• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
سه شنبه 20 دی 1401
کد مطلب : 182452
+
-

گلایه‌های زنانه

خواسته‌ها و مشکلات زنانه در خانه چه مواردی هستند و چگونه برطرف می‌شوند؟

گزارش
گلایه‌های زنانه

رابعه تیموری-روزنامه‌نگار

تا پایشان به دادگاه و محکمه باز نشده، ته نگاهشان آرامش نشسته و حرف‌هایشان فقط گلایه است؛ گلایه‌هایی که از بس تا نوک زبانشان رسیده و قورتش داده‌اند، دیگر به غرزدن زنانه شباهتی ندارد و بوی شکوه می‌دهد؛ شکوه از همسر و همراهشان که تاکنون به حکم عشق و معرفت از سر تقصیرش گذشته‌اند و امیدوارند به روزی که او به برکت همین عشق و وفاداری بر سر انصاف آید و شکوه از بزرگترهایی که با قوانین نانوشته خود باعث به‌وجود‌آمدن این شکوه‌ها و زخم‌های سربسته شده‌اند، اما وقتی پایشان به دادگاه باز می‌شود و قانون میانشان قضاوت می‌کند، بوی زهم گلایه‌های سر دل مانده‌شان بدجور توی ذوق می‌زند. اینجا میان حس‌های ته‌نشین شده نگاهشان، رد و نشانی از آرامش یافت نمی‌شود و گلایه‌ها به مطالباتی از سر درد و استیصال تبدیل شده است.

شأنت بیشتر نیست
تا مجتمع قضایی شهید باهنر راهی نیست. بهترین جایی که می‌توانم حرف‌های آنها را بشنوم راهروهای دادگاه‌های خانواده است. قطار که در ایستگاه متروی تهرانپارس توقف می‌کند، از لابه‌لای جمعیت زنانی که از واگن بانوان خارج می‌شوند خودم را به سختی بیرون می‌کشم و کمی آن طرف‌تر از حریم قطار به تماشایشان می‌نشینم. بعضی از آنها عجول و گرفته به‌نظر می‌رسند و بعضی هم خونسرد و آرام. فکری ذهنم را مشغول می‌کند: «این زن‌ها که شاکی و ناراضی به دادگاه مراجعه نکرده‌اند حرف و گلایه‌ای ندارند؟ در خانواده‌هایشان اوضاع بر وفق مراد است؟» نزدیک پله برقی با فاطمه شانه به شانه می‌شوم. میانسال است و پشته شال‌های کاموایی توی نایلونش نشان می‌دهد در مترو فروشندگی می‌کند. می‌گوید: «شوهرم خوشش نمی‌آید من کار کنم، ولی خرجی‌دادنش از صدقه‌دادن بدتر است. صبح به صبح 50هزار تومان روی تاقچه می‌گذارد که برای 4نفر آدم صبحانه و ناهار و شام بپزم و خانه را بچرخانم. تازه حالا که می‌داند گرانی است روزی 50تومان می‌دهد. نه اینکه نداشته باشد، خسیس است و تا اعتراض می‌کنم می‌گوید مگر خانه پدرت چطور می‌گشتی که حالا ادعایت بالا رفته؟ یک عمر صورتم را با سیلی سرخ نگه داشتم. دور از چشم شوهرم در خانه لباس کاموایی می‌بافتم و می‌فروختم، ولی دیگر بچه‌هایم بزرگ شده‌اند و خرجشان بیشتر شده. نمی‌توانم توی خانه منتظر بنشینم که آشنا و در و همسایه به لباس زمستانی احتیاج پیدا کنند.» همسر فاطمه میوه‌فروش است و او از صبح ساعت 9و نیم تا ساعت 10شب که همسرش مغازه را می‌بندد، وقت دارد پنهانی کار کند.

کافر همه را به کیش خود پندارد
نرسیده به خیابان شهید عباسپور مکالمه تلفنی دختر جوانی توجهم را جلب می‌کند: «دیشب باز دیوانه شده بود و می‌گفت تو با یک غریبه سر و سر داری. زهر‌ماری خورده بود و معلوم نیست تا آن موقع کجا بوده.» صورتش خسته است و ساده لباس پوشیده. مهتاب نام دارد و از بددلی‌های شوهر شکاک جانش به لب رسیده است. می‌گوید: «در خانواده همسرم مردان به اخلاق پایبند نیستند و به زن و زندگی‌شان تعهدی ندارند، ولی چون خودشان بی‌بندوبارند به همسرشان هم راحت برچسب می‌زنند و آنها را به بی‌عفتی متهم می‌کنند.» مهتاب وقتی متوجه رابطه همسرش با چند زن غریبه شده، موضوع را با پدر و مادر همسرش در میان گذاشته، ولی جوابی غیرمنتظره از آنها شنیده است. او تعریف می‌کند: «مادرشوهرم با آنکه یک عمر از بی‌بندوباری همسرش رنج برده، حالا از پسرش حمایت می‌کند که هر طوری دوست دارد از زندگی‌اش لذت ببرد.» مهتاب برای حفظ آبروی خانواده پدری‌اش رنج خود را حتی از نزدیکانش مخفی کرده و فقط مادرش از کتک‌خوردن‌های گاه و بی‌گاه دخترش باخبر است. برخلاف تصورم مجتمع قضایی شهید باهنر که در ابتدای خیابان شهید عباسپور قرار گرفته، مقصد مهتاب نیست و او با بغض گره‌خورده‌اش به طرف ایستگاه اتوبوس می‌رود.

فقط مادر مقصر است
راهروهای دادگاه خانواده شلوغ‌ترین بخش مجتمع است و در میان مراجعان آن، زن‌های جوان، میانسال و حتی زنان پر‌سن و سال به چشم می‌خورند. اکرم ازجمله زنانی است که با سر و گیس سفید گذرش به دادگاه خانواده افتاده است. او با بغض می‌گوید: «شوهرم بعد از یک عمر زندگی قصد دارد دوباره زن بگیرد و من رضایت نداده‌ام. او هم می‌خواهد من را طلاق بدهد.» خدا به اکرم فقط یک فرزند بخشیده که معلول ذهنی به دنیا آمده است. پزشکان نتوانسته‌اند دلیل این اتفاق را تشخیص دهند، ولی همسر اکرم معتقد است فقط شرایط جسمی زن در سلامت فرزندی که به دنیا می‌آورد تأثیر دارد.

دختران ارث نمی‌برند
زن جوانی که پشت در دفتر مشاوره به انتظار نوبتش نشسته، با پچ‌پچ‌های مداوم شوهرش از کوره در‌می‌رود و صدایش بلند می‌شود: «مگر تو نمی‌دانستی ما بد می‌دانیم به دختر جهیزیه و ارث بدهیم؟ تو از اول به‌خاطر مال و منال پدرم دنبالم آمدی.» لهجه دارد و رنگ و روی سبزه‌اش نشان می‌دهد در پایتخت غریب است. خیلی زود از جار و جنجال خسته می‌شود و بغضش می‌شکند: «اگر پدرم من را دست خالی به خانه تو نمی‌فرستاد به چشمت اینقدر خوار و بی‌ارزش نمی‌شدم.» همسرش وقتی برای گذراندن خدمت سربازی، مهمان شهرشان بوده به او دل باخته است. جوان عاشق می‌دانسته در طایفه دخترک تمام ارث و میراث پدر به پسر می‌رسد و دختر دست خالی به خانه شوهر می‌رود تا مال خانواده نصیب داماد غریبه نشود، اما پس از فوت پدر همسرش، درحالی‌که آتش عشق و عاشقی‌اش سردتر شده و تنگناهای زندگی به او فشار آورده بود، برای همسرش شرط و شروط تعیین کرده که برای ادامه زندگی با او باید از برادر ثروتمندش تقاضای ارث و میراث کند.

تصمیمی برای آینده
میان هیاهوی راهروی دادگاه خانواده مجتمع شهید باهنر، مرجان بی‌خبر از اطرافش محو تماشای پسر خوش‌قد و بالای نوجوانش است. مرجان از همسرش جدا شده و دادگاه حضانت پسرشان را به پدرش سپرده، اما پسر مرجان از زندگی کنار پدرش و نوعروس او خوشحال نیست و قصد داشته دور از چشم پدر همراه مادرش از ایران خارج شود، اما همسر سابق مرجان پیش از سفرشان از موضوع مطلع شده و فرزند 16ساله‌اش را ممنوع‌الخروج کرده است. مرجان در زمان تحصیل جزو نخبه‌های علمی بوده و پیش از ازدواج از همسرش قول گرفته برای ادامه تحصیل با هم به خارج از کشور بروند. حتی این خواسته‌اش را جزو شرایط ضمن عقد قرار داده، ولی وقتی داماد، بدقول از آب درآمده و به او هم اجازه خروج از کشور نداده، برای حفظ زندگی مشترکشان از صرافت ادامه تحصیل در خارج از کشور افتاده است.
 به ارث رسیدن هوش و استعداد مادر به پسرش، آرزوهای فروخورده مرجان را بیدار می‌کند و از همسرش می خواهد پسرشان را برای ادامه تحصیل نزد دایی‌اش بفرستد که در یکی از دانشگاه‌های معتبر دنیا درس می‌خواند، اما باز هم پاسخ اصرارهای او انکار همسرش بوده و این کشمکش به جدایی آنها ختم می‌شود. مرجان می‌گوید: «من با وجود اینکه یک انسان بالغم، چون زن هستم نمی‌توانم در مورد زندگی خودم و فرزندم تصمیم بگیرم.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید