• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
شنبه 12 خرداد 1397
کد مطلب : 18706
+
-

نیایش و نسبت و پیوند آن با سکوت

از زبان ذره
نیایش و نسبت و پیوند آن با سکوت

ایرج رضایی|پژوهشگر ادبیات فارسی:

 چنان‌که پیداست، دعا و نیایش در ذات خود، گفت‌وگو یا دیالوگی‌است جان‌پرور و شیرین و شورانگیز و روح‌نواز میان انسان و خداوند؛ از این ‌رو بر اساس همین خصلت گفت‌وگویی، نیایش عمدتا در نشانه‌ها و دلالت‌های زبان یا گفتار، تجلی می‌یابد؛ خاصه که مطابق با روایت مولانا، خود خداوند از ما خواسته است که سرّ ضمیر و نیازها و رازهای درون را که البته بر او امر پوشیده‌ای نیست در دل نهان نسازیم و آشکارا بر زبان آوریم(60/1)*.  با این توصیف می‌توان پرسید: نیایش که اساسا امری‌است زبانی، چه نسبت و پیوندی با سکوت و خاموشی و معانی و مراتب مختلف آن دارد؟ شاید نیاز باشد که در پاسخ به این پرسش، پیش از هر چیز اشاره‌وار و به ‌گونه‌ای گذرا درنگی کنیم در نگاه و نظرگاه مولانا نسبت به زبان از یک سو و سکوت و خاموشی از سویی دیگر.



«زبان در نخستین برخورد، پدیده‌ای‌است پیوند‌دهنده و ابزاری برای انتقال معانی به ‌شمار می‌آید، اما مولانا از آغاز به دیده تردید در پیونددهندگی و پیام‌رسانی آن می‌نگرد. زبان نزد مولانا بیشتر، چیزی‌است از جنس فاصله تا پیوند! به تعبیری دقیق‌تر کژتابی‌ها و نارسایی‌های زبان برای او اهمیتی چندان فزون‌مایه دارد که در بسیاری لحظه‌ها معنی‌رسانی آن را به چیزی نمی‌سنجد. او می‌پندارد: «لفظ در معنی همیشه نارسان» (3013/2) و «اشتراک لفظ، دائم رهزن است» (649/6). به گمان او زبان هنگامی که برای انتقال تجارب ویژه‌ای به ‌کار گرفته می‌شود، ناکارآمدتر و گمراه‌کننده‌تر به نظر می‌رسد. ویژگی این تجربه‌ها که به ادراک غیبی ـ متافیزیکی پیوند دارد، در شخصی‌بودن و غیرعقلانی‌بودن آنهاست. این تجربه‌ها به‌شدت شخصی‌اند؛ یعنی در مورد یک فرد با فرد دیگر متفاوتند و چه‌بسا در مورد یک فرد در 2لحظه مختلف یکسان نباشند» (از اشارت‌های دریا، حمیدرضا توکلی، ص421).

مولانا روایتگری‌است حیران که پیوسته در مسیر خطرخیز روایت، در میان پناه‌بردن به ساحل غبارآلود کلام و ساحت تنگ و نارسا و کرانمند سخن از یک سو و شناوری در دریای بیکران خاموشی و سکوت از دیگر سو، سرگردان و در هروله و تکاپوی مدام است؛ تکاپویی به غایت دردناک، تناقض‌آمیز، طاقت‌سوز و حسرت‌خیز که چنانچه خود بارها می‌گوید فراتر از دایره خواست و اختیار اوست. مولانا تکلیف خود را با گفتار و خاموشی به‌روشنی نمی‌داند؛ این خداوند است که او را چون سخن می‌گوید به خاموشی فرامی‌خواند و چون خاموشی در پیش می‌گیرد به سخن می‌کشاند.

 رباعی زیر، توصیف دقیق و جانداری از این وضع دشوار و ناگزیر است:

بخروشیدم، گفت خموشت خواهم/ خاموش شدم، گفت خروشت خواهم/ برجوشیدم، گفت که نی ساکن باش/ ساکن گشتم، گفت به جوشت خواهم

از گزارش‌هایی که مولانا در ابیات مکرری از مثنوی و دیوان شمس به دست می‌دهد می‌توان به نیکی این نکته را دریافت که آن‌قدر که خاموشی او از سر میل و اختیار است، سخن‌گفتن او به اختیار نیست؛ گویی راوی، خوش می‌دارد همچون بایزید، ساکن سرای سکوت شود و روشن‌تر از خاموشی، چراغی نبیند اما نیرویی فراتر از خواستش به‌ رغم او، به کوی غبارآلود و پرازدحام و تنگ و باریک سخن می‌کشاندش:

چند خموش می‌کنم، سوی سکوت می‌روم/ هوش مرا به ‌رغم من ناطق راز می‌کنی

در این میان، آنچه سبب‌ساز این همه اقبال و اشتیاق شورانگیز مولانا به سوی اقلیم روشن سکوت می‌شود آن است که سخن‌گفتن در نگاه مولانا، سالک و سرگشته راه حق را تنها تا ساحل دریای حقیقت راه می‌برد و برای عریانی و شناگری در میان دریا سخت ناکارآمد و رسوا و نارساست. به عبارت دیگر، سخن تا مرز مشخصی که صرفا محدود و محصور در دایره امور این عالم می‌شود، می‌تواند در کشف حقیقت به کار آید اما در آن سوی مرزهای عالم حس و جهان شهادت، این سکوت و ترک سخن است که شرط اول‌قدم جهت تقرب و تشرف به عالم غیب و درک حقیقت به‌شمار می‌رود. بر سبیل تمثیل، سخن‌گفتن مانند سیر و سیاحت با زین و اسب است که سوارش را تا کرانه دریا، سودمند است اما چون آهنگ دریا کنی دیگر مرکب سخن به ‌کار نمی‌آید بلکه آنجا باید بر مرکب چوبین خاموشی نشست:

این مباحث تا بدین‌جا گفتنی‌ست/ هر چه آید زین سپس، بنهفتنی‌ست/ ور بگویی ور بکوشی صدهزار/ هست بیگار و نگردد آشکار/ تا به دریا سیر اسپ و زین بود/ بعد از اینت مرکب چوبین بود

مرکب چوبین به خشکی ابتر است/ خاص آن دریاییان را رهبر است/ این خموشی، مرکب چوبین بُوَد/ بحریان را خامشی تلقین بود (24ـ4620/ 6)

مولانا خاموشی را به دریا، مانند می‌کند؛ دریایی که خود در نگاه غیب‌مدار او رمز و اشارتی از رهایی از کثرت و اتصال به وحدت و عالم غیب است. از این منظر، نیل به سکوت، همانا نیل به وحدت و حقیقت ثابت ازلی در آن سوی جهان دگرگونی‌ها و رنگ‌هاست.

 دریای خاموشی، هماره مرغابیان را به سوی خود می‌خواند و از آشیان در جوی حقیر و تیره و گِلناک سخن بر حذر می‌دارد. زبانمندی با کرانمندی و زمانمندی، همسایه و هم‌سرشت است.

سکوت به نوعی رهایی از تنگنا و اسارت زمان و مکان و تشبه به الوهیت است؛ چنان‌که عارف آلمانی، مایستر اکهارت «شبیه‌ترین چیز به خداوند را سکوت می‌داند». سکونت در سرای سکوت، حد قصوای سلوک و همرنگی و همسرایی و همسویی با پروردگار است. حال با این مقدمات، اگر غایت سلوک را سکوت بدانیم و سکوت را چنان که پیش‌تر گفته‌ایم خدای‌گونگی و رهایی از کرانمندی و زمانمندی و حصول به جاودانگی بپنداریم، پیوند نیایش با سکوت، به‌روشنی آشکار می‌شود. از این منظر می‌توان گفت که عالی‌ترین مراتب نیایش در همت مردان خدا چیزی جز نیل به سکوت نخواهد بود.

 باری، سکوت چنان که گفته‌اند از فضیلت‌های فراموش‌شده روزگار ماست. روزگار ما به‌راستی روزگار بانگ‌ها و هیاهوهای بیهوده و ژاژخواهی‌ها و یاوه‌گویی‌های درازدامن و بی‌حاصل است. در این میدان، مصلحت وقت اهل سود و سیاست که رسانه‌ها و بنگاه‌های بانگ و رنگ را جهت پیشبرد مقاصد خویش در اختیار دارند ایجاب می‌کند که با تعرض به ساحت قدسی سکوت بر دامنه مشغله و هیاهو بیفزایند؛ زیرا سکوت همانند نیایش، آدمی را فرامی‌خواند تا با تأمل در احوال وجودی‌اش، پیوسته در محضر خویش باشد و از این رهگذر به درک ژرف و اصیلی از خویشتن نایل آید. طبعا این امر، معرفت و آگاهی بصیرت‌بخش و غفلت‌ستیزی را با خود به همراه دارد که با سود و سودای ارباب قدرت و منافع ایشان سازگار نمی‌نماید. سکوت چنان که استاد ملکیان از عارفی اسپانیایی نقل می‌کند، سه مرتبه دارد؛ «سکوت دهان، سکوت ذهن و در نهایت سکوت اراده. اجتناب از سخن لغو دشوار است، خاموش‌ساختن وراجی‌های حافظه و تخیل، بسیار دشوارتر است، دشوارتر از همه آرام کردن آوای تمنا و ندای نفرت در ساحت اراده است» (ملکیان، سیری در سپهر جان، ص150).

 از این چشم‌انداز، نیایش با مراتب سه‌گانه سکوت پیوند مستقیم دارد و در حقیقت، مقصود غایی نیایش، استغراق در ژرفای آبی بیکران سکوت است. در نسبت و پیوند نیایش با مرتبه نخست سکوت یعنی سکوت زبانی باید گفت نهال نیایش به‌تدریج در خلوتگاه سکوت می‌بالد، شکوفه می‌دهد و به برگ‌وبار می‌نشیند. بانگ و مشغله و هیاهو مایه تشویش ذهن و تشتت و پریشانی خاطر است و با روح نیایش سازگار نمی‌نماید؛ از همین رو بهترین ساعات نیایش در سکوت و خلوت اسرارآمیز شبانگاهان است.

سکوت در مراتب دوم و سوم نیز موضوع بسیاری از نیایش‌های اولیای خدا و ازجمله آثار مولاناست. مولانا بارها در مثنوی از شرّ زیاده‌خواهی‌ها و کشش‌ها و تمایلات خودخواهانه نفس که گاه کارد را تا استخوان آدمی فرومی‌برد به درگاه خداوند پناه می‌‌جوید و از او یاری می‌خواهد (2445/2).

با این وصف، نیایش در عمیق‌ترین و عالی‌ترین معانی‌اش، راهی برای رسیدن به سکوت یعنی خاموشی خواهش‌ها و آواهای نفرت‌خیز و آدمی‌سوز درون است. در این مقام است که سرگشته راه حق، گویی با نایل‌شدن به مرگ پیش از مرگ و تولد ثانی و زایش دوباره چنان‌که مسیح(ع) می‌فرماید به ملکوت آسمان‌ها راه می‌یابد. نیایش و سکوت، مقصد و منزلگاه پایانی واحدی دارند؛ منزلگاهی که تمام جنگ‌ها و نزاع‌ها و خصومت‌های درون و بیرون انسان از رهگذار گشایش پنجره‌های وجود او به سوی آفاق بی‌کران هستی، به صلح و مهر و دوستی و آشتی می‌انجامد.

سکوت از آثار و میوه‌های مبارک و شیرین نیایش است. باران لطیف و نوازشگر نیایش در صحرای دل عارف، شکوفه‌های سفید و گل‌های مطرّا و معطر شادی، آرامش، ایمان، امید و آزادی می‌رویاند. نیایش چه در ساحت فردی و چه در ساحت جمعی و اجتماعی، همهمه‌ها و نزاع‌ها و نفرت‌ها را می‌سوزاند و انسان‌ها را به چشیدن طعم گوارای سکوت و شنیدن صدای خداوند که شرط شفقت و مهرورزی و انسان‌دوستی و حس همدلی و درک حضور دیگری‌است نزدیک می‌سازد.

سخن آخر اینکه غایت و نهایت سلوک چه در مناسبات و پیوندهای انسانی و چه در ارتباط و پیوند با خداوند، ارتباط و پیوندی مستقیم و بی‌واسطه بدون حجاب، هرگونه حرف و صوت و گفتار است. مولانا در نیایشی بلند از خداوند مقامی را خواهان است که در آن مقام همایون، کلام بی‌قیل‌وقال و بدون رهزنی زبان و دلالت غبار حروف و گفتار، می‌بالد و می‌روید:

ای خدا جان را تو بنما آن مقام/ که در او بی‌حرف می‌روید کلام (3092/1)

* اشاره‌ها به‌شماره مجلد مثنوی و بیت یا ابیات مورد نظر است.

این خبر را به اشتراک بگذارید