• چهار شنبه 28 شهریور 1403
  • الأرْبِعَاء 14 ربیع الاول 1446
  • 2024 Sep 18
جمعه 26 خرداد 1402
کد مطلب : 194657
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/y8MvP
+
-

فضای مجازی بُت این زمانه است

گفت‌وگو با محمدرضا سرشار، یکی از نوستالژیک‌ترین چهره‌های ادبی و فرهنگی کشورمان

گفت‌وگو
فضای مجازی بُت این زمانه است

پریسانوری-روزنامه‌نگار

نویسنده، پژوهشگر، سردبیر و گوینده رادیو است و در نیم قرن فعالیت ادبی‌اش انتشار 150عنوان کتاب و سردبیری چندین برنامه‌ رادیویی و مجلات مختلف ادبی و... ثبت شده اما آنچه او را به یکی از نوستالژیک‌ترین چهره‌های ادبی و فرهنگی‌مان تبدیل کرده؛ گویندگی قصه ظهر جمعه است. محمدرضا سرشار بیش از 2 دهه با صدای خش‌دار، لحن جذاب و قصه‌های شیرینش در برنامه قصه ظهر جمعه، جمعه‌های دلگیر و کسل‌کننده دهه‌های 60و 70را برایمان دلنشین، دوست‌داشتنی و خاطره‌انگیز ‌کرد. گپ و‌گفت ما را با این نویسنده و فعال فرهنگی به بهانه انتشار تازه‌ترین کتابش در ادامه بخوانید.

«داستان انقلاب در ایران و جهان» تازه‌ترین اثر شماست که برای نخستین بار در نمایشگاه کتاب امسال در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت. این کتاب چه محتوایی را پیش‌روی مخاطبان قرار می‌دهد؟
در این کتاب عمده داستان‌های بلند و رمان‌هایی که درباره انقلاب‌های مختلف دنیا به زبان فارسی ترجمه شده و همینطور آثار مشابهی که نویسندگان ایرانی درباره انقلاب‌ خودمان نوشته‌اند بررسی و تحلیل شده است. اما بخش مهمی از کتاب مقدمه‌اش است که درباره این موضوع صحبت می‌کند که آیا می‌توان رمان انقلابی یا رمان دینی یا ترکیب این دو را داشت؟ این بحثی است که بین برخی خواص مطرح و به‌ویژه در بعد از انقلاب اسلامی پررنگ‌تر شده است. یک عده آمدند براساس یک سلسله آموزه‌های غربی این مسئله را مطرح کردند که ما نمی‌توانیم رمان دینی و رمان انقلاب اسلامی داشته باشیم. من دیدم این بحث حتی بین برخی نویسندگان متدین هم ایجاد سؤال کرده؛ از این‌رو در قالب مقاله‌ای حدودا 40صفحه‌ای در ابتدای کتاب به این شبهه پاسخ دادم.
این روزها در حوزه کتاب مشغول چه کاری هستید؟
۹ جلد از یک مجموعه ۱۳جلدی با عنوان «داستان‌های عمو رحمان» برای مقطع سنی کودک در دست انتشار دارم که داستان‌هایی از کودکی امام حسین(ع) را روایت می‌کند. 2جلد از مجموعه «از سرزمین نور» برای نوجوانان دردست چاپ است که این مجموعه داستان زندگی حضرت‌محمد(ص) و 16جلد آن قبلا چاپ شده است. همچنین به‌عنوان سرپرست نویسندگان و ویراستار ادبی مجموعه‌های «بچه‌های ساختمان گل‌ها» و «شهرزاد دختر شرقی» را در دست دارم که اولی 52داستان و 13جلد و دومی در 16جلد منتشر شود.
از معدود نویسندگانی هستید که علاوه بر اینکه در حوزه ادبیات کودک و نوجوان قلم زده‌اید، تالیفات بسیاری برای بزرگسالان در قالب نقد ادبی و پژوهشی و فیلمنامه‌نویسی داشته‌اید. این انتخاب خودتان بوده یا ضرورت و اقتضای زمان؟
انتخابی در کار نبوده. از روزی که وارد عرصه ادبیات شدم بیش از آنکه دنبال انتخاب و سلایق شخصی‌ام باشم به‌دنبال نیازهای مخاطبان بوده‌ام. نگاه می‌کردم ببینم کدام عرصه الان نیاز به‌کار و تلاش بیشتر دارد؛ وارد می‌شدم. به همین دلیل با کار تالیفی و ترجمه‌ای برای کودکان و نوجوانان شروع کردم، سپس آثاری برای بزرگسالان که بیشتر نقد و پژوهش بوده منتشر کردم. فیلمنامه نوشتم؛ داستان گفتم، داستان‌نویسی را تدریس کردم. در واقع هر جایی و هر زمانی که احساس کردم کاری از دستم برآمده انجام داده‌ام.
از میان 150کتابی که تألیف کرده‌اید کدام را بیشتر دوست دارید؟
مجموعه «از سرزمین نور» و رمان «آن یتیم نظرکرده» که درباره زندگی حضرت رسول اکرم(ص) و برای نوجوانان نگارش شده را بیشتر دوست دارم.
حضور ذهن دارید نگارش این کتاب‌ها چه روندی را سپری کرد؟
 بله، نگارش این رمان 3سال طول کشید و یکی از بزرگ‌ترین توفیقات بود که در زندگی نصیبم شد. سال 1373همه کارهایم را کنار گذاشتم و خانه نشستم و نوشتن داستان زندگی پیامبر را شروع کردم. البته پژوهش و تحقیقات این کار را از 10تا 15سال قبل شروع کرده بودم. در نهایت این رمان سال 1377در قالب برنامه «از سرزمین نور» صبح‌های جمعه از رادیو پخش شد که خوشبختانه مورد استقبال مردم و روحانیان و مورد تفقد مقام معظم رهبری قرار گرفت. ایشان درباره این برنامه گفتند: «اگر آقای رهگذر 20تا 30سال هیچ کار دیگری نکنند و فقط این کار را به سرانجام برسانند، ارزش دارد.»
مردم شما را به‌عنوان نویسنده می‌شناسند یا گوینده قصه ظهر جمعه؟
اغلب به‌عنوان گوینده قصه ظهر جمعه می‌شناسند و خیلی ابراز لطف و محبت می‌کنند. مثلا پیش آمده راننده تاکسی که در کودکی شنونده قصه ظهرجمعه بوده وقتی مرا شناخته کرایه‌اش را نگرفته یا یک‌بار به‌عنوان همراه بیمار به مطب پزشک متخصص رفته بوده‌ام و تا متوجه شد با اصرار مرا هم معاینه‌ کرد و برایم دارو نوشت و...
چرا قصه ظهر جمعه در آن زمان یعنی دهه‌های 60و 70خیلی محبوب بود؟
به چند دلیل: اول اینکه در آن زمان سرگرمی‌ها کمتر از حالا بود و رادیو نقش مهمی در سرگرمی مردم داشت. دلیل دوم و مهم‌تر اینکه علاقه به قصه یک سنت قدیمی و باستانی بین مردم است و همیشه مردم ما داستان را دوست ‌داشته‌اند. در واقع در قصه راز عجیبی هست که آدم‌ها را جذب می‌کند. ما هم کارمان ادبیات بود و اهل داستان بودیم و می‌‌دانستیم چطور محتوای خوب را به‌صورت داستانی جذاب به گوش مخاطب برسانیم؛ یعنی فقط مجری یا نویسنده و... نبودیم. از طرفی کار را جدی می‌گرفتیم و هر چه در توان داشتیم برای بهترشدن آن برنامه، کوتاهی نمی‌کردیم.
شما سال‌ها برای بچه‌ها قصه گفتید. در کودکی قصه‌گوی شما چه‌کسی بود؟
مادربزرگ پدری‌ام که «خانم‌بزرگ» صدایش می‌کردیم به‌اصطلاح نفس گرمی داشت و با فرهنگ عامه و انواع داستان‌ها و ضرب‌المثل‌ها و متل‌ها آشنا بود. خانم‌بزرگ خیلی علاقه داشت برای نوه‌هایش داستان بگوید و به‌قدری قشنگ و با آب و تاب تعریف می‌کرد که هیچ وقت از داستان‌هایش سیر نمی‌شدیم.
پس فرهنگ قصه‌گویی در خانه شما از قدیم رواج داشته؟
بله علاوه بر خانم‌بزرگ، پدرم هم اهل مطالعه بود و آن زمان که تلویزیون نبود، شب‌ها برای ما کتاب داستان می‌خواند و ما با علاقه گوش می‌سپردیم.
 همین علاقه باعث شد که با وجود اینکه مهندسی صنایع خواندید، نویسنده شدید. درست است؟
بله آن زمان من در هنرستان درس می‌خواندم و فارغ‌التحصیلان هنرستان فقط می‌توانستند به دانشگاه علم و صنعت بروند. من هم به‌ناچار رشته مهندسی صنایع را انتخاب کردم و قبول شدم اما در نهایت به‌دنبال علاقه‌ام رفتم.
درسخوان هم بودید؟
درسخوان نبودم ولی چون حافظه خوبی داشتم درسم خیلی خوب بود و معمولا رتبه اول کلاس می‌شدم. در کنکور رشته خودم در علم و صنعت هم رتبه دوم را آوردم.
برگردیم به مقوله شیرین قصه‌گویی. بی‌تردید نقش قصه در تربیت بچه‌ها انکارناپذیر هست، آیا این نسخه با وجود رقیبی مثل فضای مجازی، برای بچه‌های امروزی هم جواب می‌دهد؟
خیلی سخت است اما غیرممکن نیست. این روزها نمی‌توان بچه‌ها را به‌راحتی پای کتاب داستان نشاند، اما خانواده و معلم‌ها می‌توانند در کتابخوانی بچه‌ها نقش داشته باشند و آنها را از کودکی به کتاب و قصه علاقه‌مند کنند. چون گوش دادن به داستان مقدمه خواندن کتاب است.
به‌عنوان نویسنده‌ای که تالیفات بسیاری برای کودکان، نوجوانان و جوانان دارید اما اگر بخواهید یک جمله طلایی خطاب به نسل جوان یادگاری بگذارید، چه می‌گویید؟
فضای مجازی، بت جدید بشریت است و اکثریت به این بت‌پرستی گرفتار شده‌ایم، یکی از مجاهدت‌های عقیدتی هر کس این است که این بت را برای خودش بشکند.
آخر هفته است و بخشی از گفت‌وگوی ما درباره حال خوب. این روزها خیلی‌ها می‌گویند حال ما و جامعه خوب نیست، حال شما چطور است؟
خدا را شکر من حالم خوب است. از روز اولی که انقلاب اسلامی در کشورمان پیروز شد حتی در سخت‌ترین شرایط هیچ وقت از اوضاع مایوس نبوده و نیستم. منکر مشکلات اقتصادی نیستم ولی معتقدم یک بخش مهم این مشکلات به‌دلیل سبک زندگی ماست که اسراف‌آمیز است و بسیاری از مشکلات را با تغییر فرهنگ و سبک زندگی خودمان می‌توانیم حل کنیم. البته دولت و مجلس هم باید به وظیفه خودشان برای بهبود اوضاع و معیشت مردم عمل کنند اما منطقی نیست که همه تقصیرها را گردن آنها بیندازیم.
اگر قرار باشد یک آرزوی‌تان برآورده شود، آن آرزو چیست؟
آرزویم طول عمر با عزت رهبر معظم انقلاب است تا روزی که صاحب اصلی جهان حضرت ولی‌عصر (عج) ظهور کنند و این انقلاب را از ایشان تحویل بگیرند.
چند کلمه می‌گوییم، با شنیدن آنها نخستین کلمه یا جمله‌ای که به ذهن‌تان خطور می‌کند را بگویید.
نویسنده: اندیشمند
رادیو: رسانه رو به فراموشی
کازرون: 6سال اول تولد آنجا بودم ولی حس ناسیونالیستی ندارم.
فضای مجازی: بت بزرگ زمان معاصر
دهه نودی‌ها: امیدهای آینده انقلاب
درس و مدرسه: بخشی از آن، اتلاف عمر

بخشی از فعالیت‌ها
24سال سابقه گویندگی برنامه رادیویی «قصه ظهر جمعه»، تدریس در دانشگاه‌های تهران و امام‌صادق(ع)، سردبیری چندین برنامه رادیویی و همکاری در ساخت برنامه‌های متعدد تلویزیونی، سردبیری دوهفته‌نامه «سوره نوجوانان»، ماهنامه «ادبیات داستانی»، ماهنامه «سروش نوجوان»، ماهنامه سروش کودکان، گاهنامه تخصصی «قلمرو ادبیات کودکان»، گاهنامه پویش، فصلنامه «اصحاب قلم»، ماهنامه اقلیم نقد، دبیری گروه ادب و هنر روزنامه‌های کیهان و جوان، عضویت در شورای سردبیری روزنامه جوان، بنیانگذار انجمن قلم ایران، یکی از بنیانگذاران خانه هنر و ادبیات کودک و نوجوان و دفتر ادبیات کودک و نوجوان و سردبیر ماهنامه ادبیات داستانی.

چرا رضا رهگذر؟
نام مستعار محمدرضا سرشار «رضا رهگذر» است و خیلی‌ها او را به این نام می‌شناسند. چرایی این نامگذاری را اینطور تعریف می‌کند: «قبل از پیروزی انقلاب اسلامی 4کتاب چاپ و چند داستان در مطبوعات آن زمان منتشر کرده بودم که رویکرد سیاسی داشتند برای اینکه شناخته نشوم و تحت تعقیب قرار نگیرم این اسم مستعار را برای خودم انتخاب کردم. البته یک دلیل دیگرش هم این بود که می‌گفتم شاید یک روزی مشهور بشوم و نمی‌خواستم شهرت، آزادی‌ام را بگیرد. همچنین، فکرمی‌کردم اگر نویسنده اسم خوش‌آهنگ‌تری داشته باشد، زودتر در ذهن‌ها می‌نشیند. بعدها دوستان گفتند محمدرضا سرشار بهتر است. فکر می‌کردم رضا رهگذر اسم خاصی است. بعد از انقلاب یکی از دوستان گفت چه نشسته‌ای که نزدیک شهریار کرج یک روستاست که همه اهالی آن فامیلی‌شان رهگذر است. یک بنگاه معاملات ملکی هم به اسم اصیل آباد دارند. (اینجا اشاره کنم که اصیل‌آباد نام یکی از کتاب‌های من است) (می‌خندد).

ماجرای انگشترهای هدیه

قصه‌گوی ظهر جمعه سال‌هاست که 3انگشتر هدیه در دست دارد که برایش بسیار ارزشمندند. حکایت این هدایای ارزشمند را برایمان اینطور شرح می‌دهد:‌ «انگشتر اول را چند سال پیش در برنامه‌ای که درباره اربعین بود به‌عنوان مهمان دعوت شدم و تهیه‌کننده یک نگین از سنگ آرامگاه امام حسین(ع) که 50سال روی مزار ایشان بود را هدیه داد. آن نگین را در مشهد رکاب گذاشتم و به انگشتم کردم و هر روز می‌بوسم و بر چشمانم می‌گذارم. نگین انگشتر دوم هم بخشی از سنگی است که سال‌های متمادی بر آرامگاه امام رضا(ع) بوده است؛ آن را در برنامه‌ای که به آستان قدس رضوی دعوت شده بودم، هدیه گرفتم. اما ماجرای هدیه گرفتن سومین انگشتر از این قرار است که چند سال پیش با جمعی از نویسندگان و اهالی فرهنگ خدمت حضرت آقا رسیدیم، جلسه که تمام شد بچه‌ها دور ایشان جمع شدند و مشغول پرسش و صحبت بودند. یک نفر آمد و به من گفت: «انگشتری هدیه می‌دهند، شما نمی‌روید بگیرید؟» گفتم «بگذار به دوستان برسد، شاید به تعداد نباشد.» چند دقیقه بعد یکی از نزدیکان آقا مرا صدا زدند و گفتند: «بیا انگشتر بگیر»؛ جلو رفتم ولی آن شخصی که انگشتری می‌داد گفت تمام شده. همان موقع آقا متوجه شدند و فرمودند «شما انگشتری نگرفتید؟» عرض کردم «نه»! تاملی کردند و انگشتری را که متفاوت از بقیه بود از جیب لباده‌شان درآورده و هدیه دادند. بعدا دوستان به شوخی می‌گفتند: «آمدی از خودگذشتگی کنی، بهترش گیرت آمد!»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید