نبرد چالدران
پادشاهیاش را با زیرآب کردن سر برادر ولیعهدش و آن یکی برادر بزرگترش شروع کرد و پدرش را هم با کودتا برکنار کرد. شاهاسماعیل گرفتار همچین آدمی شد؛«سلطان سلیم عثمانی» که در همسایگی بود و شروع کرده بود با توپ و تفنگ برای ایران شاخ و شانه کشیدن. همان اول که بوی خون و خونریزیهای سلیم به مشام شاه اسماعیل خورد، بنا را بر حمایت از برادرهای مرحوم شده سلیم گذاشت. حتی سلطان مراد (آن یکی برادرش و رقیب سلطان سلیم) را هم به ایران راه داد و در دربارش پنهان کرد. سلطان سلیم هم که بر تخت سلطنت نشست، قبل از هر کاری تصمیم گرفت بیاید ایران و حسابش را با شاهاسماعیل صاف کند. به همینخاطر با لشکر 200هزار نفری راه افتاد سمت ایران و به دشت چالدران در شمال غربی خوی رسید و در آنجا اردو زد. شاهاسماعیل رفته بود همدان برای هواخوری، خبر آوردند که سلطان سلیم با یک سپاه و تجهیزات آمده چالدران. شاه هم 29هزار نفر از عشایر آن دور و بر را جمع کرد که بروند بجنگند، خودش هم شد فرمانده لشکر. خیلی زود جلسه فرماندهی تشکیل شد و برخلاف نظر جمع، شاه اسماعیل تصمیم گرفت به عثمانیها شبیخون نزند و به عثمانیان فرصت داد تا آرایش دفاعی خود را کامل کنند.
جنگ شروع شد و نتیجه هم مشخص بود. عثمانیها با 300توپ جنگی یک روزه سپاه کوچک ایران را شکست دادند و 27هزار نفر را کشتند. شاه اسماعیل با فداکاری چند قزلباش جان سالم به در برد. بعد از همین جنگ بود که شاهاسماعیل تا آخر عمرش شال سیاه به سر بست و نقش پرچم صفویها شد «القصاص». چند سال بعد هم، درست وقتی داشت برای تسویه حساب با عثمانیها نقشه میریخت، از دنیا رفت.