درباره یک لیوان آب
سیدجواد رسولی _ کارشناس رسانه
سال پیش این روزها در مشهد بودم. مامان مریض بود و حال خوبی نداشت. 9 ماه بود که علائمی مثل ایجاد لخته خون در گردن و ضعف زیاد نشان میداد و هنوز هیچکدام از انبوه دکترها و متخصصهایی که پیش آنها میرفت نتوانسته بودند علت را پیدا کنند. مدام لاغرتر میشد و نمیتوانست غذا بخورد. دو سال و نیم بود که ندیده بودمشان. ماجراهای کرونا و محدودیت هایش باعث شده بود دور بمانیم. اما وقتی که دیگر معلوم شد که باید یک عمل جراحی تشخیصی نسبتا سنگین انجام دهد آمدم که خودش و پدر را ببینم و پیششان باشم. شب اول، وقتی توی اتاق مهمان خوابیده بودم ناگهان با صدای سرفههای بلند مامان از خواب پریدم. سرفهها شدید و نفسگیر بودند. مدام سختتر و سنگینتر میشدند و از همان توی اتاق تاریک هم میتوانستم تشخیص بدهم که چطور همه بدن نحیفش را در بر میگیرند و مثل زلزله تکانش میدهند. حمله سرفه قطع نمیشد. فقط شدیدتر و مهیبتر میشد. حس میکردم نفس خودم هم دارد بند میآید. از جایم بلند شدم رفتم ببینم از دست من کاری بر میآید یا نه. که نمیآمد. چراغ آشپزخانه روشن بود. وارد که شدم دیدم مامان جلوی سینک ظرفشویی ایستاده. دستهایش را ستون کرده بود دو طرف سینک و لبههای فلزی را محکم فشار میداد. موجهای بلند سرفه میآمدند و تنش را فرا میگرفتند و او به زحمت میتوانست آن وسطها نفس کوتاهی بگیرد تا موج بعدی. این حمله حدود 10 دقیقه طول کشید. تمام این مدت پدر با فاصله یکی دو متر پشت سر مامان ایستاده بود. یک لیوان آب دستش گرفته بود و مامان را نگاه میکرد. نگاهی که ترکیبی از نگرانی و استیصال بود.
یک لیوان آب ساده اغلب معنای خاصی ندارد. حتی ممکن است وجودش در آن شب اهمیتی هم نداشته باشد. در شرایط دشوار مامان و آن سرفهها که قطعا مشکلی را حل نمیکرد. اما آن تصویر، مامان که با سر پایین رو به سینک ایستاده و تنش میلرزد، پدرم که با فاصله کوتاه پشت سرش ایستاده، انعکاس نور سفید مهتابی آشپزخانه روی کابینتها و یخچال و میز و صدای حبابهایی که از آکواریوم کوچک نزدیک در بلند بود و لیوان آب توی دستهای پدرم هرگز از خاطرم پاک نمیشود. این لیوان آب نشانه روشنی بود از اینکه پدرم آنجاست، نگران است و هر کاری که لازم باشد انجام میدهد. هر مسیری که قرار است طی شود، هر خبر بدی که قرار است در راه باشد، او آنجا هست، کنار مامان و با کمی فاصله پشت سرش. این لیوان آب معنایش حضور پدرم بود. تصمیم برای آنکه حالا که ظاهرا نبرد سختی میان مادرم و بدنش آغاز شده، او در صحنه حاضر است و با هرچه به دستش برسد و در توانش باشد در این نبرد نقش بازی خواهد کرد. دو ماه و نیم بعد از آن شب مامان از دنیا رفت. ماهها پیش از آن شب و تمام دو ماه و نیم پیش رو، پدرم همراهش بود تقریبا هیچ شبی نخوابید، هر لحظه به گوش بود که ببیند مامان چی میخواهد، حالش چطور است، داروهایش را خورده و آیا لازم است برای راه رفتن کمکش کند یا نه. آن لیوان آب معنایش همه این حضوری بود که پدرم تا لحظه آخر زندگی مادرم داشت. حالا لیوانهای آب برای من موجودیتی متفاوت دارند. چیزی میان دیگر چیزهای بیمعنای جهان نیستند. لیوانهای آب میتوانند به سادگی معنای تعهدی باشند که انسانها را به هم متصل میکند و از مشاهدهگران صرف بیطرف به کسانی تبدیل میکند که در جهان حضور پیدا میکنند تا چیزی را تغییر دهند. لیوانهای آب میتوانند مهم و از یاد نرفتنی باشند.