به یاد سالروز شهادت حاج محمد ابراهیم همت، مردی که یک بسیجی واقعی بود
سردار خیبر
فاطمه عباسی
نزدیک بود همهچیز طور دیگری باشد. نزدیک بود او مرده به دنیا بیاید. این را دکتر در کربلا به مادرش گفت. گفت: «نباید میآمدید. سفر سختی بوده، بچه تلف شده.» و شاید شده بود، اما بعضی دعاها تقدیرها را عوض میکند و تقدیر این شد که «محمد ابراهیم همت» زنده بماند و 6 ماه بعد در شهرضا به دنیا بیاید؛ سالم و زیبا. اگر «زیبا» توصیف درستی برای چیزی باشد که هر صبح پدرش را پای گهواره او مینشاند تا بچه را نگاه کند و بعد برود پی یک لقمه نان حلال. اینطوری روزش شگون داشت. ابراهیم بچه سومش بود. وقتی به سن مدرسه رسید، گذاشتش درس بخواند. بزرگتر که شد، تابستانها که درس نداشت، میرفت قنادی گز میپیچید. میخواست دستش برود توی جیب خودش.
بعد از دیپلم و سربازی، در مدرسه راهنمایی الهی قمشهای در شهرضا معلم شد. سال57 در تظاهرات نزدیک بود تیر بخورد. بعد از پیروزی انقلاب تا خرداد59 کارهای فرهنگی کرد. در روستاها فیلم نشان داد، در سپاه پاسداران اصفهان مجله درآورد، اما تابستان59 بعد از اینکه یک دسته نوار و فیلم از جهاد دانشگاهی اصفهان قرض گرفت، رفت پاوه، آنجا مدیر روابط عمومی سپاه شد. بهار1361 وقتی خواستند برای «فتح المبین» چند تیپ جدید سر و سامان بدهند، همت را، که حالا حاج همت شده بود، به جنوب فرستادند. لشکر27 محمد رسولالله(ص) این طوری پا گرفت. قبول کردنش برای خیلیها سخت بود، اما این جوان 27ساله به جز روابط عمومی، در سازماندهی افراد و فرماندهی نظامی هم نبوغ داشت. در چند عملیات خطشکن بود. در «خیبر» هم همینطور. اسفند1362 در همین عملیات بود که محمدابراهیم همت در جزیره مجنون شهید شد. جنازهاش سر نداشت، همانطور که همسرش خواب دیده بود.