• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 11 مهر 1401
کد مطلب : 172741
+
-

کتابی آموزشی برای اندیشیدن و فلسفه‌ورزی

نگاهی به کتاب «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» نوشته دکتر رضا داوری اردکانی

اندیشه
کتابی آموزشی برای اندیشیدن و فلسفه‌ورزی

صادق عبداللهی _ روزنامه نگار

کتاب «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» نوشته دکتر رضا داوری اردکانی از سوی سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به چاپ سوم رسید. این کتاب نخستین بار در سال‌1389منتشر شد و حالا پس از 11سال به چاپ سوم رسیده‌است. شوربختی است که اقبال به این کتاب آن‌قدر نبوده‌است که در مدت زمانی بیشتر از یک دهه، فقط 3بار چاپ شود. به‌عبارت دیگر ما نسبتی با تاریخ فلسفه خودمان داریم که به یکی از آثار ممتاز نوشته شده در مورد این تاریخ اقبال نشان نداده‌ایم. اصلا این کتاب به همین نسبت ما با تاریخ فلسفه اسلامی می‌اندیشد؛ ما چگونه تاریخ فلسفه اسلامی را می‌اندیشیم و با آن چه نسبتی داریم؟ نسبت این فلسفه با فلسفه یونان باستان و همچنین با فلسفه دوران تجدد چیست؟ ترکیب فلسفه اسلامی یک ترکیب درست، هویت‌دار، معنادار و قوام‌یافته است یا یک اضافه مهمل است که کسانی تلاش کرده‌اند مطالب فلسفی یونانیان را با دین مسلمانی خود بیامیزند؟ نسبت فلسفه اسلامی و دین اسلام با توجه به فقه و اصول و کلام و عرفان چیست؟ فلسفه اسلامی به چه کار ما می‌آید و چرا باید آن را فرا بگیریم؟ اصلا چرا باید به کتاب‌ها و آثاری که در زمینه فلسفه اسلامی نوشته می‌شوند پرداخت و آنان را معرفی کرد؟ ما و تاریخ فلسفه اسلامی، پیش از آنکه اثری در مورد تاریخ فلسفه اسلامی باشد، یک کتاب آموزشی برای اندیشیدن و فلسفه‌ورزی است. روش فهم همدلانه در تمام مطالب کتاب کار شده‌است. هر چند داوری اردکانی با نگاهی خاص به زمان و تاریخ، این کتاب را نوشته‌است اما نگارش و طرز پردازش مسائل در آن، می‌تواند راهنمای اندیشیدن برای کسانی باشد که قصد فلسفه‌ورزی و بررسی موضوعات علوم انسانی را دارند؛ یعنی اگر ما با هیچ‌کدام از نظرهای دکتر داوری در این کتاب موافق نباشیم، می‌توانیم از او درس اندیشه‌ورزی و فهم همدلانه بیاموزیم. با خواندن این کتاب یاد می‌گیریم چگونه به سخن ماندگار در تاریخ گوش فرا دهیم و با تاریخ گفت‌وشنود کنیم تا شاید سخنی ماندگار در تاریخ بر زبان آوریم.

طرح کلی جمع و وحدت میان فلسفه و دین
در ما و تاریخ فلسفه اسلامی پرسش‌های بالا با روشی در فهم همدلانه اندیشه می‌شود و در جریان این اندیشیدن، طرحی کلی از فلسفه اسلامی به‌دست می‌آید. در این طرح، خطی از فارابی تا شهید مطهری ترسیم می‌شود تا نشان دهد تاریخ فلسفه اسلامی متضمن جمع و وحدت میان فلسفه‌ و دین است. مدخل این طرح کتاب «الجمع بین رایی الحکیمین» فارابی قلمداد می‌شود و به رویکرد شهید مطهری نسبت به کلام جدید منتهی می‌شود. منظور از طرح جمع میان فلسفه و دین، هم‌نوایی و اتحاد فلسفه و اصول و فقه و کلام و عرفان است که در فلسفه صدرایی به‌طور کامل پدیدار شد. مهم‌ترین مراحل تاریخی این طرح به این ترتیب است: 1. تاسیس و قوام فلسفه اسلامی در تفکر و تحقیق فارابی و ابن‌سینا 2. شروع دوره بحران با ظهور غزالی و فخر رازی 3. این بحران در ایران با ظهور سهروردی و فلسفه اشراقی فروکش می‌کند. 4. در مغرب عالم اسلام، کوشش  ابن‌طفیل به جایی نمی‌رسد و ابن‌رشد، فلسفه را به‌سوی غرب باز می‌گرداند 5. فلسفه مشاء و اشراق و علم کلام در آثار خواجه‌نصیرالدین طوسی و قطب‌الدین شیرازی جمع می‌شود و فلسفه به حوزه شیراز انتقال می‌یابد 6. فلسفه اسلامی در اصفهان قرن یازدهم به آخرین منزل خود، یعنی منزل و مرحله جمع فلسفه مشاء و فلسفه اشراق و علم کلام و عرفان نظری می‌رسد.
ما می‌توانیم از کتاب رضا داوری اردکانی پرسش کنیم: «چرا جمع میان فلسفه و دین ضرورت داشت و این جمع، مسلمانان را در برابر چه چیزی مجهز می‌کند و چه امکان و توانی به همراه دارد؟» در این نگارش تلاش می‌شود با مروری کوتاه بر کتاب مورد نظر، پاسخ این پرسش اندیشیده شود.

فلسفه اسلامی چیست؟
برای اثبات مقام و منزلت فلسفه اسلامی باید ابتدا معلوم شود چیزی به این نام وجود و قوام دارد؛ در فصل اول کتاب با عنوان «قوام و تاسیس فلسفه اسلامی» به این پرسش پرداخته می‌شود که «آیا فلسفه اسلامی تعبیر درستی است و می‌توان فارابی و ابن‌سینا و... را فیلسوفان اسلامی خواند؟». باید بدانیم فلسفه اسلامی صورت عقلی عقاید اسلامی و از لوازم وجود و ماهیت دین اسلام نیست. فلسفه اسلامی، دین و اسلام فلسفی‌شده و برآمده از کتاب و روایت هم نیست؛ فلسفه اسلامی نه فلسفه مسلمانان است و نه فلسفه‌ای مسلمان.
در بررسی امکان دینی‌شدن فلسفه باید دقت کرد که فلسفه را نمی‌توان همچون جعبه‌ای از اتاقی به اتاق دیگر برد و یا آن را به راحتی از عالم خود جدا کرد و به عالمی جدید منتقل کرد و زنده و شاداب نگاه داشت. فلسفه از یونان به جغرافیای اسلام آمد؛ وقتی فلسفه در عالمی وارد می‌شود که آن عالم دین تازه‌ای دارد، ناگزیر به دین می‌اندیشد و در نسبتی با دین وارد می‌شود. اصلا فلسفه وقتی از یونان بیرون آمد، نمی‌توانست‌ شأن و حقیقت دینی پیدا نکند؛ زیرا به هر جا که رفت – چه اسکندریه و انطاکیه و چه شام و خراسان – آنجا جزئی از جهان دینی بود و وجه دینی‌بودن فلسفه‌های دینی میل به هماهنگی با عالم و تفسیر آن بود. اگر این هماهنگی به‌وجود نمی‌آمد، فلسفه نمی‌توانست جایگاهی در جغرافیای اسلامی پیدا کند. فلسفه اسلامی، فلسفه‌ای است که در هوای اسلام روییده و از نفحات قرآنی و اعتقاد به توحید و نبوت و معاد اثر پذیرفته است.
درست است که دین و فلسفه یکی نیستند و هیچ‌کدام در ذات خود به دیگری نیاز ندارند، اما دینی‌شدن فلسفه هم یک حادثه و امر اتفاقی نبود؛ شرق دور و هند به فلسفه یونانی رو نکردند، شاید وجهش این باشد که اعتقادات چینیان، هندیان و ژاپنی‌ها در مرزهای جغرافیایی و فرهنگی خود محدود ماند. به‌طور کلی دین قومی اندیشه جهانی را نمی‌پذیرد، پس فلسفه را هم که جهانی است
 بر نمی‌تابد. با گسترش و پیشروی اسلام به‌عنوان یک دین جهانی، نیاز تازه‌ای برای تاریخ و زندگی – و نه دین – به‌وجود آمد. اسلام نه در ذات خود و نه در آغاز ظهورش، بلکه حین انتشار و تاریخ به علم و فلسفه رو کرد زیرا نسبت و مراوده‌ای با صاحبان اعتقادات دیگر پیدا کرد که نیاز به زبان مشترکی برای هم‌سخنی با آنان و شرح و تفسیر داشت؛ زبانی عقلانی و البته جهانی.
مسلمانان در آغاز شکفتن تاریخی، به خارج از عالم خود رو کردند و از خارج بیشتر یا یکسره چیزهایی را گرفتند که با جان و فکرشان نزدیکی و سنخیت داشت. لذا باید توجه کنیم که اهل فلسفه در جهان اسلام براساس حادثه و اتفاق به سراغ فلسفه نرفتند؛ اینطور نبوده که در جریان نهضت ترجمه هر چه به دستشان رسید ترجمه کردند و با خواندن متون فلسفی یونان، آن متون را در پاسخ به نیازهایشان قلمداد کردند و فیلسوف شدند. داوری اردکانی تأکید می‌کند که «در تاریخ هر چه تصادفی باشد، آموختن دانش و فلسفه و حفظ و بسط آن تصادفی نیست، تکرار تصادف قانون است».
اهل فلسفه در اسلام خالی‌الذهن و بی‌نظر نبوده‌اند بلکه ژرفای تامل فلسفی داشتند وگرنه ممکن نیست کسی بیگانه با فلسفه، کتابی فلسفی مانند مابعدالطبیعه ارسطو را بخواند و چیزی از آن دریابد. وقتی آثار فلسفی یونان به عربی ترجمه شد، خوانندگان آن وارث تعلیمات مدارس اسکندریه، انطاکیه، حران، جندی شاپور، مرو و بغداد بودند. فلسفه یونانی از راه اذهان و عقول پرورش‌یافته به عالم اسلام منتقل و با فهم پذیرندگان آن تفسیر شد.

نقد نسبت ما با فلسفه اسلامی
ما و تاریخ فلسفه اسلامی در نقد نسبتی که ما با فلسفه اسلامی داریم، سامان داده‌شده است. این نقد از سویی به نگاه تجددمآبان می‌پردازد و از سوی دیگر سیر فلسفه اسلامی را در نسبت با یونان، قرون وسطی و جهان مدرن نشان می‌دهد. درباره وجهه‌نظر تجددمآبان درخصوص تاریخ فلسفه، حکمی صادر نمی‌شود بلکه می‌کوشد دریابیم آنان چگونه و تا چه اندازه می‌توانند به فهم و درک آثار گذشتگان نایل شوند. داوری اردکانی می‌نویسد: «ما هنوز تاریخ فلسفه اسلامی را در نوشته‌های شرق‌شناسان و با عینک و چشم آنان می‌خوانیم و به این جهت هنوز نمی‌دانیم که با فلسفه چه سروکاری داریم». گویی ایشان در تلاش است که عینک را برداریم و با زبان و اندیشه خودمان این تاریخ را تماشا کنیم، چرا که به‌نظر می‌رسد که نسبت به فلسفه اسلامی بی‌اعتنا بوده‌ایم.
یکی از مهم‌ترین جهات بی‌اعتنایی به فلسفه اسلامی پیدایش و غلبه اصول و مبادی و نحوه تفکری بود که در غرب پدید آمد و به‌تدریج در تمام عالم، بسط یافت؛ ما وقتی با تمدن جدید غرب تماس پیدا کردیم از سویی در دوره ضعف تمدن و تاریخ بودیم و نمی‌توانستیم اوضاع تازه را در تفکر خود منحل کنیم و از سوی دیگر امکان اعتنای جدی به عمق و تفکر غربی را نداشتیم؛ در واقع، دیگر دارای قدرت تفکر نبودیم و در فلسفه به تحقیق فلسفی و بیشتر به علم فلسفه اکتفا کرده بودیم. در بیان دیگر، ما در برابر وضع تازه پرسش نکردیم و به آن بی‌اعتنا ماندیم زیرا فیلسوف مؤسس نداشتیم. این قول نباید حمل بر بی‌حرمتی به بزرگان فلسفه 200سال اخیر شود؛ زیرا بی‌مدد آنان، دسترسی ما به فلسفه و آغاز راه تفکر، مشکل و شاید محال است. مراد از بی‌اعتنایی، فقدان توجه و التفات نیست، بلکه چگونگی توجه و التفات است.
دلیل بی‌اعتنایی‌ها، به وضع تاریخی تجددمآبی ما مربوط است. داوری اردکانی می‌نویسد: «در این وضع توجه به علوم رسمی و اکتفا به تتبع که مآلا موجب غفلت از معانی و مضامین آثار گذشته است، توصیه می‌شود. این روش تتبع، درسی بود که شرق‌شناسان به ما دادند و بسیاری از ما در آن به‌عنوان صرف روش نگاه کردیم و ندانستیم یا نخواستیم بدانیم و نتوانستیم بدانیم که «روش» متضمن نحوه تلقی خاص در مورد گذشته و تاریخ و به‌طور کلی عالم و آدم است و قائم‌مقام تفکر می‌شود». پس عده‌ای از استادان فلسفه به گذشته پشت کردند و عده‌ای دیگر فلسفه غربی را سست‌ریشه یا بی‌ریشه انگاشتند پس نتوانستیم بنیادهای فلسفه جدید غرب را بشناسیم و در جهان جدید نفوذ کنیم. برای شناخت اندیشه غربی باید با آن هم‌سخنی (دیالوگ) کنیم؛ فلسفه اسلامی در هم‌سخنی با فلسفه جدید اروپایی حیات تازه پیدا می‌کند و این حیات تازه، به ما تمدنی تازه می‌دهد.

ضرورت جمع دین و فلسفه
«وحدت فلسفه و دین به چه کار ما می‌آید؟» آیا این پرسش یک مصداق بیرونی و عینی دارد؟ ما خود را در سرآغاز یک تمدن نوین اسلامی تصور و ترسیم کرده‌ایم و برای تحقق آن می‌کوشیم. برای این شکوفایی ناگزیر هستیم به تمدن‌های دیگر نظر کنیم؛ بیرون از خود را مشاهده کنیم. ناگزیر هستیم تمدنی را ببینیم که برخی از نخبگان‌مان را از ما گرفته و از آن خود کرده‌است. ما باید با این تمدن‌ها سخن بگوییم و گاهی سخن با سخن همچون شمشیر با شمشیر می‌آویزد. ما فقط با فقه (به‌طور مثال) نمی‌توانیم با افراد خارج از حوزه تمدنی خود در مورد دیانت خود سخن بگوییم چون آنان زبان فقه ما را نمی‌دانند، از سوی دیگر با فلسفه محض و دور مانده از هوای اسلام، هم نمی‌توانیم با آنها سخن بگوییم و چشم بر دیانت خود ببندیم. در ساخت تمدن اسلامی فقط یک مولفه در کار نبود، بلکه فلسفه، کلام و اصول فقه با هم پدیدار یا تاسیس شدند و در کنار عرفان و ادبیات و سایر دانش‌ها، تمدنی را بنیان نهادند و به شکوه رساندند. اکنون طرح جمع میان فلسفه و دین برای شکوفایی تمدن نوین اسلامی یک ضرورت است. ما ناگزیر هستیم که بار دیگر به فلسفه رو کنیم و با آن انس بگیریم تا بتوانیم با اندیشه غرب جدید هم‌سخنی کنیم. ما تنها مردمی هستیم که بیش از هزار سال فلسفه در پشت سر خود داریم و می‌توانیم و باید وارث آن باشیم تا از اکنون‌زدگی و تأخر تاریخی در جهان معاصر رها شویم.

امام خمینی‌ره ؛ مصداق عینی ضرورت جمع فلسفه و دین
آیا برای نشان‌دادن ضرورت و افق جمع فلسفه و دین هیچ مصداق عینی وجود دارد؟ در تاریخ هزارساله فلسفه اسلامی، تنها یک مصداق برای نشان‌دادن این ضرورت وجود دارد؛ آن هم کسی که بنیان انقلابی را گذاشت که نقطه عزیمت ما به تمدن نوین اسلامی باشد. حضرت امام‌خمینی‌(ره) راهنمای ضرورت جمع میان فلسفه و دین است. اگر از میان تمام آثار ایشان قرار باشد یکی را مثال بزنیم، نامه‌ای که به گورباچف نوشت بیانگر لحن ایشان با یک حوزه تمدنی دیگر است. چرا و چگونه به فلسفه اسلامی در آن نامه ارجاع می‌دهند؟ هنگامی که می‌دانستند سربازانشان هنوز به دنیا نیامده بودند، چگونه این آینده را یافته بودند؟ چگونه حج واجب را تعطیل کردند؟ و یا چگونه مجمع تشخیص مصلحت نظام را طراحی کردند؟ به صرف تأکید بر فقه تنها و به دور از دیگر علوم عقلی و ذوقی اسلام، فرایند هیچ‌کدام از این اقدامات فهم و آشکار نمی‌شود. سیره عملی ایشان نشان داد برای طراحی امور سیاسی و حکمرانی مدینه (کشور) بهره‌مندی از نتایج جمع میان فلسفه و دین، یک ضرورت است. در بیان دیگر طرح وحدت دین و فلسفه‌ برای ریاست مدینه، از فارابی شروع شد و هزار‌سال راه آمد تا در شخصیت امام خمینی(ره) محقق شود. اکنون اهتمام و اعتنا به این طرح برای ما نه‌تنها راهنما و رهگشا بلکه ضرورت است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید