
گزارش اصلی امروز درباره زندگی عبدالحکیم، زاده روستای لیپار از توابع چابهار است. کارمند اداره بهداشتی که مردمان بلوچستان او را بهعنوان کتابدار و کتابخوان میشناسند ...
بهار از لیپار
درباره مردی که کتاب را در بلوچستان برای کودکان نوبر میکند

فاطمه عسگرینیا-روزنامهنگار
کارش قصهگویی و کتابخوانی است. برایش هم فرقی نمیکند این قصه را در سواحل زیبای مکران برای بچهها روایت کند یا در کتابخانههایی که سالهای سال با خون و دل خوردن ساخته است. ترویج فرهنگ کتابخوانی، آن هم بین بچههای قد و نیمقد مناطق دورافتاده و مرزی کشور کار سخت و طاقتفرسایی است که عبدالحکیم بهار بهخوبی از عهدهاش برآمده است.
همه بچهها عاشقش هستند. نهتنها بروبچههای روستاهای بلوچستان و جنوب استان سیستان و بلوچستان را کتابخوان کرده، بلکه فراتر از مرزهای داخلی رفته و حتی بچههای بلوچستان پاکستان را هم کتابخوان کرده است. خیلیها معتقدند عبدالحکیم انقلاب کتابخوانی در روستاهای جنوب ایران به پا کرده است؛ آن هم با کمک و یاری جوانان دوستدار کودکی چون خودش؛ جوانهایی که برای
کتابخوان کردن بچههای روستایی با موتور و شتر، کتابها را به این مناطق میرسانند و اتفاقا فعالیتهایشان سروصدای زیادی هم در شبکههای مجازی بر پا کرده است.
اسماعیل یعقوبکلمتی، یکی از این فعالان حوزه کتاب و کتابخوانی در بلوچستان پاکستان است که با الگوگیری از فعالیتهای ترویج کتاب و کتابخوانی
عبدالحکیم بهار در بلوچستان ایران، حالا نام و آوازه کتابخانه شتریاش در فضای مجازی حسابی برای علاقهمندان به حوزه کتاب و کتابخوانی جذاب است. او حدودا ۲۷ساله است و از وقتی کرونا بچهها را از مدرسه دور کرد با شترش برای بچهها کتاب میبرد و قصه میخواند تا از علمآموزی و مطالعه عقب نمانند.
یعقوب اسم کتابخانهاش را دوستدار محیطزیست گذاشت، اما بچههای روستا با همان سادگی همیشگیشان آن را کتابخانه شتری خطاب میکردند. یعقوب حالا تمام اتفاقات خوبی که در روستاهای بلوچستان پاکستان در حوزه کتاب و کتابخوانی افتاده است را مدیون عبدالحکیم بهار میداند. نام عبدالحکیم بهار و روستای رمین بهعنوان روستای کتابخوان کشور وقتی سرزبانها افتاد، باعث شد تا روستاهای دیگر هم به تبعیت از اهالی این روستا دست دوستی به سمت یار مهربان دراز کنند و خلاصه کتابخوانی به یکی از فعالیتهای اصلیشان تبدیل شود. در سایه این امر و هر روز بر تعداد مروجان بومی و غیربومی کتاب و کتابخوانی در سیستان و بلوچستان هم افزوده شد. عبدالحکیم به واسطه همین فعالیتهای داوطلبانهاش در حوزه کتاب و کتابخوانی اواخر دهه۹۰ بهعنوان یکی از نامزدهای جایزه استریدلیندگرن (یکی از معتبرترین جوایز ادبی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان) معرفی شد؛ جایزهای که بین نویسندگان به جایزه نوبل کودکان هم شهرت دارد؛ گرچه او نتوانست این جایزه را به خانه ببرد، اما نامزدی او برای دریافت این جایزه باعث شد تا آوازه فعالیتهای فرهنگی او در حوزه کتاب و کتابخوانی حسابی بر سرزبانها بیفتد.
بهار که حالا در آستانه ورود به ۵۰سالگی است، میگوید زندگی با کتاب و بچههای دوستدار کتاب، او را شاداب و سرزنده نگه داشته است: «ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی در مناطق روستایی باعث رشد و پیشرفت بچههای این منطقه شده است تا قبل از فعالیتهای کتابخوانی ما در روستاها، دختران بیشتر از دوره ابتدایی تحصیل نمیکردند. این در حالی است که الان خیلی از دختران ما درس خواندهاند و راهی دانشگاه شدهاند.»
عبدالحکیم که زاده روستای لیپار از توابع چابهار است درواقع کارمند اداره بهداشت و درمان است، اما بیش از آنکه او را بهعنوان یک کارمند بهداشتی در منطقه بشناسند بهعنوان کتابدار و کتابخوان میشناسند: «به واسطه شغلم با مردم ارتباط زیادی دارم از همین فرصت استفاده و آنها را به کتابخوانی دعوت کردم. از آنجا که مردم هم به ما اعتماد دارند این دعوت ما را قبول کرده و باعث شدهاند تا کتاب جایگاه ویژهای در خیلی از روستاها پیدا کند.»
قصه مادربزرگ بیسواد و روزنامههای کهنه
خاطراتش را که ورق میزند قصه عاشقانههای او با کتاب به سالهای کودکیاش برمیگردد؛ همان سالها که مادربزرگ بیسوادش روزنامههای کهنه را در دست میگرفت و برای او قصهسرایی میکرد: «این تنها دلخوشی من در آن روزها بود، اما بعد از مهاجرت از لیپار این دلخوشی را از دست دادم.»
دیدن مادربزرگ و نشستن پای قصههایش آرزوی بزرگ عبدالحکیم بود: «یکی از روزها که برای دیدن مادربزرگ به لیپار رفتم، دیدم بچههای روستا کتابهای خوشآبورنگی دستشان دارند که به آنها کتاب قصه میگفتند. برای من که تا قبل از این جز کتابهای درسی مدرسه کتاب دیگری ندیده بودم خیلی جالب بود. خاطره لذت دیدن این کتابها را هرگز فراموش نمیکنم.»