سحر سلخی _مهندس معمار
در تنگناهای زندگی شهرنشینی، یکی از نشانههای خوشبختی شاید داشتن تراس و بالکنی کوچک باشد اما به عقیده من ساکنان خانههای حیاطدار، صاحبان بلامنازع خوشبختی شهریاند و حیاط میتواند همچنان نقطه روشن زندگی شهری باشد. مگر میتوانم بازیهای کودکانه، اکتشاف زندگی در باغچه، مراسم پختن رب گوجه نزدیکیهای پایان تابستان (بسته به فصل در حال گذر)، غذا خوردن، چرت عصرانه، خواب شبانه، پذیرایی از مهمان در حیاط و ایوان خانه را فراموش کنم؟ به قول شاعر: « من از یادش نمیکاهم» اگرچه حالا حیاطی هم اگر باشد زیر هجوم سایههای بلند برجها و بناهای چندین طبقه همسایهها که نه «مجاوران و مقابلان» دیگر «حیات» ندارد که گفتن از آن تفننی و رؤیایی بهنظر برسد! کمی برگردیم به گذشته و به یاد بیاوریم حیاط خانه پدری را و روزگاری که خانهها در سطح افق گسترده بودند و «اجبار» و علاقهای به زیستن در ارتفاع میان ساکنان شهرها «هنوز» رواج نداشت. تا همین چندی پیش، نه چندان دور «حیاط» نزد هر ایرانی«چیز» مهمی بود چون معماری خانه ایرانی حول عنصری اصلی به نام حیاط شکل میگرفت.
اگر کسی میخواست خانه بسازد و دستش به دهانش میرسید «اوستا معمار» را که هنوز جایش را به «مهندس معمار» نداده بود خبر میکرد، اوستا (استاد بنای معمار) پس از دیدن زمین، اخمی به چهره میانداخت و همان اول کار جهت قبله زمین را تعیین و گردش نور خورشید را در نظر میآورد، مستطیلی را در تناسب با ابعاد زمین میکشید و بعد در مابقی زمین و قناسیهای احتمالی فضاهای لازم زندگی را حول آن چهارگوش میچید. آن مستطیل «حیاط» بود با باغچههایی که یکی چند بوته گل محمدی به نشانه عشق و احترام به پیامبر اسلام(ص) و برکتش حتما در آنها کاشته میشد و حوضی میان آن و پاشوره، بعد اتاق مهمانخانه و اتاق نشیمن و خواب و مطبخ کنار هم در یک خط یا دور حیاط نشانده میشد، جای مستراح، همین سرویس بهداشتی امروزی هم که ته حیاط و دور از بقیه اتاقها. حیاط، قلب خانه و رابط بین فضاهای لازم بود، اتاقها که معمولا با دری از تو، بهم وصل میشدند دری به ایوان و بعد حیاط داشتند. اندرونی خانه از بیرونی جدا بود و در و دروازههای حیاط خانه که در طول روز نیملا بود با هشتیهای ورودی، پردهدار ناموس منزل بودند. زندگیها طوری بود که اهل محل فقیر و غنی کنار هم خانه داشتند و همدیگر را میشناختند و نامحرم که میخواست وارد شود یالله میگفت تا اهالی خانه باخبر شوند. فقرای محل زندگیشان سخت بود و توان این را نداشتند «اوستا معمار» را خبر کنند اما طبق همان شکل و روشی که حرفش رفت با نیمنگاهی از روی دست «اوستا معمار»ها، سادهتر و بیارائهتر خانه را برپا میکردند. خانه فقرا اگرچه در حد یک اتاق برای نشست و برخاست و خواب و مطبخی برای پختوپز بود اما باز هم حیاط داشت حتی به قول قدیمیها: «اندازه یک غربیل».
حالا سالها از آن دوران میگذرد و شاید کمتر کسی آنقدر خوشبخت باشد که حیاطی به دور از مزاحمت دید مجاوران داشته باشد، حیاطی هم اگر باشد جانش، درختان و حوضش و گیاهانش زیر چرخ اتومبیلها در مسیر رسیدن از خیابان به زیرزمین طبقات رویهم چیده که «خانه» مینامیم له شده اما میل به داشتنش آنطور که در «یاد» ما زنده است شده ارثیه روحی ما ایرانیان. همچنان مشتاق حیاطیم و از دیدن تصاویرش ذوق میکنیم و شاید به همین دلیل باشد که کافههای حیاطدار در خانههای «قدیمی» اینهمه مورد توجه قرار گرفتهاند. شاید چون با یک حوض و چند گلدان، خاطره آن سرور زیستن در مجاورت گیاه و آب و نفس کشیدن در حیاطی «از آن خود» را دمی چند برای ما که بیشتر مشتریان «خیال» حیاط در ذهنمان هستیم تا چای و قهوه تداعی میکنند.
حیات بیحیاط شهرنشینان
در همینه زمینه :