صاحبش، به نام مستعار خود را معرفی کرد؛ رضا. عضو کلوپ‌های متعدد از سنگین‌سواران موتور است که بسیاری‌شان عشق‌های آهنی خود را یا با قاچاق سرهم و جور کرده‌اند یا هزینه‌اش را در مزایده‌هایی که با نظارت پلیس و راهور برگزار شده و می‌شود، پرداخته‌اند. از مزایده، خاطره خوشی ندارد: «موتور سنگین صمیمی‌ترین دوستم را که با خون دل خریده بود در یکی از این مزایده‌ها فروختند. موتورش مجوز نداشت و روزی که با آن تصادف کرد بیشتر از اینکه نگران پاهای خرد شده‌اش باشد، دلواپس عشقش بود که دست مأمور افتاده بود. به جز بند پلیس، کابوس صدور حکم اسقاط شدن موتورهایمان را نیز داریم! صبح و عصر روزهای جمعه، اگر تاب و توانی برای گریز داشته باشد یک کله می‌راند تا محل مسابقه. اگر هم احتمال به چنگ قانون افتادن زیاد باشد، مرکب دوچرخ را می‌اندازد عقب یک نیسان اجاره‌ای و زیر چادر و تعدادی وسیله پنهانش می‌کند تا به مقصد برسد. مسابقات‌شان گاه نمایشی‌ است و گاه به بهانه جایزه و کاپ قهرمانی برگزار می‌شود. رضا به معدودی دیگر از این مسابقات نیز اشاره می‌کند: «کلوپ‌هایی هستند که در مسابقات‌شان روی برد و باخت موتورسواران شرط‌بندی می‌شود. همین‌ ریس‌ها هستند که عشق ما را به بدنامی می‌کشند و پای قانون را با حکم تیر به عشق‌بازی‌مان باز می‌کنند.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید