مرد علم و اجتهاد
امام خبر را که شنید، گفت: «انالله و اناالیه راجعون» و چندبار دست کشید روی پیشانیاش. بعد گفت:«طوری نیست. مبارزه این چیزها را هم دارد. مصطفای من که عزیزتر از جوانهای دیگر نبود. بلکه این جوری از مادرهای داغدیده کمتر خجالت بکشیم.»
اسمش را اسم پدر امام گذاشتند که در مبارزه با خانهای وقت، شهید شده بود. نخستین فرزند خانواده بود و برای همین، بیشتر از بقیه به پدر نزدیک بود. خیلی چیزها را دیده بود که بقیه ندیدند؛ خودش هم در حوزه علمیه قم تدریس میکرد، آن هم در 27سالگی که برای مجتهد شدن خیلی زود است.
3 تا رفیق جوان بودند که خیلی زود به درجه اجتهاد رسیدند: سیدمصطفی خمینی، سیدموسی صدر و سیدمحمد بهشتی. آن دوتای اول پدرشان مرجع بود. هر سه تایشان اهل مبارزه و فعالیت بودند. یکیشان رفت لبنان و با یهود درگیر شد، مثل موسی(ع ) یکی رفت آلمان و سعی کرد دلها را به هم نزدیک کند، مثل عیسی(ع) و سیدمصطفی قیام کرد همراه پدر و هجرت کرد همراه او، همان راهی که روزگاری پیامبر اسلام، مصطفی(ص) رفت. هر سه تایشان امید حوزه بودند و همه میگفتند سنت مرجعیت شیعه را ادامه خواهند داد. اما سال 56امام موسی ربوده شد و سیدمصطفی مسموم. 4 سال بعد سیدمحمد را به شهادت رساندند. یکی از بیت آمد، به مداح گفت: «بدو بیا روضه علی اکبر بخوان، آقا یک کم گریه کند. این همه غصه را توی دلش نریزد.»