اگر جای او بودم چه میکردم!؟
دکتر شیرزاد پیک حرفه/ نویسنده، مترجم و مدرس فلسفه:
عارفی شیفته محاسن خود بود و مدام دست بر آن میکشید و از این کار حظی وافر نصیبش میشد. به او الهام شد که آخر چرا اینقدر در بند ریشت هستی؛ که به ریش نیست و به ریشه است! او سخت برآشفته شد و دانه دانه ریشهایش را میکند که این بار بر او الهام شد که تو که هنوز در بند ریشت هستی! حالا حکایت پارهای از دوستان در فضای مجازی است که پس از زلزله، با نگاهی عاقل اندر سفیه، توکل و توسل دینداران را به سخره گرفتند.
فارغ از علل روانشناختی و جامعهشناختی قضیه، که از جنس آتش زدن لحاف برای نشان دادن قهر بودن با شپش است، این کار گویای روی دیگر سکه عدمتحمل و نارواداری است و حتی با دو دو تا چهارتای مصلحتاندیشانه نیز جور درنمیآید. کسانی که تا دیروز از اصرار برخی بر بردن مردم به بهشت گله داشتند امروز ردای کشیشی کفر را تمام قد به تن کردهاند. این کار بیش از پیش نشان داد که عدمتحمل و نارواداری یک بیماری فرهنگی است و ربطی به پیروی از دین و آیین خاصی ندارد.
تحمل دیگری مستلزم نشاندن خود به جای اوست و این کار نیاز به قوه «تخیل» بالایی دارد و کسانی که از این هوش بیبهرهاند جهان را اولاً به کام خود و ثانیاً به کام دیگران تلخ میکنند و حاصل سالها تلاش گام به گام فرزانگان این جامعه را در نهادینهسازییک دمکراسی آرام و ملایم در یک چشم به هم زدن دود میکنند و به هوا میفرستند. به قول تکویل، از نظر این افراد آب دانش و فرهنگ و آسایش و راحتی با ایمان و تقوا به یک جوی نمیرود.
تکویل، در ادامه، عبارات تندی را علیه این افراد بهکار میبرد که نقل قولشان خلاف روح حاکم بر این یادداشت است، اما شنیدن نتیجه این کار از زبان او خالی از فایده نیست. او میگوید، پیامد این کار شمشیر کشیدن دینداران بر آزادی است. اینگونه آنها که با توسل به آزادی تمسخرشان را توجیه میکنند، ندانسته، انتهای شاخهای را میبرند که خود روی آن نشستهاند و تیشه به ریشه استقرار آزادی در جامعه میزنند. اینها که خود سنگ «زندگی خصوصی» و «حریم شخصی» را بر سینه میزنند حتی بر تنهای لرزان از زلزله هم رحم نمیکنند و به شیوه کسب آرامش مردم هم کار دارند.
لب لباب و جان کلام کارشان این است که یا مثل من جهان را ببین، مثل من زندگی کن و مثل من آرام شو یا زندگی را به کامت تلخ میکنم. طرفه آنکه وقتی پای حرفشان مینشینی و سفره دل خود را برایتان باز میکنند، همین نکته شکوه و گلایه نخستشان از دیگران است. همانطور که یکی از متفکران، با الهام از مفهوم «همدلی» درنظریهای درباره عواطف اخلاقی آدام اسمیت میگوید: صِرف زندگی با دیگران ضرورتاً منجر به آشتی با آنان نمیشود و افراد و جوامع باید «منصفانه با هم رفتار کنند» و «یاد بگیرند رفتار همدلانهای با هم داشته باشند.» «همدلی عبارت است از اینکه پیش از آنکه درباره دیگران [و اعمال و تصمیمهایشان] بیندیشیم و داوری و اظهارنظر کنیم، سعی کنیم خود را جای آنها بگذاریم.»
او معتقد است «همدلی مستلزم شناخت دقیق از زندگی دیگران است» و اولاً بدون شناخت «دیگری» ممکن نیست و ثانیاً با وجود اختلافنظر با او میتواند بهوقوع بپیوندد. او «همدلی» را فضیلتی «پراگماتیک» میداند که بر مبنای آن فاعل همواره با تردید از خود میپرسد: «چگونه میتوانم زندگی را قابلتحملتر کنم؟» یک لحظه بسیار حساس در همدلی وجود دارد که در آن شخص از خود میپرسد حال که من دقیقاً میدانم او در چه موقعیتی بود و با چهچیزهایی مواجه شده است، اگر جای او بودم چه میکردم.
اما، اسمیت از این هم پا پیشتر میگذارد. اسمیت از تماشاگر بیطرف نمیخواهد خود را بهجای فاعل بگذارد و از خود بپرسد که اگر جای فاعل بود چه میکرد، بلکه از او میخواهد از خود بپرسد که اگر میتوانست خود را خودِ فاعل بداند عمل او را چگونه ارزیابی میکرد؟ انجام این کار مستلزم توانایی «تخیل» در آدمی است. اسمیت به دشواری این امر اذعان دارد. آدمی در چنبره جدایی فیزیکیاش از دیگران است. آدمیان بهسادگی با کسانی که با آنها ارتباط بیشتری دارند «همدلی» میکنند اما هرچه این ارتباط کمتر باشد پدیدآمدن «همدلی» دشوارتر میشود و مستلزم بهره هوشی بالاتری است.