• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
دو شنبه 14 فروردین 1402
کد مطلب : 188213
+
-

روایت دلتنگی‌های مادر شهید جاویدالاثر حمیدرضا شفیعی

نسلی که ارزش‌هایشان را زندگی کردند

گزارش
نسلی که ارزش‌هایشان را زندگی کردند

پیروزه روحانیون- روزنامه‌نگار

وقتی فرزند اولم به دنیا آمد، دکتر گفت: حواست باشد از این به بعد بخشی از قلبت جلوی چشمت راه می‌رود. هر بچه‌ای که خدا به آدم عطا می‌کند، انگار بخشی از قلبش است که بیرون از بدنش می‌تپد. برای من که حقیقتا همینطور است. گاهی به این فکر می‌کنم مادرانی که فرزند از دست می‌دهند همیشه بخشی از قلبشان را از دست داده‌اند. و چه بزرگ‌اند مادرانی که با دستان خودشان بخشی از قلب‌شان را به میدان جنگ می‌فرستند؛ جایی که هر لحظه‌اش خطر است و شجاعت می‌طلبد. حالا تصور کن حال مادری را که تکه‌ای از قلبش را گم کرده است؛ سال‌هاست که می‌داند شهید شده اما حتی نمی‌داند‌کجاست؟ نمی‌داند باقی‌مانده قلب‌اش را بر سر کدام مزار آرام کند؟ هر لحظه چشم به راه خبری، اثری، ردی، خاکستری‌. از فرزندش است تا رفتنش را باور کند.

شهید حمیدرضا شفیعی، جوان 18ساله‌ای که فروردین 1366در عملیات کربلای‌8به شهادت رسید و پیکر پاکش هیچ‌وقت به آغوش مادر بازنگشت؛ مادری که این روزها بیشتر خاطراتش را فراموش کرده است و روزهای کهنسالی را می‌گذراند. فریده شفیعی، خواهر شهید حمیدرضا شفیعی از برادرش چنین می‌گوید: «حمید فرزند چهارم (آخر) خانواده بود. خرداد سال 1348به دنیا آمد و 3سال از من کوچک‌تر بود. ما خیلی به هم نزدیک بودیم. دوران نوجوانی حمید مصادف شده بود با اوایل انقلاب و زمان اوج‌گرفتن ترور شخصیت‌های انقلابی توسط نیروهای ضدانقلاب. یادم هست آن زمان او داوطلب شد که شب‌ها پاس بدهد. با اینکه خیلی ریزنقش بود، اسلحه به‌دست می‌گرفت و تا نیمه‌های شب نگهبانی می‌داد. به جرأت می‌توانم بگویم اسلحه‌ای که دست می‌گرفت دوسوم قد خودش بود. آن زمان، حمید فقط 15سال سن داشت.»

مظلوم بود
خواهر شهید می‌گوید: «حمید خیلی مظلوم بود، آنقدر که گاهی من از مظلومیتش سوء‌استفاده می‌کردم و وسایلش را می‌گرفتم. او هم بی‌آنکه به روی من بیاورد وسایلش را به من می‌داد. خیلی مراقب بود دل کسی را نشکند.»
او همچنین از شب‌هایی می‌گوید که شهید شفیعی داوطلبانه مراقب امنیت محله‌شان بود: «شب‌هایی که حمید در خیابان پاس می‌داد به مادرم از کارش چیزی نمی‌گفت مبادا ریا شود. فقط می‌گفت به مسجد می‌رود. به همین‌خاطر مادرم از اینکه حمید تا نیمه‌های شب خارج از خانه است، خیلی نگران می‌شدند و می‌ترسیدند مبادا او به‌کار خلاف روی آورده باشد و به اماکن ناباب برود. به پدرم می‌گفتند: مسجد که تا این وقت شب باز نیست، این بچه کجا می‌رود؟ اما پدرم مطمئن بودند حمید کار اشتباهی نمی‌کند. بعدها که فهمیدیم او شب‌ها پاس می‌دهد، مادرم خیالشان راحت شد و خدا را شکر کردند که چنین فرزند باگذشتی دارند که برای امنیت دیگران، شب‌ها پاس می‌دهد و روزها به مدرسه می‌رود.»

پای در راه
وقتی حمید 17ساله شد، روحش دیگر در کالبد نمی‌گنجید و ماندن را تاب نمی‌آورد. گفت می‌خواهد به جبهه برود؛ حال آنکه آن زمان فقط 17سال سن داشت. خواهرش می‌گوید: «پدر و مادر من افراد بسیار عاطفی و حساسی هستند. مادرم اول مخالفت کردند و گفتند حداقل صبر کن دیپلم بگیری. پدرم اما چون سال‌ها در جهاد سازندگی فعالیت می‌کردند و حدود 5سال در جبهه‌ها سنگر می‌ساختند و با حال و هوای جبهه آشنا بودند، با مادرم صحبت کردند و گفتند آنچه من در جبهه‌ها دیدم شما ندیده‌اید. اجازه بدهید پسرمان هم این حال خوب را تجربه کند.»
به این ترتیب حمیدرضای 17ساله پا به جبهه گذاشت؛ پسری ریزنقش و آرام که در جبهه‌ها بزرگ شد و به گواه اعضای خانواده سال آخر عمرش از نظر جسمی و معنوی بسیار رشد کرد چنان‌که روزهای آخر قدش به 180می‌رسید.

دفترچه اعمال
وقتی خواهر شهید از او تعریف می‌کند انگار به سال‌های سال قبل بازمی‌گردد: «حمید خیلی تودار بود. خیلی از حال و احوالاتش با کسی صحبت نمی‌کرد. بعد از شهادتش متوجه شدیم دفتری داشته با عنوان «معرفت نفس» که در آن خلق و خوی‌ و اعمال و رفتارهایش را می‌نوشته و به آنها امتیاز می‌داده است. حتی وقتی از ارزش‌هایش کوتاهی می‌کرده برای خودش تنبیه تعیین می‌کرده است.»
چیزی که درباره شهید حمید شفیعی خیلی مشهود بود، توجه به غیبت‌نکردن بود. به‌گفته خواهرش به هیچ وجه راضی نمی‌شد درباره هیچ‌کس در حضور او گفت‌وگو کنند: «ما به واسطه نوع تربیت مادرمان عادت نداشتیم در خانه‌مان حرف دیگران را بزنیم ولی خب اگر گاهی هم پیش می‌آمد برادرم سریع واکنش نشان می‌داد و می‌رفت. مادر من بسیار مقید بودند که بچه‌ها حواسشان به حلال و حرام باشد و قناعت کنند. خودشان هم همیشه صبوری و قناعت پیشه می‌کردند. بین همه ما اما حمید از همه ما قانع‌تر و صبورتر بود. یادم هست حتی در زمان کودکی هم چیز زیادی از مادر و پدر نمی‌خواست. اگر هم چیزی لازم داشت و مادرم به او پول می‌داد که بخرد به هیچ وجه بقیه پول را خرج نمی‌کرد و به مادر برمی‌گرداند. برادرم اصلا اهل تجملات نبود، وقتی به جبهه رفت فقط 2دست لباس داشت؛ همان 2دست لباس را می‌شست و می‌پوشید.»

ناهار آخر
شهید حمید شفیعی کمک‌آرپی‌جی‌زن بود اما این موضوع را به مادرش نگفته بود تا ایشان نگران نشود. 2ماه قبل از شهادت از مادرش خواست غذای ساده‌ای تدارک ببیند تا دوستانش را برای ناهار دعوت کند. خواهر شهید از آن روز چنین تعریف می‌کند: «یک‌بار به مادرم گفت اگر ممکن است یک غذای ساده که اسباب زحمت‌تان نباشد بپزید می‌خواهم دوستانم را برای ناهار دعوت کنم. می‌خواهیم با هم خداحافظی کنیم. خیلی اصرار داشت غذا ساده باشد که مادر اصلا به زحمت نیفتد. جالب اینجاست که بیشتر افرادی که آن روز مهمان ما بودند به شهادت رسیدند.»
شفیعی در ادامه به خوابی که سال‌ها پیش دیده بود اشاره می‌کند: «حمید چند‌ماه آخر خیلی کم‌حرف شده بود. چند شب قبل از اینکه خبر شهادتش را بیاورند خواب دیدم حمید آمد و ساکش را به من داد و رفت. به او گفتم کجا می‌روی؟ گفت من دیگر هیچ وقت بر‌نمی‌گردم. چند روز بعد همان ساک را برایم آوردند و من هنوز آن را نگه داشته‌ام.»
وقتی بخشی از قلب ما آسیب می‌بیند گویی همه وجودمان می‌لرزد و به درد می‌آید. شاید به همین‌خاطر است که می‌گویند بین مادر و فرزند ارتباطی ماورایی برقرار است. خواهر شهید شفیعی از روزی می‌گوید که مادرش بی‌دلیل منقلب بود و نگران: «روزی که برادرم شهید شد، مادرم خیلی منقلب و بی‌تاب بودند. آنقدر که من به ایشان گفتم چی شده چرا اینقدر منقلبید؟ گفتند امروز احساس می‌کنم دست‌هایم مال خودم نیستند و اصلا جان ندارم. خیلی دلم شور می‌زند، انگار چیزی از قلبم کنده شده است. من گفتم چیزی نیست نگران نباشید. بعدا فهمیدیم در همان ساعت‌ها برادرم شهید شده بود. انگار ارتباط مادر و فرزندی بسیار قوی‌تر از تصور ما است.»

روز رهایی
آن روز دشمن پاتک سختی به نیروهای خودی زده بود، جان رزمنده‌ها در خطر بود. نیروها محاصره شده بودند. از سوی فرماندهی دستور عقب‌نشینی داده شده بود. حمیدرضا دستیار آرپی‌جی‌زن بود. در همین حین آرپی‌جی‌زن از ناحیه پا مجروح شد و دیگر نتوانست سلاح به دوش بگیرد. حمید آرپی‌جی را برداشت و به سمت دشمن دوید. «به حمید گفتم باید عقب‌نشینی کنیم اما او گفت شما خودت را به عقب برسان من جلوی اینها را می‌گیرم تا دیرتر به بچه‌ها برسند.» او رفت و دیگر هیچ‌وقت برنگشت.
همرزمانی که وسایل شهید را برای خانواده‌اش آوردند از آن روز چنین تعریف کرده بودند: «روز عملیات کربلای 8، پیکر شهید حمیدرضا را دیدیم. بدنش هنوز سرد نشده بود. نبضش را چک کردیم و متوجه شدیم به شهادت رسیده است. ظاهرا از ناحیه سینه ترکش خورده بود. مدارکش را برداشتیم و خواستیم پیکرش را به عقب بیاوریم که دشمن سر رسید و بر سر ما آتش ریخت. مجبور شدیم پیکر شهید را در پتویی بپیچیم و زیر پلی در همان نزدیکی بگذاریم. تا زمانی که ایران پاتک زد و دوباره منطقه را گرفت پیکرش را برگردانیم.» مدتی بعد نیروهای ایرانی در همان منطقه عملیاتی داشتند و منطقه را پس گرفتند اما هرچه نزدیکی پل را گشته بودند نتوانسته بودند پیکر شهید را پیدا کنند.

قلب آرام امانتدار خدا
حمید وصیت کرده بود که برای شهادتش گریه نکنند. خواهر شهید می‌گوید: «مادر و پدرم با اینکه خیلی عاطفی هستند اما بعد از شهادت حمید خیلی مراقب بودند به وصیتش عمل کنند و در ملأعام گریه نکنند. گاهی که پدر در منزل تنها بودند وقتی ما
بر می‌گشتیم می‌دیدیم چشمان ایشان قرمز است و می‌فهمیدیم گریه کرده‌اند. واقعیت این است که همین که حمید در راه دفاع از حق و وطن شهید شده است برای پدر و مادرم آرامش قلب می‌آورد. شاید اگر در اثر بیماری یا تصادف فوت کرده بود پذیرش مرگش اینقدر آسان نبود.»
او در ادامه می‌گوید: «گاهی که این نسل را با نسل زمان جنگ مقایسه می‌کنم فکر می‌کنم بچه‌های امروز هم بسیار توانمند و شجاع و
از خودگذشته هستند و این ویژگی‌ها را بالقوه در وجودشان دارند فقط کافی است شرایطی پیش آید که بالفعل شود. زمان انقلاب و جنگ شرایطی وجود داشت که بچه‌ها امکان این را داشتند که این ویژگی‌هایشان را بالفعل کنند. امروز هم اگر کار فرهنگی انجام شود نسل جوان ما بهترین هستند.»

مکث
دختران دهه هشتادی از مادر شهید تجلیل کردند


همزمان با سالروز ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز نوجوان در مراسمی که برمزار مطهر شهدای گمنام بوستان بهمن برگزار شده بود مدیران فرهنگی- هنری منطقه 16و فرهنگسرای بهمن در کنار شماری از دانش‌آموزان مدرسه مطهره شاهد و خانواده معظم شهدا از مادر شهید جاویدالاثرحمیدرضا شفیعی تجلیل کردند. ویژه‌برنامه فراگیر «مادران چشم به راه» با عنوان «ما همه اکبر لیلا زادیم» به همت مدیریت فرهنگی- هنری منطقه 16و مشارکت نهادهای مردمی این منطقه، به‌منظور تکریم و بزرگداشت مقام مادران شهدای گمنام، با هدف ترویج فرهنگ ایثار، جهاد و شهادت و همچنین تعمیق شناخت نوجوانان و جوانان ازالگوهای دینی و انقلابی همزمان از سوی سایر مراکز تحت پوشش سازمان فرهنگی- هنری شهرداری تهران اجرایی شد.
گفتنی است شهید حمید رضا شفیعی 21خرداد‌ماه ۱۳۴۸، در تهران متولد شد و تا مقطع تحصیلی چهارم متوسطه درس خواند. سپس باعنوان رزمنده آرپی جی‌زن بسیجی در جبهه‌های نبرد حضور داشت تا اینکه در هجدهم فروردین‌ماه ۱۳۶۶، در عملیات کربلای 8در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل شد و از پیکرمطهر این شهید نوجوان جاویدالاثر تاکنون اثری به‌دست نیامده است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید