• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
چهار شنبه 30 آذر 1401
کد مطلب : 180741
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/8q3Y5
+
-

شبی که ماه به شکل هندوانه در آمد

داستان یلدا
شبی که ماه به شکل هندوانه در آمد

علی‌الله سلیمی

ننه‌ایران از مدت‌ها قبل برنامه‌ریزی کرده بودو مطابق سلیقه هر یک از بچه‌ها، تنقلات رنگارنگ و خوشمزه جور کرده، شیرینی خانگی پخته و سفره‌ای چیده بود که آدم را وسوسه می‌کرد کنارش بنشیند و دست ببرد به سمت خوردنی که دوستش دارد. انتظار ایران‌خانم هم همین بود؛ بچه‌ها همگی بیایند، حالا که خودشان بزرگ شده‌اند با بچه‌هایشان و عروس‌ها و دامادها بیایند و مانند همه آن سال‌های دور که با بودنِ بچه‌ها خانه پر از شور و سرزندگی می‌شد، بگویند، بخندند، سربه‌سر همدیگر بگذارند، سرِ خوردن تنقلات و شیرینی‌های خانگی ایران‌خانم که همه فامیل و دوست و آشنا از طعمش تعریف می‌کردند و هنوز هم اگرآن را بچشند نظرشان همان است، از همدیگر سبقت بگیرند و خلاصه با بودن‌شان در خانه پدری، رنگ شاد زندگی را، به اندازه یک شب هم که شده به خانه ساکت زن و شوهر پیر بپاشند و طولانی‌ترین شب سال را به خاطره‌انگیزترین شب این سال‌ها  تبدیل کنند‌؛ این سال‌های سالمندی برای زن و شوهری که به عشق بزرگ شدن بچه‌ها پیر شده بودند و حالا هم همه دلخوشی‌شان، دلخوشی بچه‌ها بود. انتظار ننه‌ایران‌ خیلی طول نکشید؛ بچه‌ها به‌موقع آمدند. سرِ شب با همسر و بچه‌های‌شان و دست‌های پر از خوردنی‌های عجیب و غریب برای ننه‌ایران که حتی نام بیشتر آن خوردنی‌ها را هم نمی‌دانست. عروس‌ها و دامادها بسته‌های خوردنی را به ننه‌ایران‌ دادند که کنار سفره بگذارد. ننه‌ایران‌ با مهر و لبخند صدایش را بلند کرد که چرا اینها را خریدید، من خودم همه‌چیز را تهیه کرده‌ام. هر جور خوردنی و تنقلات که به یادم مانده بود دوست‌شان دارید. عروس‌ها هم خندیدند و گفتند غصه نخور مادرجان همه خوردنی‌ها را امشب می‌خوریم. شب بلند است و ما هم امشب مهمان خانه شما هستیم. ننه‌ایران خوشحال شد، اما این خوشحالی با جمله‌ای که عروس‌کوچک به زبان آورد، رنگ باخت. عروس‌کوچک گفت:«مادرجان بچه‌های امروزی از این خوردنی‌های فسفود‌طور و پفک‌طور بیشتر خوش‌شان می‌آید.» بعد خنده بلندی کرد و گفت:«تنقلات و شیرینی‌های خانگی شما را هم ما خودمان طوری می‌خوریم که همه ظرف‌‌ها آخر شب خالی شود.» ننه‌ایران اولش گیج شده بود از این حرف عروس‌کوچک، اما خیلی زود به‌خود آمد و گفت:«آره دیگه بچه‌های امروزند، دیگه چه میشه کرد.» بعد هم رو به عروس کوچک کرد و گفت:«نوش جان‌تان. همه را درست کرده‌ام که شما بخورید عزیزان دلم، نوش‌جانتان.» ساعتی بعد که پاسی از شب گذشته بود، بچه‌ها هر یک در گوشه‌ای از خانه بزرگ و دنج ننه‌ایران با بسته‌ای خوردنی در دست که با خود آورده بودند و گوشی موبایل در دست دیگر مشغول بودند و عروس‌ها و دامادها هم هر چند کنار سفره بودند، اما یک چشم‌شان به گوشی موبایل بود و یک چشم‌شان به تلویزیون که داشت برنامه ویژه شب یلدا را پخش می‌کرد و چند مهمان از سلبریتی‌های همیشه خندان در تلویزیون با هم بگو و بخند داشتند. ننه‌ایران و شوهرش هم گوشه‌ای ساکت نشسته بودند. ننه‌ایران بلند شد رفت پرده اتاق را کنار زد و پنجره را باز کرد. هوای خنک آخرین شب پاییز  به داخل خانه وزید و حواس بچه‌ها و عروس‌ها و دامادها را به‌خود جلب کرد. یکی از بچه‌ها گفت:«مادربزرگ بیرون خبری شده پنجره را باز کردی؟» ننه‌ایران گفت:«آره ننه‌جان، دارم به آسمان نگاه می‌کنم؛ خیلی تماشایی شده، ماه به شکل هندوانه در آمده است!»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید