برای نویسندگی از زیر کدام آلاچیق رد شویم؟
گفتوگو با انوشه منادی درباره یارعلی پورمقدم، داستاننویس و نمایشنامهنویسی که چند روز پیش درگذشت
فرشاد شیرزادی- روزنامهنگار
انوشه منادی، داستاننویس، فیلمنامهنویس و کارگردان سینما و تلویزیون که تجربه کارگاههای داستاننویسی متعددی را در چنته دارد، یارعلی پورمقدم، داستانها و سبک کارش را بهخوبی میشناسد. او از معدود نویسندگانی است که نسلهای پیش و پس از یارعلی را به جای آورده و در حوزه داستاننویسی نو هم صاحبنظر است. با او درباره یارعلی پورمقدم، شخصیتش، کافهاش«شوکا» و عناصر کلاسیک و مدرن داستاننویسی صحبت کردهایم. پورمقدم که جزو نمایشنامهنویسان سرآمد آغازین روزهای انقلاب بود، هفتهگذشته دار فانی را وداع گفت.
سبک کاری یارعلی پورمقدم در نوشتن و مشخصا داستاننویسی و نمایشنامهنویسی چگونه بود؟
یارعلی پورمقدم بهدلیل حوزه کاریاش در نمایشنامه و بهویژه نمایشنامهنویسی، دارای سبک خاصی در روایت و داستانپردازی بود. امروز که با دوستی صحبت میکردم، گفتم که پورمقدم در همه داستانهایش عناصر تکنیکی داستان را به هم ریخته است. ما با عناصر و تکنیکهای کلاسیک داستانی نمیتوانیم با داستانهایش روبهرو شویم. او در داستانهایش لحن و زبانی را ایجاد کرده که تکنیکهای موردنیاز داستان را در آثارش مییابیم؛ مثلاً میبینید از لحن و زبان چنان کار تکنیکی میکشد که منحصر به فرد است و هیچ جا هم نمونه و بدیلش را نداریم و ندیدهایم؛ مثلاً در لحن، هم مکان میسازد و هم دیالوگ. او علاوه بر اینها با لحن شخصیت میسازد و درام ایجاد میکند و هم روایت را پیش میبرد. هریک از اینهایی که نام میبرم در عرصه داستاننویسی تکنیکهای خاص خودش را دارد که یارعلی اتفاقاً بر همه آنها مسلط بود و با چیرگی از آنها استفاده میکرد. زبان، لوکیشن، موقعیت و... در داستان عناصریاند که تکتک روی هر یک، موقع نوشتن باید تسلط داشته باشید. یارعلی در نوشتن بهدلیل تسلطش بر ادبیات غرب محصول دورهای از روشنفکری ماست که پس از بهرام صادقی و ساعدی قرار میگیرد. اگر گلشیری را همدوره غولهای ادبیات بدانیم، یارعلی پورمقدم و نسل بعدی کسانیاند که پس از نویسندگان سرآمد دهه ۴۰ خورشیدی، به خواندن، نوشتن و تجربه کردن پرداختند؛ به همین دلیل هم مشخصات روشنفکری دوران دهه ۵۰ بهویژه در اشخاصی از این دست کاملاً بارز است. معلوم است که آنها ادبیات کلاسیک غرب، نمایشنامه و داستان را خوب خواندهاند. کلاسیکهای غرب را خوب میشناسند. علاوه بر همه اینها بهطور مشخص درباره یارعلی باید بگویم که بهدلیل تجربه شخصی که یک دوره همراه برخی چهرهها و استادان در حوزه فرهنگ لغت در دانشگاه تهران داشت، تجربهاش در آن حوزه یعنی ادبیات کهن هم بسیار جدی بود؛ ضمن اینکه او بچه مسجدسلیمان بود و در آنجا به شکل بومی-سنتی شاهنامهخوانی سنتی بومی-محلی محسوب میشد که عشایر آن مناطق هم بهشدت به خواندن شاهنامه علاقهمندند و در آن اقلیم رسمی دیرین است.
یارعلی را در ادبیات اقلیمی جنوب چگونه نویسندهای میبینید؟
یارعلی آمیختهای بود از ادبیات جنوب و ادبیات معیار که منظورم از معیار، سرآمدان زبان فارسی و ترکیبی از روشنفکری دهههای ۵۰و۶۰ خورشیدی است. بهنظرم دوران زندگی تیپ نویسندهای مانند پورمقدم، یکی از پرتحولترین دوران تاریخی کشورمان به شمار میرود. این مهم را میتوان بهسادگی چه از حیث تاریخی، چه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بررسی و تأیید کرد. در دورانی که او تجربه کرد، همه تحولات، مانند انقلاب و جنگ را پشت سر گذاشتیم. نویسندهای با این نوع نگاه و با این سطح از تجربه و عمق نگاه، اگر نویسنده موفقی باشد، قطعا باید او را نویسندهای پیچیده و غامض برشمرد که برای راه یافتن به ذهن و زبان و سپهر اندیشگیاش باید زمینه دورانمندی و تاریخمندیاش را بهدرستی درک کنیم تا دریابیم که سنت یارعلی پورمقدم از کجا میآید و چگونه مثلاً توانسته در عرصه نمایشنامهنویسی از اسماعیل خلجی و دیگران پیش بیفتد؛ حتی از شمیم بهار جلوتر بیاید و به سطح خودش برسد.
یارعلی پورمقدم با انتشار یک نمایشنامه مطرح شد درست است؟
در مقطع انقلاب، نمایشنامه «آه اسفندیار مغموم» یارعلی خیلی سروصدا کرد و مطرح شد و پورمقدم آن را روی صحنه برد. این نمایشنامه را به گمانم سال ۱۳۵۶ نوشت و اوایل انقلاب اجرا کرد. یارعلی نویسندهای است که در این دوران کارهای اولیهاش را نوشت. کتاب «هشت داستان» ثمره جلسات عصر پنجشنبه است.
چه کسانی را در کافه شوکا دیدید؟
از محمود دولتآبادی گرفته تا بیژن الهی و شعرای معروف دیگر و استادان دانشگاه از نسلهای مختلف و همچنین جوانان و علاقهمندان به ادبیات. یارعلی خودش نویسنده بود؛ او محفل قابلتأملی برای دورهمنشینی نویسندگان و اهل ادبیات ایجاد کرد.
آنجا قهوه هم میخوردید؟
ما که بچههای پولداری نبودیم قهوه نمیخوردیم. یارعلی فورا برای ما چای میآورد. او میدانست و ما را میشناخت که پول قهوهخوری نداریم. همین که شروع به حرف زدن میکردیم برای من مرتباً چای میآورد. چای میخوردیم و گپ میزدیم و آخر سر هم که میخواستم پول چای را حساب کنم از من حتی پول چای را هم نمیگرفت. مناسباتمان به این شکل بود. نسلهای مختلف پا به کافه شوکا میگذاشتند، گفتوگو میکردند و با اشتیاقی لبریز از خواندن و نوشتن آنجا را ترک میکردند.
ورای نویسندگی، یارعلی چگونه شخصیتی داشت؟
میدانم که در دورهای با یونس تراکمه و کورش اسدی جلسات جدی داشت که آن جلسات مدتی برقرار بود و پس از مدتی هم تعطیل شد. کورش اسدی در دوران آوارگی حدود 3-2سال، پیش یارعلی کار میکرد و در کافه مشغول بود. یارعلی اساسا آدمی بود که هر کاری از دستش برمیآمد بهسادگی برای دیگران و اهل ادبیات انجام میداد. بهخوبی میدانم که حتی داستان بسیاری از دوستان را چاپ کرد. جدای از اینکه آثار خودش را چاپ میکرد برای بسیاری از جوانها و دوستان مختلف موقعیتی را مهیا میکرد تا بتوانند آثارشان را چاپ کنند. از اینگونه فعالیتهای ادبی در کافه شوکا کم اتفاق نمیافتاد. جای او واقعاً خالی است. نهتنها او که رفتن هر نویسندهای برای ادبیات و فرهنگ کشورمان خلأ ایجاد میکند. فقدان فیزیکی یارعلی واقعاً باعث تأسف است. مرگ البته روی دوش همهمان مینشیند. در یک کلام یارعلی توانست در داستان و ادبیات کاری کند که ماندگار شود. مطمئنم نسلهای آینده، نسلهایی بهتر از نسل امروز خواهند بود که کمتر کتاب میخوانند. کسانی که بخواهند در آینده ادبیات را جدی دنبال کنند، حتماً باید آثار یارعلی را بخوانند. او جزو نویسندگانی است که برای اینکه نویسنده شوید باید روزی از زیر آلاچیقش رد شوید.