• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
چهار شنبه 16 شهریور 1401
کد مطلب : 170819
+
-

مرد بحران‌های بزرگ

سردار سیدمحمد صنیع‌خانی؛ بنیانگذار لجستیک و ترابری سپاه، به روایت پدر، پسر و دوستانش

گزارش
مرد بحران‌های بزرگ

مژگان مهرابی- روزنامه‌نگار

«مرد هزار سنگر»، «مرد میدان عمل»، «مرد تصمیمات بزرگ » و «عاشق امام و ولایت» القابی است که این سردار از آن خود کرده است؛ سردار شهید سیدمحمد صنیع‌خانی؛ نامش برای کسانی که هم‌رزمش بودند ناخودآگاه ترابری و لجستیک قوی کشور را تداعی می‌کند؛ مردی که برای رساندن به‌موقع مهمات و آذوقه به رزمنده‌ها نه زمان می‌شناخت و نه مکان. اینکه از کجا و چه جاده‌ای باید برسد هم برایش مهم نبود. فقط یک چیز را می‌دانست و اینکه همه جور امکانات باید سر وقت خودش به جبهه‌ها برسد. بعد از جنگ هم بیکار ننشست و در جبهه سازندگی خدمت می‌کرد؛ یک روز سیستان‌و‌بلوچستان و روز دیگر گیلان. هر جا که نیاز به کمک بود خودش را می‌رساند. هر سال نیمه‌شهریورماه که می‌رسد دوستانش سر مزار او جمع می‌شوند تا یادش را گرامی بدارند مثل فردایی که قرار است همه هم‌رزمان و دوستانش بیایند و خاطرات شیرینی که از او داشتند را با هم مرور کنند. به مناسبت گرامیداشت این فرمانده دلاور پای صحبت پدرش سیدموسی و پسرش سیدرضا می‌نشینیم.

جوان با مرام بود. وقتی از کوچه و خیابان‌های محل رد می‌شد کسی نبود که سیدمحمد با او سلام و علیک نکند. حسن‌خلق و مردم‌داری‌اش باعث شده بود بشود نور چشمی در و همسایه. با اینکه سن و سالی نداشت اما مورد‌اعتماد کوچک و بزرگ بود. در یک کلام حضورش خیال پدر و مادرها را راحت کرده بود که فرزندشان رفیقی چون سیدمحمد دارد. در بحبوحه انقلاب پایش به مبارزات انقلابی باز شد. تظاهرات راه می‌انداخت. دوستانش هم هم‌پایش بودند. در یکی از روزهای سرد پاییز وقتی داشت اعلامیه توزیع می‌کرد توسط ساواک دستگیر شد و به زندان افتاد. چند ماهی هم زندانی بود اما با اوج مبارزات مردمی و باز شدن در زندان‌ها، همراه با دیگر انقلابیون آزاد شد. سیدمحمد بعد از آزادی باز فعالیتش را از سر گرفت و ازجمله کسانی بود که در کمیته استقبال از امام خمینی(ره) مسئولیت انتظامات را داشت. پدر از تلاش بی‌وقفه او در بهمن57 می‌گوید: «سید‌محمد از 12تا 22بهمن یک روز آرام و قرار نداشت. از تسخیر پادگان‌ها و مراکز مهم گرفته تا راهپیمایی و ساماندهی تظاهرات، همه کاری می‌کرد. ارادت زیادی به امام‌خمینی(ره) داشت. همان اوایل پیروزی انقلاب که کمیته‌ها شکل گرفت، سیدمحمد پایه‌گذار کمیته انقلاب نازی‌آباد بود. با قاچاقچی‌ها مبارزه می‌کرد.» 

نابغه ترابری سنگین سپاه 
روزها از پی هم گذشت و جنگ شروع شد. سیدمحمد که حالا عضو نیروی سپاه بود حضور پررنگی در جبهه‌ها داشت. او برای اینکه مهمات و آذوقه به‌موقع و سریع به‌دست رزمنده‌ها برسد واحد ترابری و لجستیک سپاه را پایه‌گذاری کرد؛ در واقع مهم‌ترین اتفاقی که می‌توان از آن نام برد. خدمات ارزنده‌اش سبب شد تا او را به‌عنوان فرمانده ترابری و لجستیک سپاه انتخاب کنند. او نقش مهمی در یگان‌های رزمی و پشتیبانی وسایل نقلیه سنگین داشت. سیدموسی به یاد تلاش‌های شبانه‌روزی او می‌افتد: «همه هدف سیدمحمد حمایت از رزمنده‌ها بود. برای آنها از جان مایه می‌گذاشت. در عملیات کربلای5که یکی از مهم‌ترین و طولانی‌ترین عملیات‌ها بود شبانه حدود 2هزار دستگاه خودروی زرهی و ماشین‌آلات راه‌سازی به منطقه فرستاد. در عملیات کربلای8 هم همینطور. با وجود او رزمنده‌ها احساس آرامش می‌کردند و می‌دانستند سیدمحمد به هر قیمتی شده مهمات را به آنها می‌رساند.»

فعال جبهه سازندگی
او تا آخرین روزهای جنگ، در جبهه‌ها حضور داشت. بارها مجروح شد اما بی‌توجه به جراحتش باز فعالیت خود را از سر می‌گرفت اما در عملیات والفجر10در حلبچه با گاز خردل شیمیایی شد، بی‌آنکه خودش متوجه این موضوع شود. جنگ که تمام شد تازه آثار شیمیایی شدن خودش را نشان داد. روزبه‌روز حالش بدتر می‌شد. سیدمحمد انتظار همه‌‌چیز را داشت به جز شیمیایی شدن. پزشکان آثار گاز خردل را در خون او دیده بودند. پدر از مردم‌دوستی او می‌گوید: «سید محمد بیشتر از اینکه به‌خودش فکر کند به نیاز مردم توجه داشت. او بعد از جنگ همچنان فعال بود اما در جبهه سازندگی. هر جا بحرانی پیش می‌آمد خود را می‌رساند؛ برای سیل، زلزله و... .»
برای جلوگیری از تخریب روستاهای سیستان‌و‌بلوچستان اقدام به ساخت سیل‌بند کرد. هنگام بروز حادثه زلزله رودبار و منجیل هم جزو نخستین کسانی بود که در محل حاضر شد، خیلی زودتر از مسئولان شهری رودبار. امکانات رفاهی و غذایی را به رودبار و منجیل انتقال داد و مثل برادری دلسوز به داد مردم زلزله‌زده رسید. مثل یک کارگر کار می‌کرد. مجروحان را انتقال می‌داد. زن و بچه‌ها را به مناطق امن می‌فرستاد. هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. خلاصه فرد خستگی‌ناپذیری بود.»
سال73پزشکان تشخیص دادند سید برای ادامه درمان باید به لندن برود. او را مهیای سفر کردند. سید رفت و از سوی پزشکان انگلیسی معاینه شد اما کار از کار گذشته بود. برای همین ترجیح داد باقی عمر را در ایران و نزد عزیزانش سپری کند. پدر از دردهایی که پسرش می‌کشید می‌گوید: «سیدمحمد با هر ناله‌ای که می‌کرد یا حسین(ع) می‌گفت. ندیدم گله کند. او یک رزمنده مخلص بود.» سرانجام این سردار دلاور در13 شهریور‌ ماه سال 1373در سن 42سالگی بر اثر جراحات شیمیایی به درجه شهادت نایل شد.
 سیدموسی یادی هم از دیگر فرزند شهیدش می‌کند و می‌گوید: «بچه‌ها همگی جبهه بودند، خودم هم در قسمت پشتیبانی و تدارکات در جنوب به رزمنده‌ها خدمت می‌کردم. سیدمحمدحسن دانش‌آموز بود و وقتی تنها 17سال داشت در سال 1361در فکه به شهادت رسید. حسن که رفت دلم داغدار شد اما فکر اینکه با این همه زحمت و دردسر پسری را بزرگ کردم و او را فدای اسلام کردم، آرام‌ام می‌کرد. محمد که رفت، یک‌جور غریبی بود. مدتی با هم در جبهه‌ها بودیم. 3مرتبه به جبهه اعزام شدم. سیدمحمد گاهی به من سر می‌زد و سرکشی می‌کرد و از این طریق از حال یکدیگر مطلع می‌شدیم. در سال آخر جنگ هم خانه ما در نازی‌آباد مورد‌هدف موشک عراق قرار گرفت. ما در طبقه پایین ساختمان بودیم و به لطف خدا آسیب شدیدی ندیدیم اما در این حادثه‌دردناک، بیش از 40نفر از همسایه‌ها به شهادت رسیدند.»

مکث
سیدرضا، پسر کوچک شهید:  
می‌گفت نگذارید علی زمان تنها بماند

سیدرضا وقتی پدرش شهید شد 10سال بیشتر نداشت. روزهای کودکی‌اش با ناله‌هایی که پدر از درد سر می‌داد آمیخته است. صدای سرفه‌هایش قلب کودک را به درد می‌آورد. پدر را عاشقانه دوست داشت. رفیقش بود. وقتی رفت گویی محکم‌ترین دژ زندگی‌اش خراب شده بود. سیدرضا از ولایتمداری پدر می‌گوید که چقدر به این موضوع اهمیت می‌داد و همیشه گوش به فرمان ولی‌فقیه بود. می‌گوید: «از زمانی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مسئولیت رهبری را بر عهده گرفتند، پدرم ایشان را «امام» خطاب می‌کرد. در وصیت‌نامه‌اش هم به این موضوع تأکید کرده است. پدرم همیشه می‌گفت مراقب باشید و نگذارید علی زمان تنها بماند. معتقد بود امام خامنه‌ای پرچم انقلاب را به‌دست امام زمان(عج) می‌دهد.» سیدرضا به یتیم‌نوازی پدرش اشاره می‌کند؛ اینکه در این دیدارها او و دیگر برادرانش را همراه خود می‌برده تا روش رسیدگی به محرومان را یاد بگیرند. تعریف می‌کند: «پدرم خیلی به نیازمندان توجه داشت. وقتی به خانه آنها می‌رفتیم اگر پدر بچه‌ها در قید حیات نبود می‌گفت جلوی بچه‌ها من را بابا خطاب نکنید، مبادا دلشان بلرزد. او خودش هم ساده زندگی می‌کرد. ما در جنوب شهر ساکن بودیم. پدرم اعتقادات خاص خودش را داشت و می‌گفت باید فرزندانش مثل دیگر بچه‌های جنوب شهر در مدارس معمولی درس بخوانند. دلش نمی‌خواست ما طوری تربیت شویم که مثل بعضی از مردم درکی از محرومان نداشته باشیم. همیشه غصه می‌خورد که چرا بعضی از مدیران جامعه فراموش کرده‌اند به شهدا مدیون هستیم و به وصایای آنها عمل نمی‌کنند. از دیگر دلخوشی‌های پدرم حضور در هیئت‌های مذهبی بود و اینکه همیشه سعی می‌کرد مجالس اهل‌بیت(ع) با رونق برگزار شود.»

اصغر رجیئی، هم‌رزم شهید 
با رفتارش دیگران را  شیفته خود می‌کرد

شهید صنیع‌خانی جوان پرکار و پرشوری بود؛ از آن دسته فرمانده‌هایی که خوب می‌دانست چطور کار را جلو ببرد اما به تفریح هم اهمیت می‌داد. همیشه می‌گفت در کنار کار باید تفریح هم باشد. او جذبه خاصی داشت و با رفتارش دیگران را شیفته خود می‌کرد. به‌طوری که رزمنده‌ها در کنارش هم احساس آرامش داشتند و هم لذت می‌بردند. گاهی پیش می‌آمد به‌دلیل فعالیت زیاد دچار کمردرد و پادرد می‌شد، با این حال کار را به سرانجام می‌رساند. اینکه بخواهد از زیر مسئولیت شانه خالی کند، نبود. شهید صنیع‌خانی برای ترابری سپاه خیلی زحمت کشید. هر جا اسمش برده شود ناخودآگاه لجستیک سپاه را برای رزمنده‌های قدیمی تداعی می‌کند. سیدمحمد مرد خدا بود. کم حرف می‌زد اما کافی بود متوجه شود مشکلی برای ما پیش آمده، سریع به یاری‌مان می‌آمد. به نرمی رفتار می‌کرد. به‌دلیل خدمات ارزنده‌اش بارها از سوی مسئولان لوح تقدیر گرفته بود. در یک کلام بگویم اگر مهمات به موقع به رزمنده‌ها می‌رسید، اگر بچه‌ها بی‌آذوقه نمی‌ماندند، اگر عملیات‌ها به خوبی پیش می‌رفت، همه و همه از تدبیر به موقع شهید صنیع‌خانی در امر ترابری بود.»

محمد‌رضا شرفی‌خبوشان، نویسنده
عاشق امام‌ره‌ در جوار او آرام گرفت

شبی که خبر فوت امام(ره) را به ما دادند، حال بدی داشتیم. شهید صنیع‌خانی به ما دستور داد تا قبل از اینکه همه‌ مردم مطلع شوند، اتوبوس، تریلی، آمبولانس و.. دور تا دور حرم امام(ره) ببریم. او همان شب طرحی را داد و گفت یک اتوبوس را بیاوریم سقفش را ببریم و یخچال روی آن کار بگذاریم که پیکر حضرت امام(ره) را در آن بگذارند. در واقع می‌خواست وسیله مناسبی برای تشییع مهیا شود. مسئولیت کار را هم به‌دست گرفت. در چند روز اول بعد از رحلت 24ساعته در مکان فعلی مرقد حضور داشت. همراه با 500نیرو. من آن موقع مسئول آمبولانس بودم تا در موقع بحران بتوانم به عزاداران کمک کنم. سید پیشنهاد دیگری هم داد و گفت مردم دسته دسته برای شرکت در مراسم تشییع می‌آیند. ایستگاه صلواتی دایر کنید. حداقل یک استکان چایی به‌دست مردم بدهیم. ما هم دست به‌کار شدیم. جایی را درنظر گرفتیم. چادر کشیدیم و داربست زدیم. بچه‌های ترابری هم کمک می‌کردند. چند تا دیگ آوردیم و بساط چای را علم کردیم. از مردم پذیرایی می‌کردیم. خود سید هم بالای سر کار بود. مراقب بود کم‌و‌کسری نباشد. او عاشق امام‌خمینی(ره) بود و بعد از شهادتش در مرقد مطهر به خاک سپرده شد.

محمد محمودی، هم‌رزم و دوست شهید
بازسازی پل ارتباطی  بین ایران و ترکیه

 اقدامات شهید صنیع‌خانی به لجستیک و پشتیبانی در دفاع‌مقدس خلاصه نمی‌شود. از اقدامات ارزنده و مهمی که او برای کشور انجام داده، بازسازی پل استراتژیک بین ایران و ترکیه است؛ پلی که خط ارتباطی بین ایران و اروپا محسوب می‌شود. این پل ریلی یکی از مهم‌ترین پل‌های ایران است که در زمان جنگ می‌توانست مایحتاج مردم و تسلیحات نظامی را از دیگر کشورها به ایران برساند اما دشمن بعثی برای تضعیف روحیه مردم و رزمنده‌ها و همینطور شکست نیروهای ایران آن را بمباران و منهدم کرد. از سوی دیگر ایران توسط اروپا تحریم شده بود؛ یعنی همه‌جوره در بحران قرار داشتیم. سیدمحمد برای بازسازی پل دست به‌کار شد و از ترابری سپاه کمک گرفت. او با تلاش بی‌وقفه خود در مدت زمان کمی پل را بازسازی و مسیر را برای رفت‌وآمد باز کرد. من این شهید را فرمانده‌ای قابل و نمونه می‌دانم؛ کسی که یک‌تنه مدیریت ترابری سپاه را برعهده داشت. رساندن آذوقه و مهمات، آن هم از جاده‌های فرسوده کشور یا از لابه‌لای کوهستان را در فاصله چند روز انجام می‌داد. هر جا نیاز به پشتیبانی داشت بی‌شک شهید صنیع‌خانی آنجا بود.

محمدرضا طاهری، مداح اهل‌بیت‌ع
برگه اعزام‌ام را سیدمحمد امضا کرد

‌از 8سالگی سیدمحمد را می‌شناختم. او را در هیئت دیده بودم. سال61می‌خواستم به جبهه بروم تا در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کنم. کارت اعزام‌ام را همین سیدمحمد خودمان مهر تأیید زد. او فرمانده ترابری سپاه بود. من هم مدتی در ترابری سپاه دوکوهه پیش معاون سیدمحمد کار می‌کردم. شهید صنیع‌خانی هر‌از‌چند‌گاهی به جبهه می‌آمد تا از نزدیک در جریان کم‌و‌کسر رزمنده‌ها قرار بگیرد. یادم می‌آید یک‌بار می‌خواستیم هیئت طفلان تهران را برای عزاداری به مناطق جنگی ببریم. سیدمحمد وقتی متوجه شد، 3دستگاه اتوبوس برایمان فرستاد و در این کار کمک زیادی به ما کرد. برای درمان به لندن رفت. وقتی برگشت سر در خانه‌شان پرچم امام حسین(ع) نصب کرده بود. می‌گفت: با یاد آقا حسرت یک آخ گفتن را به دل شیطان می‌گذارم. آخرین بار او را در بیمارستان ساسان دیدم. چهره‌اش تکیده شده بود. وقتی من را دید گفت: «چطوری بلبل امام‌حسین؟» این حرفش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. شهید صنیع‌خانی با سمت و پستی که داشت هیچ وقت مغرور و متکبر نبود. با همه متواضع و مهربان رفتار می‌کرد. به جرأت می‌توان گفت او رهروی امام حسین(ع) بود.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید