در شادبادشِ امروز که 80سالگی «نصرالله پورجوادی» است
اجتماعِ دانش و بینش*
حمیدرضا محمدی
نَصرُ مِّنَ ٱللَّهِ ماست پورجوادی/ بهر رفیقان همیشه مایه شادی
یارب این نیکمرد دیر بماناد/ یکسده یا سالهای بس متمادی
هم در فلسفه و منطق تفحّص کرده است، هم در عرفان و تصوّف به توغّل پرداخته است، و البتّه چموخم و زیروزبر ادبیات فارسی کهن را استادانه میداند. افزونبراین در مدیریت فرهنگی هم، به دقّت و صحّت، دستی بر آتش دارد که این را کارنامه بیش از 2دهه حضورش (1359تا 1382) در رأس مرکز نشر دانشگاهی شهادت میدهد. او امّا یک دانشنامهنگارِ تمامعیار است. جز آنکه در نیمه دوم دهه 1360، مدیریت بنیاد دایرهالمعارف اسلامی (دانشنامه جهان اسلام) را برعهده داشت، از نخستینکسانی بود که در همانسالها به مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی پیوست و فارغ از آنکه اکنون مدیر بخش فلسفه آن است، مداخلی که در حوزه عرفان و تصوّف اسلامی مانند جلال طبیب خوافی شیرازی، یارعلی تبریزی، علی جورجانی، جمالی دهلوی و حیبن یقظان، به رشته تحریر درآورده، حیرتآور است ولی قلّهنشین همه آنها فرازی است که از مدخل مفصّل و موسّع «تصوّف» قلمی کرده و درباره ادبیات تصوّف به زبان فارسی است. او در این نوشتار کوشیده نوشتههای عرفای متصوّفه را مشتمل بر دستینهها ، آثار کوتاه در احوال و مقامات و آداب، زندگینامه مشایخ و اولیا، مجلسگویی و مجلسنویسی، داستانهای تمثیلی، عشقنامهها و حکمت صوفیانه و مثنویهای تعلیمی کند. ناگفته نماند که قاطبه منشورات و مکتوباتش نیز در همین عرصه است؛ از نخستین مقالهاش که با عنوان «بسحق اطعمه را بهتر بشناسیم» در شماره 320مجلّه یغما به تاریخ اردیبهشت 1354منتشر شد و نخستین کتابش که ترجمه و تصحیح «رساله الطّیرِ» احمد غزالی بود و با نام «داستان مرغان» در سال 1355، از سوی انجمن فلسفه ایرانِ آنزمان نشر یافت تا همین سالهای اخیر که «دریای معرفت؛ از بایزید بسطامی تا نجم دایه» و «پروانه و آتش؛ از حلاج تا حافظ: سیر تحولات یک تمثیل عرفانی در ادبیات ایران» را نگاشت و حتی کاری سترگ کرد و مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سُلَمی نیشابوری را در 4جلد فراهم آورد و البتّه از یادداشتنویسی در شبکههای اجتماعی نیز برکنار نمانده است. این همه یعنی «نصرالله پورجوادی» که امروز (سهشنبه، 27تیر) هشتادمین صفحه دفتر زندگی را ورق زد، هنوز و همچنان نای نوشتن دارد و از پای ننشسته است؛ شاید چون شوق به فرهنگ ایران و کوشش و پویش برای شناختن و شناساندناش، امروز و اکنون هم در وجودش زبانه میکشد؛ او که در جایی نوشته است: «من هرروز صبح نخستین کاری که میکنم تماشای کوه البرز از پنجره اتاقم است و این تماشا به من آرامش میدهد و خاطرم را جمع میکند که در کجا هستم و در کنار این کوهها قرار گرفتم و در این خاک هستم و خورشیدی که به اینجا میتابد، به من حس تعلق به خاک وطن را میدهد.»