• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
جمعه 9 تیر 1402
کد مطلب : 195931
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/X6qMm
+
-

امدادگری به سبک مدیریت شهری

دیدگاه
امدادگری به سبک مدیریت شهری

پریسا نوری؛ روزنامه‌نگار

سازمان رفاه و مشارکت‌های اجتماعی شهرداری تهران در زمره سازمان‌ها و مؤسسات زیرمجموعه شهرداری است که از اواسط دهه 80و با هدف محرومیت‌زدایی، کارآفرینی اجتماعی و... راه‌اندازی شد. ایجاد خانه‌های کارآفرینی، ساماندهی معتادان متجاهر، تسهیل ایجاد کسب‌وکار برای افراد بی‌بضاعت و... بخشی از فعالیت‌های این سازمان است که در راستای ایفای مسئولیت اجتماعی شهرداری در این سال‌ها انجام شده است. گواه این حرف قصه زندگی افرادی است که از بد روزگار با انواع آسیب‌ها گره خورده بوده ولی در سایه حمایت این سازمان مسیر زندگی‌شان عوض شده است. مرور روایت زندگی این افراد خالی از لطف نیست.

کشف هنر «زهرا» کوچولو
یکی از اهداف مراکز «پویاشهر» وابسته به سازمان خدمات اجتماعی شهرداری، کشف استعداد پنهان کودکان کار و حمایت آنها در مسیر شکوفایی استعدادشان است، موضوعی که درباره ده‌ها کودک از جمله «زهرا» کوچولو محقق شده است. او که فقط 8سال داشت و در حسرت رفتن به مدرسه، مجبور بود با گلفروشی و پاک کردن شیشه ماشین‌ها در چهارراه‌ها کمک خرج خانواده و پدر مریضش باشد، یک روز به مرکز پویاشهر محله شادآباد رفت تا به کمک مددکاران مرکز، سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرد. هنوز چند روز از حضور زهرا در این مرکز نگذشته بود که نقاشی‌هایش توجه مددکاران را جلب کرد. آنها متوجه شدند این دختربچه که بدون آموزش چنین نقش‌های زیبایی می‌کشد حتما استعداد شگرفی دارد. مددکاران دوره‌های آموزشی تخصصی را برایش فراهم کردند و بعد از گذراندن این دوره‌ها زهرا توانست تابلوهای نقاشی بسیار زیبایی از مناظر به تصویر بکشد. حالا زهرا کوچولوی هنرمند نه‌تنها دیگر در خیابان کار نمی‌کند بلکه علاوه بر درس خواندن فعالیت خودش را در حوزه نقاشی ادامه می‌دهد. ماجرا همین جا تمام نمی‌شود، زهرا که دل بزرگی دارد علاوه بر درس خواندن و آموزش نقاشی به‌صورت حرفه‌ای، به کودکان مرکز پویاشهر محله شادآباد که بیشتر آنها جزو کودکان کار هستند، نقاشی یاد می‌دهد.

معتاد متجاهری که معلم شد
روایت دوم قصه زندگی «امیرعباس» است که با داشتن مدرک کارشناسی ارشد زبان انگلیسی، دنبال درس خواندن و ادامه تحصیل بود. این جوان نخبه که به نوعی هیچ کاری به اندازه مطالعه حالش را خوب نمی‌کرد، سرمست از موفقیت‌هایش بود که ناگهان با یک لغزش در چاه تاریک اعتیاد افتاد. ماجرا این بود که امیرعباس با این تصور که مواد‌مخدر تنها به سراغ افراد بی‌سواد و قشر پایین جامعه می‌رود و آدم‌های پولدار و تحصیلکرده هیچ وقت گرفتار نمی‌شوند، ناخواسته در جمع افراد معتاد و دوستان ناباب قرار گرفت و وقتی به‌خود آمد دید در دام اعتیاد گرفتار است. او که به‌خاطر اعتیاد خانواده و شغلش را از دست داده بود هر شب در بوستان‌ها می‌خوابید و هر روز بیش از روز گذشته در باتلاق خودساخته اعتیاد فرو می‌رفت. زندگی امیرعباس به‌معنای واقعی تباه شده بود و اطرافیان که از دور حال و اوضاعش را می‌دیدند افسوس می‌خوردند که کاری برای نجات این جوان نخبه از دستشان برنمی‌آید. ماه‌ها گذشت تا اینکه یک شب زمستان که امیرعباس از فرط سرما در لابه‌لای شمشادهای یکی از خیابان‌های جنوب تهران مچاله شده بود در طرح جمع‌آوری و ساماندهی معتادان متجاهر سازمان خدمات و مشارکت‌های اجتماعی تهران شناسایی و به مرکز یاورشهر یک هدایت شد. حالا ماه‌ها از آن شب گذشته و امیرعباس علاوه بر ترک اعتیاد، برای دیگر مددجویانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند، کلاس نهضت سوادآموزی برگزار می‌کند و تعدادی از مددجویان با حضور در کلاس‌های درسش، توانسته‌اند خواندن و نوشتن یاد بگیرند. این جوان نخبه تصمیم دارد بعد از ترک مرکز یاورشهر، به‌دنبال آرزوهایش برود و مثل گذشته حال خوب را با مطالعه و تحصیل تجربه کند.

از دستفروشی تا کارآفرینی
روایت زندگی «علیرضا» و «ستایش» 2 کودک 9و 11ساله است که سال گذشته به‌دلیل فوت پدر، به ناچار مدرسه را رها و همراه مادرشان «لیلا» در خیابان دستفروشی کردند. لیلای غمگین از ترک تحصیل بچه‌ها، از همسایه‌ها شنیده بود که مرکز پویاشهر محله به بچه‌های بازمانده از تحصیل آموزش می‌دهد. برای همین یک روز دست بچه‌ها را گرفت و به آن مرکز برد و این آشنایی موجب تحول در زندگی آنها شد.علیرضا و ستایش در هفته‌های اول حضورشان در مرکز، در کنار دستفروشی درس هم می‌خواندند تا اینکه یکی از مددکاران که متوجه دستفروشی لیلا شده بود از او خواست در دوره‌های رایگان آموزش خیاطی مرکز شرکت کند. لیلا خانم که در خیاطی استعداد داشت خیلی زود در این حرفه مهارت پیدا کرد و در کارگاه تولید پوشاک مشغول به‌کار شد. با گذشته ماه‌ها حالا لیلا علاوه بر کار به چند بانوی سرپرست خانوار خیاطی یاد می‌دهد و به زعم مددکاران مرکز، یک کارآفرین چیره‌دست شده است. این مادر سرپرست خانوار این روزها خوشحال‌تر از همیشه است چون با درآمد خیاطی، هزینه زندگی خود و بچه‌هایش را تأمین می‌کند و علیرضا و ستایش به جای دستفروشی هر روز به مدرسه می‌روند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید