حماسهنگار جبههها
گفتوگو با نصرتالله محمودزاده؛ نویسندهای که به جزیره ناشناخته اقیانوس ادبیات پایداری معروف است
مژگان مهرابی _ روزنامهنگار
از نویسندگان نامآشنای دفاعمقدس و پیشکسوت حوزه ادبیات پایداری است.
به واسطه حضور پررنگی که در مناطق عملیاتی و خطمقدم داشته توانسته وقایع جنگ را لحظه به لحظه در ذهن خود ثبت کند. مهمتر اینکه همه اتفاقات دیده و شنیده را روی کاغذ آورده و با تبدیل آنها به کتاب، قدم بزرگی برای ترویج فرهنگ پایداری برداشته است. از ویژگیهای شاخص این نویسنده، وفاداریاش به ادبیات دفاعمقدس است. در نوشتههای نصرتالله محمودزاده ردی از اغراقگویی دیده نمیشود، برای همین دوستانش لقب «جزیره ناشناخته در اقیانوس ادبیات پایداری» را به او دادهاند. محمودزاده تاکنون 30کتاب درباره حوادث و خاطرات جنگ نوشته اما به جرأت میتوان گفت شاهکارش کتاب «خاکریزهای خطمقدم» است که اخیرا از آن رونمایی شده است. محمودزاده در این کتاب به نقش جهادسازندگی در جنگ پرداخته و توانمندی نخبههای جهادی را به تصویر کشیده است؛ کاری که پیش از این کمتر به آن پرداخته شده بود. به باور این نویسنده، کتاب «خاکریزهای خطمقدم» یک روایتگر تاریخی است برای کسانی که نه جنگ را دیده و نه درک کردهاند. در ادامه با این نویسنده که پا به دوره سالمندی گذاشته اما روحیه جوانش باعث شده فعال و پرانرژی باشد گفتوگو کردهایم.
هنوز یک ماه از رونمایی کتاب «خاکریزهای خطمقدم» نگذشته اما برای چهارمینبار تجدیدچاپ شده است. با توجه به اینکه این کتاب داستانی نیست و رویکرد تاریخی و مهندسی دارد چطور توانسته مخاطبان زیادی جذب کند و بازخورد خوبی داشته باشد؟
کتاب «خاکریزهای خطمقدم» در واقع جزو نخستین کتابهایی است که به فعالیت جهادسازندگی و نقش این نهاد در جنگ پرداخته است؛ موضوعی که تاکنون دربارهاش حرفی به میان نیامده است. من سالها در جهادسازندگی حضور داشتم و از نزدیک نظارهگر خدمات جهادگران بودم. در نوشتن این کتاب سعی کردم بیاغراق و صادقانه هر چه دیده و شنیده بودم را یادداشت کنم. دلیل دیگری که کتاب «خاکریزهای خطمقدم» مخاطب زیادی داشته نو بودن سوژه آن است. کمتر کسی خبر دارد جهادسازندگی در جنگ چه خدمات ارزندهای به این آب و خاک کرده است. اغلب نیروهای جهاد سازندگی افراد تحصیلکرده و از نخبههای دانشگاه بودند که در شرایط آن زمان به جای جنگیدن ترجیح داده بودند فعالیتهای مهندسی انجام دهند و از علم و تبحر خود استفاده کنند. آنها طرحهایی را به ثمر میرساندند که در مخیله دشمن هم نمیگنجید. در آن دوران ما همهجوره تحریم شده بودیم. اغلب کشورها علیه ایران بودند و مجهزترین تسهیلات را به عراق میدادند. این در حالی بود که بچههای جهاد توانسته بودند با کمترین امکانات سوخت جامد بسازند یا اینکه پل شناور خیبر را بسازند. ایجاد پلی به طول 13کیلومتر روی رودخانه وحشی اروند به عمق 19متر کار راحتی نیست. مهندس آن شهید محمدتقی رضوی بود. بدون اینکه مسیر آب را مسدود کند پل را نصب کرد. اگر جلوی آبرود بسته میشد آبادان را سیل برمیداشت. ما چنین نخبههایی داشتیم که هیچوقت دربارهشان صحبتی نشده است. اینکه امام(ره) جهادگران را سنگرسازان بیسنگر معرفی کرد بیدلیل نبود. ایشان میگفتند سپاه و جهادسازندگی 2بال انقلاب هستند. اگر یکی از بالها نباشد آن دیگری قدرت پرواز ندارد. در جنگ این موضوع ثابت شد. باید خدمات ارزندهای که جهادگران برای پیروزی ایران علیه دشمن انجام دادند بیان شود. در غیراینصورت نسل جوان ما دچار شبهه میشود که چطور رزمندهها با دست خالی موفق به شکست دشمن میشدند. ممکن است تصور کنند در نقل خاطرات غلو شده یا افسانه است. این کتاب را نوشتم تا یادگار بماند برای نسل آینده؛ کسانی که جنگ را درک نکردهاند.
چقدر زمان برای نوشتن این کتاب صرف کردید؟
نوشتن این کتاب 5سال طول کشید. بیش از 500هزار سند محرمانه و غیرمحرمانه سپاه و جهاد را درآوردیم. مصاحبههایی که هیچجا ثبت نشده است. کتابهای من داستانی است و این نخستین کتاب تاریخی من است. تاریخنویسی مخاطب خاص خود را دارد. در کتاب خاکریزهای خطمقدم نام 50فرمانده از 3100فرماندهای که در جبههها فعالیت کردند، آورده شده است.
در صحبتهایتان اشاره کردید نیروی جهاد سازندگی و مسئول صنایعدستی روستاهای کل کشور بودید. چطور شد به نویسندگی روآوردید؟
اینکه نویسنده شدم داستان جالبی دارد. در واقع بعد از عملیات آزادسازی هویزه و مجروح شدنم این اتفاق افتاد. من در عملیات آزادسازی هویزه شرکت داشتم. غیر از من، فرمانده، شهید سیدحسین علمالهدی و دهها رزمنده دیگر هم در هویزه بودند. همه این عزیزان جلوی چشمانم مظلومانه شهید شدند. در آن درگیری از 150نفر، فقط 4- 3نفر زنده ماندیم. مدتی در بیمارستان بستری شدم. برای اینکه خودم را سرگرم کنم شروع کردم به نوشتن اتفاقاتی که در آن عملیات پیش آمده بود. اینکه چطور مجروح شدم و میخواستند دستم را قطع کنند. بعد از نوشتن یکی از دوستان دستنوشتههایم را خدمت حضرتآقا که آن زمان رئیسجمهور بودند ارائه کردند. ایشان هم مطالعه کرده و پسندیده بودند. قبل از اینکه کتاب چاپ شود توسط حضرتآقا تقریظ شد. همین انگیزهای در من بهوجود آورد که وقایع جنگ را بنویسم.
آیا اصول نویسندگی را از جایی آموزش دیده بودید که توانستید چنین کتاب خوبی را بنویسید؟
نه اصول نویسندگی را نمیدانستم. فقط وقایع جنگ را خاطرهوار و بیهیچ کموکاستی مینوشتم. البته برای اینکه با ادبیات جنگ آشنا شوم کتابهای زیادی مطالعه میکردم؛ از تولستوی، مالرو و چخوف. همیشه به دیگران توصیه میکنم بروید دنیا را بگردید اما به اصل خودتان بازگردید. در نوشتههایم از نویسنده ایتالیایی اوریالا فالاچی و کتابی که درباره جنگ ویتنام نوشته بود الهام گرفتم. شبها در عملیات بودم و روزها در قرارگاه مرکزی مینشستم و مشاهداتم را مینوشتم. با اینکه خبرنگار نبودم اما مرتب روزنامهها بعد از عملیات یک گزارش از من چاپ میکردند. صلواتی مطلب میدادم؛ بهعنوان حماسهنگار جبههها. در زمان جنگ بین 500تا 600گزارش من در روزنامهها چاپ شد.
چند کتاب در زمان جنگ نوشتید؟
فکر کنم 5الی 6کتاب؛ «حماسه هویزه»، «جاده بهشتیان»، «شبهای قدر کربلای5» و «مرثیه حلبچه» را در زمان جنگ نوشتم. برای نوشتن مرثیه حلبچه، 3روز در آنجا بودم؛ در بین مردم شیمیایی شده. از اینکه من ماسک داشتم و آنها بدون ماسک بودند درد میکشیدم. خاطره تلخی به یاد دارم. بچهای را دیدم که مرتب جیغ میکشید. پدر و مادرش کشته شده بودند. طفلک آنقدر بیتابی کرد تا گاز خردل او را از پا درآورد. خودم یک چاله کندم و پیکرش را دفن کردم.
روزی که جنگ تمام شد کجا بودید و چه حسی داشتید؟
بعد از جنگ شهید آوینی به من گفت: محمودزاده! با پایان جنگ تازه کار من و تو شروع شده است. این حرفش خیلی روی من تأثیر داشت. با خودم فکر کردم چطور میتوانم در تاریخ مؤثر باشم؛ اینکه نسل آینده ما چطور باور خواهد کرد که بدون امکانات توانستیم پیروز شویم. این کار با شعار نمیشد. برای همین تصمیم گرفتم روی شخصیتهای تأثیرگذار جنگ تمرکز کنم. کسانی مثل شهید حسین خرازی، شهیدسیدحسین علمالهدی یا شهید محمد بروجردی که شخصیتهای چندبعدی داشتند. بروجردی یک کودک یتیم از روستاهای بروجرد بود که بهدلیل فقر، درس را رها کرد اما توانست به جایی برسد که در فعالیتهای انقلابی مورداعتماد شهید مطهری شود. آنقدر که او را مسئول محافظت از امام(ره) کند. شهید بروجردی 2ویژگی خاص داشت؛ یکی در قهرماننشدن و دیگری فرماندهی بر قلبها. او در دیداری که با فرمانده قرارگاه جهادی حمزه داشت گفته بود که جادهها را طوری بسازند که بعد از جنگ هم بهکار مردم بیاید. خب نمونه چنین فرماندهای در کجا دیده میشود؟ یا سردار سلیمانی که با خدماتش توانست محبوب قلبها شود.
جنگ تحمیلی را چطور دیدید؟
جنگ تحمیلی با دیگر جنگهایی که در جهان رخ داده فرق میکند. در جنگ تحمیلی بچههای جهادگر و فرماندههای نخبه ما نشان دادند که چطور میتوانند غیرممکنها را ممکن کنند. در جنگ تحمیلی به ما گفتند فاو را رها کنید اما رزمندهها کاری کردند کارستان. با ایجاد کانال بین مرز ایران و عراق و اقدامات مهندسی توانستند مانع از پیشرفت عراق به فاو شوند. بچههای جنگ پویا بودند و انعطافپذیر. این را در کتاب «خاکریزهای خطمقدم» نوشتهام. چیزی که در هیچ کجای دنیا مصداقش پیدا نمیشود.
رمز موفقیت شما در جذابیت کتابهایتان چیست؟
چیزی که مینویسم را دیدهام و به آن باور دارم و دیگر اینکه خیلی کتاب خواندهام ولی از آنها عبور کردهام و سعی کردهام خودم باشم. از دوستان شهیدم یاد گرفتم که خودم باشم. کتابهایی که جذابیت زیادی ندارد نویسنده فقط با خانواده شهید صحبت میکند درصورتی که دوستانش خاطرات بیشتری دارند.
چطور میتوان در شرایط فعلی که آمار مطالعه در بین مردم ایران کاهش یافته، جوانان را ترغیب به خواندن کتابهای دفاعمقدسی کرد؟
امروز با توجه به جنگ نرمی که دشمن پیشگرفته، تنها راهی که میتوان پیشنهاد داد، آگاهسازی نسل جوان است. باید خوراک فکری برایشان درنظر گرفت. جنگ را با همه واقعیتهایش تعریف کرد. این وظیفه بر عهده کسانی است که در نهادهای فرهنگی فعالیت میکنند. اگر ما ننویسیم دشمن به جای ما خواهد نوشت. خیلی موذیانه فرهنگ ایثار و جنگ را تحریف کرده و آنطور که خودش میخواهد وقایع تاریخی کشورمان را بازگو میکند. نسل جدید را باید جذب کرد. آنها شناختی از دوران گذشته ندارند. نکته مهم دیگر اینکه در بیان خاطرات جنگ باید دقیق بود. بیان اینکه از دل یک کوسه صدها پلاک پیدا شده صحیح نیست. بسیجیها قبل از انجام هر عملیاتی ماهها تمرین میکردند، بهخصوص غواصها. در کتاب عقیق که زندگینامه شهید حسین خرازی است نوشتهام. چقدر این سردار تلاش کرد. شب غواصها را به رودخانه کارون میبرد و صبح برمیگرداند. ما نتوانستهایم آنطور که باید فرهنگ جبهه، شجاعت و ابتکارات بسیجیها را انتقال دهیم. متأسفانه کار فرهنگی در زمینه دفاعمقدس نباید به کسبوکار تبدیل شود. من هیچ وقت این کار را نکردهام.
مکث
رزمندهای که اسلحه نداشت
سال تولد نصرتالله محمودزاده به سال 1335برمیگردد و اوایل دهه50راهی دانشگاه شده و تحصیلاتش را در رشته مکانیک ادامه داده است. خودش تعریف میکند: «بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه خدمت سربازی رفتم. چون همزمان شده بود با بحبوحه انقلاب، از پادگان فرار کردم. تا اینکه انقلاب پیروز شد. یکماه برای کمک به مردم بلوچستان و مبارزه با اشرار به سیستان وبلوچستان رفتم. 8ماه آنجا نگهبانی میدادم. جنگ که شروع شد از آنجا راهی خوزستان شدم.» 26آبانماه سال1359بود که سوسنگرد رفت. شهر را آشفته و در محاصره عراقیها دید. همهچیز آنقدر غیرمنتظره رخ داده بود که کسی باور نمیکرد جنگی درگرفته است. اسلحه و تجهیزات نظامی به مقدار کمی وجود نداشت. محمودزاده سلاحی برای مبارزه نداشت از اینرو چوبی بهدست گرفت تا اگر عراقی سرراهش سبز شد از خجالتش دربیاید. باقی ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «در آن گیرودار یک عراقی را گیرانداختم و با چوب در ملاجش کوبیدم. وقتی بیحال شد اسلحه کلاش او را برداشتم و شدم رزمنده. شبها تفنگ به بغل میخوابیدم که کسی کلاش تاشو را از من نبرد.»
مکث
سردار نائینی: روایت حماسههای مهندسی
چندی پیش مراسم رونمایی از کتاب «خاکریزهای خطمقدم» با حضورجمعی از مسئولان و خانوادههای شهدای جهادسازندگی در مرکز اسناد و تحقیقات دفاعمقدس برگزار شد. سردار علیمحمد نائینی، رئیس این مرکز در این مراسم، درباره تاثیر جهاد سازندگی در دوران جنگ تحمیلی گفت: «اولین تجربههای جهادسازندگی در دفاعمقدس در راهاندازی ستاد پشتیبانی جنگ، سنگرسازی، خدمات بهداشتی درمانی، احداث راه و خاکریزها بود که به خوبی توسط گروه مطالعات نظامی ما و محقق ما در این اثر طی 5سال به نگارش درآمده است. در این اثر، مراجعه بسیار خوب و قابلاعتنایی به منابع دسته اول شده است. در این کتاب به 27عملیات دوران دفاعمقدس که جهادسازندگی نقش داشته، پرداخته شده و مصاحبهها بهصورت هدفمند صورت گرفته است. مطالعه ساختارهای جهادسازندگی و نیز تدوین روایات معتبر برای رسیدن به اطلاعات دقیق از دیگر ویژگیهای این اثر است؛ ضمن آنکه یکسال راستیآزمایی در روایات را هم داشتیم. تلاش شد تا محتوای این کتاب ترکیبی از روایات حوادث و حماسههای مهندسی باشد، لذا سبک جدیدی در بین آثار مرکز است.»
مکث
«پای گلدسته کوهستان»، سفارش مادرم بود
محمودزاده بعد از عملیات آزادسازی هویزه به جهادسازندگی پیوست و با توجه به تجربهای که از علم مکانیک داشت به فعالیتهای جهادی روآورد. او در 8سال دفاعمقدس در کنار جهادگری به نویسندگی روآورد و با پایان جنگ برای اینکه بهتر بتواند نوشتههایش را تجزیه و تحلیل کند تحصیلاتش را در رشته کارشناسیارشد جامعهشناسی ادامه داد. او حالا بهعنوان پژوهشگر فعالیت میکند. «شبهای قدر کربلای5»، «رقص مرگ»، «سنگرساز بیسنگر»(شهید سیدمحمدتقی رضوی، فرمانده مهندسی جنگ جهادسازندگی)، مسیح کردستان (زندگی شهید محمد بروجردی)، «عقیق» (زندگی سردار شهید حسین خرازی)، «سفر سرخ» (زندگی شهید حسین علمالهدی)، «بستر آرام هور»، «فریادبرآور شلمچه»، «بام کردستان»، «بعد از محمد الدوره»، «تیکههای آینه» (شهدای بمباران شیمیایی گردان فجر)، «آدمشویی» (جانبازان جنگ تحمیلی)، «مرثیه حلبچه»، «نفسهای مسموم حلبچه»، «پای گلدسته کوهستان» (زندگی شهید محمدحسین محمودزاده) ازجمله کتابهای این نویسنده است. محمودزاده میگوید: «برادرم محمدحسین در جنگ شهید شد. مادرم گفت برای همه کتاب نوشتی الا برادر خودت. در واقع کتاب پای گلدسته کوهستان را به خواسته مادرم نوشتم که متأسفانه قبل از چاپ مادرم از دنیا رفت.» «جنگ بدون صلح» آخرین اثر محمودزاده در آیندهای نزدیک مهمان کتابفروشیهای شهر میشود.