بدون کتاب هرگز به مسافرت نمی روم
با امیر حاجرضایی، کارشناس فوتبال که مخاطب جدی کتاب و ادبیات است
فرشاد شیرزادی- روزنامهنگار
آنچه انسان بدان عشق میورزد، نمیتوان پنهان کرد. امیر حاجرضایی عاشق فوتبال، کتاب و سینماست اما به دلایلی که به متن فوتبال ایران بازمیگردد، مدتهاست درباره فوتبال ایران و جهان با هیچ رسانهای صحبت نمیکند. حاجرضایی، این کارشناس، مفسر و منتقد فوتبال مانند زندهیاد حمیدرضا صدر و حمید علیدوستی درست به مثابه یک مخاطب حرفهای، ادبیات، فلسفه و روانشناسی را دنبال میکند. در روزهای جام ملتهای آسیا، گپ زدن با حاجرضایی لذتبخش است. از هر کجا که صحبت کنیم، حرفهای گرم و گیرا برای گفتن دارد. از اورهان پاموک، نویسنده کشور همسایهمان ترکیه و برنده نوبل ادبیات گرفته تا بالزاک، دیکنز، سارتر، سیمون دوبووار، تولستوی، داستایوفسکی، کافکا و کامو که البته از سخنانش چنین برمیآید که علاقه خاصی به آخری یعنی آلبر کامو دارد. گرچه حاجرضایی این روزها درباره فوتبال با کسی صحبت نمیکند اما دلیل نمیشود که سخنان او را در حوزههای دیگر که صاحب اندیشه و نظر است، نشنویم. با این بازیکن و مربی سابق فوتبال، مفسر، کارشناس و منتقد درباره کتاب، ادبیات، فلسفه و روانشناسی گفتو گو کردیم تا نقبی به دانش او بزنیم که در جهان فکری او چیزی از علم فوتبال کم ندارد. با ما همراه باشید.
گویا دغدغه اصلی شما کتاب و ادبیات است؟ در دنیای بیانتهای کتاب بهدنبال چه میگردید؟
از نوجوانی به کتاب علاقهمند بودم. گاهی اوقات به خیابان انقلاب فعلی میرفتم و در بورس کتابفروشیهای آن راسته قدم میزدم و کتابهای مورد علاقهام را پیدا میکردم، میخریدم و میخواندم. هر بار به اندازه وسع خودم سعی میکردم کتاب مورد علاقهام را بخرم. این سنت برایم همچنان ادامه دارد. اما با گذر زمان این رسم دیرین در من شدت یافته. به مرور زمان به نوعی به کتابخوانی اعتیاد پیدا کردم.
وابستگی امروز شما به مطالعه چه شکل و شمایلی دارد و از چه جنسی است؟
اینگونه برایتان بگویم که اگر بخواهم یکی دو روز هم به مسافرت بروم، در کنار وسایل شخصیام قطعا یکی دو جلد کتاب هم باید همراه داشته باشم. طبعا در کنار کتابها دفترچه یادداشتی هم دارم.
دراین دفترچه یادداشت چه مینویسید؟
معمولا بخشهایی از کتابهایی را که میخوانم، استخراج میکنم و در دفترچه یادداشتم مینویسم. بعضی از کتابها را چندبار میخوانم. گاه به یادداشتهایم مراجعه میکنم و روی آنها مروری دارم. در حال حاضر هم که دوران بازنشستگیام را میگذرانم، مطالعهام نسبت به گذشته بیشتر شده و ساعات بیشتری را به کتاب اختصاص میدهم. باید اعتراف کنم که مطالعه ساعات قابل توجهی از زندگی این روزهای مرا بهخودش اختصاص داده.
چرا کتاب و فرهنگ اینقدر برایتان اهمیت داشته و دارد؟
کتاب را همیشه دوست داشتم. از ابتدا موضوع دلی بود و به شکلی غریزی در وجودم نضج گرفت. اما بعدها همین مطالعه برایم به یک نیاز تبدیل شد. البته نمیتوانم در مورد خودم قضاوت کنم و سخن بگویم اما دوستانم بارها گفتهاند که همین مطالعه جدی، زبانم را سلیس کرده. قطعا به گسترش دایره واژگانم انجامیده و در بسیاری موارد در متن زندگی میتوانم از واژگان، جملات، محتوا و مضمون کتابها بهره ببرم و درس بگیرم.
به چه قیمتی مطالعه را ادامه میدهید؟
از دوران نوجوانی تا به امروز مطالعه برایم ارزشی محفوظ داشت. همچنین با خواندن کتاب نوعی انرژی در وجودم آزاد میشود. مطالعه روحیه مرا بالا میبرد. طبعا در دورانی که کار میکردم، به قول دوستانم ادبیات به دایره واژگان و شیوایی بیانم کمک میکرد. تأثیر مطالعه بر حوزهای که به آن علاقه خاصی داشتم، یعنی فوتبال کاملا مشهود بود. این تأثیر بهگونهای غیرقابل انکار است.
اشاره کردید که مطالعه دایره واژگان را وسعت میبخشد و بیان را شیواتر و سلیستر میکند. اساسا خواندن محتوای ادبیات چه فایدهای دارد؟ مثلا با خواندن فلسفه برای پرسشهای ذهنیمان پاسخهای قانعکننده مییابیم. محتوای ادبیات به چه درد میخورد؟
البته باید اعتراف کنم که فقط در حوزه ادبیات مطالعه نمیکنم. دایره مطالعاتی من در حوزه روانشناسی هم هست. اخیرا سلسلهای از کتابهای دکتر «اروین د. یالوم» را میخوانم که برایم بسیار قابلتأمل است. بخشی از مطالعاتم همانطور که اشاره کردید به مطالعه فلسفی اختصاص دارد. به قول سینماییها هیچگاه خودم را در یک ژانر خاص محدود نکردهام. از خلال مطالعه کتاب در حوزههای مختلف اطلاعات فراوانی کسب میکنم.
عادت شما به مطالعه چه سویههای دیگری دارد؟ یعنی تا به حال شده که برایتان دردسر هم فراهم کند؟
گاه برای یافتن یک کتاب چندین روز وقت صرف میکنم. برخی کتابها را پس از کلی گشت وگذار پیدا میکنم. در مجموع اگر در یک کلام بگویم که مطالعه را بهشدت دوست دارم و بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعیام را مانند هر انسان دیگری برطرف میکند، بیراه نگفتهام.
در جریان هستم و میدانم که علاقه خاصی به آثار «آلبر کامو» و «ژان پل سارتر» دارید. همچنین میخواهم بدانم که چقدر از نویسندگان ایرانی شناخت دارید؟ آثار این بزرگواران را چقدر و با چه جزئینگریهایی دنبال کردهاید؟
با آثار نویسندگان ایرانی آشنایی نسبتا خوبی دارم. مثلا آثار نویسندگانی مانند محمود دولتآبادی، زندهیادان احمد محمود، هوشنگ گلشیری و دکتر رضا براهنی را سر حوصله و با دقت خواندهام. همچنین علاقه خاصی به آثار خانم سیمین دانشور دارم. آثار نویسندگانی مانند خانم الهام فلاح را هم دنبال کردهام. حتی سعی کردهام که تا به امروز آثار نویسندگان جوان را هم بخوانم.
در دانشگاه در چه رشتهای درس خواندید؟
در دانشگاه ادبیات فارسی خواندم. من تا مقطع کارشناسی ادبیات را ادامه دادم اما در ادامه، مطالعات دانشجویی راضیام نکرد. بنابراین مطالعه را به شکلی جدیتر و حرفهای ادامه دادم.
به تشویق چهکسی ادبیات خواندید؟
زمانی که ما درس میخواندیم، وارد دبیرستان میشدیم و وقتی سیکل را طی میکردیم، دست به انتخاب رشته میزدیم. پس از پایان سال سوم دبیرستان برای ادامه تحصیل در سال چهارم دبیرستان 3 رشته پیش رویمان بود تا ادامه تحصیل دهیم. یکی طبیعی، دیگری ریاضی و دست آخر ادبی. اگر مجموع نمراتمان قابلقبول بود به فراخور میتوانستیم رشته دیگری را انتخاب کنیم. البته آن زمان رشته زیستشناسی و تجربی به رشته «طبیعی» موسوم بود.
من از همان ابتدا دریافتم که علاقه چندانی به ریاضیات ندارم. خیلی هم در این درس ضعیف بودم. در علوم طبیعی 50 -50 بودم و شک داشتم که طبیعی بخوانم یا ادبیات. در آخرتصمیم گرفتم ادبیات بخوانم.
کجا درس میخواندید؟
در دبیرستان امیرکبیر در تهران.
معلم یا مربی خاصی مشوقتان بود؟
چرا! اتفاقا آنجا معلم شریفی داشتیم که به من میگفت روحیات، خلق و خو و نحوه درسخواندنم با رشته ادبیات سنخیت بیشتری دارد. در آن دوره، آن معلم با توجه به انشاهایی که مینوشتم و درسهایی که پاسخهایشان را با تکیه بر حافظه نیرومندم، از بر میکردم، تردید مرا در انتخاب رشته زایل کرد. آن معلم کمک و تشویقم کرد که در چهارم دبیرستان و پس از سیکل در رشته ادبیات ادامه تحصیل دهم.
اشاره کردید که اگر یکی دو روز هم به مسافرت بروید حتما یکی دو جلد کتاب با خود به همراه خواهید برد. در گذر سالیان، چه کتابی را بیشتر از دیگر کتابها خواندهاید و برایتان بیشتر اهمیت داشته یا به طریقی در متن زندگی شما مؤثر واقع شده است؟
در مقاطعی نویسندگان مختلف برایم اهمیت خاصی داشتهاند و در دورههای بعدی تغییر ذائقه دادهام. البته این بدان معنی نیست که کتابهای قبلی را پس بزنم یا آنها را از یاد ببرم و کنار بنهم. در دورهای سراغ نویسندگان خاصی را گرفتهام. مثلا در دورهای به کتابهای نیکوس کازانتزاکیس علاقهمند شدم. تقریبا در همان مقطع حدود 90درصد آثار او را خواندم. بعدها علاقه وافری به نویسندگان آمریکای جنوبی پیدا کردم؛ از گابریل گارسیا مارکز گرفته تا ماریو بارگاس یوسا و خولو کورتاسار. بعدها حتی شعرهای پابلو نرودا را خواندم. از روی شعرهایش یادداشتبرداری کردم و آن یادداشتها هنوز محفوظ است. بعدها آثار خورخه لوئیس بورخس را خواندم و در ادامه همان روند، آثار دیگر نویسندگان آمریکای جنوبی را پیگرفتم. یک کتاب هم برایم راهگشا بود و پیش از همه نویسندگانی که نام بردم، اثرش را خواندم. کتاب «آقای رئیسجمهور» اثر میگل آنخل آستوریاس نویسنده گواتمالایی که برنده جایزه نوبل شده بود. جملگی این مطالعات سرآغازی شد که به سمت نویسندگان دیگری از آمریکای مرکزی مانند «کارلوس فوئنتس» بروم.
میان این نویسندگان ذهن و زبانتان به کدام نویسنده نزدیکتر است؟
از میان همه نویسندگان، جهان فکری آلبر کامو را بیشتر از دیگران دوست میدارم. کتابهای سارتر و خانم سیمون دو بووار را دوست دارم. آثار نویسندگانی مانند رومن رولان و آندره ژید را هم مطالعه کردهام. مهمتر از همه صبوری زیادی به خرج دادم و کتاب 7جلدی مارسل پروست به نام «در جستوجوی زمان از دست رفته» را خواندم. میدانید که این کتاب حجیم، سختفهم و دیرفهم است. حین خواندن این کتاب ناچار شدم یادداشتبرداری مفصلی کنم و با این اوصاف در حال حاضر هم که دارم با شما مصاحبه میکنم، احاطه ذهنی به این کتاب ندارم. اما یک کتاب کوچک دیگر مرحوم مهدی سحابی مترجم همین کتاب، در فهم «در جستوجوی زمان از دست رفته» نوشت که به درک کتاب کمک شایانی میکرد. او این رمان را تحلیل کرده و در آن به شخصیتها میپردازد و به نوعی شخصیتهای داستان را از منظر روانشناسی ریشهیابی و بازشناسی میکند. من از طریق آن کتاب، درکم نسبت به فهم کتاب بیشتر شد.
اشاره کردید که وقتی یک کتاب را میخوانید یادداشتبرداری میکنید. چرا خودتان تولید هنری نمیکنید؟
در طول زندگی پرفراز و فرودم، خیلیها مشوقم بودند که بنویسم. یکی از آنها که رفتنش برایم بسیار دردناک بود، مرحوم حمیدرضا صدر بود. زمانی که همکاریهای فوتبالی داشتیم، آقای صدر، تقریبا هرچند وقت یکبار به من میگفت که چرا نمینویسم. او به من اشاره میکرد که زمینههای نوشتن را برای خودم فراهم کنم و از آنجا که با نثرهای مختلف آشنایی دارم، اصرار داشت که فقط بنویسم. میتوانم بگویم که بخش اعظمی از اینکه تا به امروز وارد عرصه نوشتن کتاب نشدهام، مربوط به محتوای واژه «تنبلی» است. اگر این واژه را بهکار میبرم، به این دلیل است که صداقت داشته باشم و با خودم و شما رودربایستی نکنم. دلیل دیگر ننوشتن هم اتفاقاتی بود که در زندگی خودم رخ داد و مرا از حس و حال نوشتن دور کرد. اما هر از گاهی مطالبی درباره مشاهداتم، فیلمها و کتابهایی که میبینم و میخوانم، مینویسم.