قاعده بازی
سعید مروتی، روزنامه نگار
«تیغ و ابریشم» چگونه در گذر زمان بهعنوان یکی از فیلمهای پلیسی مهم دهه60 به حافظه جمعی ایرانیان راه یافت. فیلم شکست خورده مسعود کیمیایی در دهه60، یکی از نمونههای جالب توجه سینمای پلیسی ایران است؛ متعلق به زیر گونه محبوب و متداول آن سالها که اکشن موادمخدری نامیده میشد و میان آن همه فیلم، ظاهراً فقط «تیغ و ابریشم» بود که انتظارات را برآورده نکرد. نه انتظار مدیران سینمایی وقت که به فیلم درجه کیفی جیم دادند، نه تماشاگران که در اکران اول تهران، از آن استقبال نکردند و نه منتقدان که تندترین نقدهای منفی را دربارهاش نوشتند و با تیتر «شناسنامهای با تاریخ مرگ» از آن یاد کردند و پرونده فیلم و فیلمساز را با هم بستند. با این همه، تیغ و ابریشم، بهعنوان یک اکشن پلیسی، دستاوردهایی برای سینمای ایران به همراه داشت که این سینما تا سالها و حتی همین اواخر، (مثل «متری شیش و نیم» که به شکل طعنه برانگیزی محبوب تماشاگران و منتقدان بود) از آن ارتزاق میکرد. مهمترین ویژگی فیلم و شاید بتوان گفت شاخصترین دستاورد فیلمساز، خلق شخصیت بازپرس جلالی با بازی فرامرز صدیقی است. قهرمانی که انگار از سینمای محبوب و قدیمی خالقش آمده و با درک تحولات اجتماعی در گذر از دهههای 40 و 50 به دهه 60، در جایگاه بازپرسی قرار گرفته که بیش از هر چیز سمپاتیک و جذاب است. قهرمان عدالتخواهی که معمای سوسن مکاشی (فریماه فرجامی) و جمشید اختری (محمد صالح علا)ی در حبس و محموله موادمخدر در راه را در نهایت کشف و عدالت را هم به سبک قهرمانان کیمیایی اجرا میکند. یکی از تلاشهای مسعود کیمیایی برای قصه گویی و برقراری ارتباط با تماشاگر در دهه60 که اهمیتش نه فقط از بازپرس جلالی که از ضدقهرمانهای متفاوتش ناشی میشد و در راسشان جمشید هاشمپور سرتاپا سپیدپوش که در میانه ماموریت و در دل بیابان نسخه انگلیسی «آروارهها» را میخواند و در سکانس فینال، از تریلی پیاده میشد و تا دو قدمی مأموران میرفت. متفاوتترین قاچاقچی موادمخدر سینمای ایران در دهه60 و حتی سالهای بعد. تیغ و ابریشم همه تماشاگران غایب در اکران اولش در اکرانهای متعدد سالهای بعد و نمایشهای مکررش از تلویزیون بازیافت.