• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
دو شنبه 24 مرداد 1401
کد مطلب : 168518
+
-

تحول علوم انسانی، پروسه یا پروژه؟

نگاهی به مدعای وحشی و مدیریت‌ناپذیر بودن علم

اندیشه علم
تحول علوم انسانی، پروسه یا پروژه؟

دکتر سیدمحمدتقی موحدابطحی ، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

یکی از موضوعات مطرح در جامعه علمی ایران پس از انقلاب، تحول علوم انسانی و تلاش برای دستیابی به علوم انسانی هماهنگ با آموزه‌های اسلامی و کارآمد در پاسخ به نیازهای جامعه ایرانی اسلامی پس از انقلاب بوده و هست که برای تحقق آن در سال‌های پس از انقلاب، مراکز متعدد فرهنگی، آموزشی، پژوهشی و سیاستگذاری تأسیس شده است و استادان و پژوهشگران حوزوی و دانشگاهی بسیاری در  این زمینه فعالیت می‌کنند. از سوی دیگر برخی منتقدان این موضوع بر این باورند که هر چند تحول علم امری پذیرفتنی است و تاریخ تحولات علوم نیز بهترین شاهد بر این امر است، اما این تحول یک امر مدیریت‌پذیر نیست. به بیان دیگر به عقیده این جمع تحول علوم پروسه و فرایندی است که به‌صورت طبیعی طی می‌شود، نه پروژه‌ای که تحت‌تأثیر اراده‌ها و سیاست‌های فردی یا جمعی به‌وجود ‌آید. در ادامه تلاش کرده‌ایم تا ابعاد مختلف این موضوع را به شکلی مختصر بررسی  کنیم. در مقاله درپی آمده دکتر محمدتقی موحدابطحی در این مبحث به پرسش‌هایی پاسخ داده است.

مبنای نظریات معتقد به علم وحشی و رام‌نشدنی
برخی از استادان به استناد تاریخ علم معتقدند «علم وحشی است و رام شدنی نیست» و به استناد این مطلب با فعالیت‌هایی که پس از انقلاب برای تحول علوم انسانی و علوم انسانی اسلامی شده و می‌شود مخالف هستند و فعالان این عرصه را به فقر فهم تاریخ علم و تلاش از سر جهالت متهم می‌کنند اما آیا واقعا علم وحشی است و نمی‌توان آن را مدیریت کرد؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا خوب است تعریفی اجمالی از پروسه/فرایند و پروژه ارائه کنیم. در یک تعریف ابتدایی می‌توان گفت فرایند به تغییراتی در یک سیستم می‌گویند که به‌صورت طبیعی و بدون اراده و مدیریت بیرونی انجام می‌گیرد. برای مثال فرایندهای زمین‌شناختی (مانند زلزله و آتشفشان و...) محصول فعل و انفعالات و روابط علی و معلولی بین پدیده‌های زمین‌شناختی مانند فشار و دما و جنس لایه‌های زمین و... است. یا وقتی از فرایند تولید یک محصول صحبت می‌کنیم، مرادمان این است که به لحاظ قوانین حاکم بر مواد شیمیایی، برای دست‌یافتن به فلان محصول باید ابتدا مقدار الف از ماده ب را با خلوص ج و دمای د و... با مقداری دیگری از ماده بهمان مخلوط کرد و بعد اینکه چه مقدار از یک ماده باید با چه مقدار از ماده‌ای دیگر مخلوط شود تا مقدار خاصی از محصول به دست‌ آید به اراده من بستگی ندارد. اما در پروژه ما با تغییراتی سروکار داریم که به اراده و نحوه مدیریت ما مربوط می‌شود. برای مثال ما برای کنترل آثار ناشی از زلزله، پروژه‌هایی را به مرحله اجرا درمی‌آوریم یا برای ساخت یک کارخانه تولید سیمان پروژه‌ای را تعریف می‌کنیم، زیرا اینکه در این محل سیمان تولید کنیم یا محصولی دیگر به اراده و مدیریت من وابسته است. اینکه چه مقدار سیمان با چه کیفیتی درست شود تابع اراده و مدیریت انسانی است و... .

با ذکر این مقدمه پرسش این است که آیا تحول علم یک مقوله مدیریت‌پذیر و تابع اراده انسانی است یا یک فرایند طبیعی و وحشی که تن به برنامه‌ها و سیاست‌های ما نمی‌دهد؟
پاسخ به این پرسش بستگی دارد به موضع علم‌شناسی ما یعنی به فلسفه علم و تاریخ علم مختار ما. فرض کنید فردی در فلسفه علم طرفدار رویکرد عقلانیت نقاد پوپری باشد (چنانچه استادی که از او نقل قول آمد که علم را وحشی معرفی کرده چنین هستند) و بر این باور باشد که پیشرفت علم منطق خاص خودش را دارد. برای حل مسئله‌ای که درون علم شکل می‌گیرد، حدسی زده می‌شود و اگر شواهد تجربی این حدس را ابطال نکردند این حدس در علم می‌ماند وگرنه این حدس ابطال می‌شود تا حدس بهتری ارائه شود. یا در تاریخ علم قائل به تاریخ‌نگاری درونی علم باشد که بر این باور است که مسائل و نظریات جدید در علم تنها مولود شرایط منطقی درون خود علم است و در نتیجه در تاریخ‌نگاری خود تنها بر نقش عوامل ذهنی و منطقی درون خود علم تأکید کند و برای مثال بگوید فیزیک نیوتنی محصول اجتناب‌ناپذیر ریاضیات و فیزیک پیش از خود بوده است. طبیعی است که چنین نگاهی به این نتیجه می‌انجامد که علم منطق خودش را دارد، همچنان‌که مواد شیمیایی خواص ذاتی خودشان را دارند و در نتیجه تحول علم تابع اراده‌های انسانی نیست، همچنان‌که فرایند ترکیب شیمیایی چند ماده، به‌عنوان یک پدیده طبیعی، تابع اراده انسانی نیست. در این نگاه تحول علم یک پروسه خواهد بود نه یک پروژه که بتوان با سیاستگذاری و برنامه‌ریزی آن را متحول کرد.

رویکردهای فلسفه علم تحلیلی و قاره‌ای
آیا دیدگاه وحشی بودن و مدیریت‌پذیر نبودن علم محصول این نوع خاص از فلسفه علم و تاریخ علم است؟ یا دیدگاه‌های دیگری در فلسفه علم و تاریخ علم هست که علم را مدیریت‌پذیر ندانند؟
در یک نگاه کلان ما دو دسته فلسفه در غرب جدید داریم. فلسفه‌های تحلیلی و فلسفه‌های قاره‌ای و به تبع آن دو جریان فلسفه علم تحلیلی و فلسفه علم قاره‌ای. عقلانیت نقاد پوپری که پیش از این ذکر آن آمد، ذیل فلسفه‌های علم تحلیلی قرار می‌گیرد. اعتقاد به مدیریت‌ناپذیری علم یا به تعبیر دیگر نگاه فرایندی به تحول علم را در برخی جریان‌های فلسفه‌ علم قاره‌ای هم می‌توان مشاهده کرد. برای نمونه در علم‌شناسی هایدگری که همانند علم‌شناسی پوپری، نمایندگانی هم در ایران دارد، چنین عنوان می‌شود که علم در هر دوره‌ای تابعی است از ویژگی‌های آن دوره. برای مثال علم عصر حاضر ماهیت فناورانه (تکنولوژیکال) دارد که در نهایت منکشف‌کننده نحوه جدید مواجهه انسان با هستی است. به‌عبارت دیگر این دیدگاه بر این باور است که تامل دقیق در علم تکنولوژیک عصر حاضر این واقعیت را آشکار می‌سازد که مواجهه انسان با هستی تغییر کرده است، به‌گونه‌ای که انسان امروزی، هستی را به منزله منبع انرژی قلمداد می‌کند که می‌توان به آن تعرض کرد، انرژی آن را استخراج، ذخیره و تبدیل کرد. در این نگاه تحول بنیادین در علم مستلزم آن است که انسان بار دیگر مواجهه جدیدی با هستی داشته باشد. اما همانگونه که انسان‌ها در گذشته کاری نکردند که کیفیت مواجهه آنها با هستی تغییر کند بلکه این تغییر مواجهه انسان با هستی رخ داد، امروز هم نمی‌توان در قالب برنامه‌های مشخص و مدیریت شده کاری کرد که مواجهه انسان با هستی عوض شود، بلکه باید منتظر تقدیر جدید تاریخ بود و همانطور که هایدگر در آخرین مصاحبه‌اش عنوان کرد، مگر اینکه خدا کاری کند؛ وگرنه از دست بشر کاری ساخته نیست.

رویکردهای مدیریت‌پذیری علم
آیا علم هم در فلسفه علم تحلیلی و هم در فلسفه علم قاره‌ای مدیریت‌ناپذیر قلمداد می‌شود و در نتیجه هیچ راهی برای مدیریت تحول علم وجود ندارد؟
آنچه تا بدینجا بدان اشاره شد به جهت شناخت منشأ باور وحشی و مدیریت‌نا‌پذیر بودن علم آمد اما از سوی دیگر رویکردهای علم‌شناسانه دیگری وجود دارند که علم را مدیریت‌پذیر می‌دانند. قبل از معرفی این رویکردها به دو مقدمه اشاره می‌کنیم.
مقدمه اول: تا نیمه قرن بیستم، جریان غالب در فلسفه علم تحلیلی بود که صرفا به روابط منطقی و درونی گزاره‌های علمی توجه می‌کرد که عمدتا شامل دو دیدگاه اثبات‌گرایی حلقه وینی‌ها و عقلانیت نقاد پوپر و تا حدودی برنامه‌ پژوهش علمی لاکاتوش می‌شد. در نیمه دوم قرن بیستم از یک سو مطالعات تاریخی و جامعه‌شناختی علم شیوع پیدا کرد و از سوی دیگر مشکلات رویکردهای منطقی به علم آشکار شد. محصول بارز این موقعیت کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» کوهن است که در سال 1962منتشر شد که پر ارجاع‌ترین کتاب در حوزه فلسفه علم به شمار می‌آید. در این مقطع علم به‌عنوان یک پدیده اجتماعی معرفی شد که در آن عوامل اجتماعی نه‌تنها در بیرون علم (انتخاب مسئله یا کاربرد دستاوردهای علمی و...) که در محتوای خود علم اثر می‌گذارد.
مقدمه دوم: تا دهه 1970پدیده‌های اجتماعی در دو قالب کلی ساختارگرایی و کنش‌گرایی تبیین می‌شد. با آشکار شدن ضعف این دو نگاه از دهه 1970به این سو تلاش‌های بسیاری صورت گرفت که پدیده‌های اجتماعی همزمان براساس ساخت و عامل تبیین شود. نظریه ساخت‌یابی آنتونی گیدنز و پی‌یر بوردیو و نظریه واقع‌گرایی انتقادی روی بسکار و... نمونه‌ای از این تلاش‌ها هستند.
پس در نگاه کنونی ما علم با وجود اینکه یک منطق درونی دارد و به‌دنبال کشف واقع است و... یک پدیده اجتماعی هم است که برای تحلیل آن باید همزمان به نقش کنشگر و نقش ساختارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و... توجه کرد. در این نوع نگاه علم نه کاملا تحت‌تأثیر اراده ماست (زیرا قرار است یک واقعیتی که مستقل از ذهن و زبان و قراردادهای ما آدمیان است را کشف کند و این واقعیت اجازه نمی‌دهد هر تصویری را از او بسازیم) و لذا باید گفت که در این نگاه تحول علم کاملا مدیریت‌پذیر نیست یا به‌عبارت دیگر تحول علم یک پروژه نیست. اما از سوی دیگر پدیده اجتماعی علم تحت‌تأثیر کنشگران نیز قرار دارد و اراده‌های آنها، البته نه به‌طور کامل، در چگونگی تحول آن ایفای نقش می‌کند و لذا باید بپذیریم که علم صرفا در قالب یک فرایند طبیعی و به‌صورت وحشی تغییر نمی‌کند.
البته در اینکه یک پدیده اجتماعی چقدر تابع کنشگر است و چقدر تابع ساختار اختلاف نظر وجود دارد. در تحلیل پدیده علم نیز همین وضعیت را شاهدیم و برخی جنبه مدیریت‌پذیری علم را پررنگ‌تر می‌بینند و برخی جنبه مدیریت‌ناپذیری آن را.

مدیریت علم از منظر تاریخ علم و تحولات علمی
تاریخ علم و تحولات علمی چه می‌گویند؟ مدیریت‌پذیری یا مدیریت‌ناپذیری علم؟
در فلسفه علم تاریخ این بحث مطرح می‌شود که ما یک علم تاریخ واحد نداریم و ذهنیت‌های یک مورخ در نحوه توصیف، فهم، تحلیل و تبیین پدیده‌های تاریخی تأثیرگذار است. در پاسخ به پرسش اول به دو نوع تاریخ‌نگاری درونی و بیرونی علم اشاره کردم یا بحثی که تحت عنوان تاریخ‌نگاری ویگی از آن یاد می‌شود و... پس اینطور نیست که بگوییم تاریخ علم واحدی وجود دارد که می‌تواند داور بی‌طرفی برای نگاه‌های فلسفی به علم و ازجمله داور بی‌طرفی برای دو نوع نگاه به علم که در این گفت‌وگو مورد بحث بود، یعنی مدیریت‌پذیری یا مدیریت‌ناپذیری علم باشد.
اما در مواجهه با کسانی که علم را کاملاً وحشی و مدیریت‌ناپذیر می‌دانند می‌توان به بحث حکمرانی یا سیاستگذاری علم اشاره کرد که از مباحث جذاب و جدی دهه‌های اخیر در جوامع علمی است و کتب و مقالات بسیاری در این زمینه در عرصه بین‌المللی نوشته شده است. در زبان فارسی نیز می‌توان به کتاب‌های «حکمرانی علم؛ دانشمندان چگونه راهبری می‌شوند؟»؛ «سیاستگذاری علم در آینده» و... یا مقالاتی همچون «فرایند سیاستگذاری و حکمرانی علم»، «مطالعه تطبیقی وضعیت حکمرانی علم در ایران و کشورهای منتخب» و... اشاره کرد. این آثار نشان می‌دهند که چگونه دانشمندان بر اثر برنامه‌ها و سیاست‌ها و عوامل تشویقی و... به موضوعات خاصی می‌پردازند.

سیاستگذاری علم در دوران تمدن اسلامی
سابقه سیاستگذاری علم در دوران تمدن اسلامی چیست و بر چه مبنایی انجام گرفته است؟
برای نمونه خواجه نصیرالدین طوسی (قرن هفتم هجری) یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان جهان اسلام است که در دوره‌ای وزیر هلاکوخان می‌شود. خواجه براساس ذهنیتی که نسبت به طبقه‌بندی علوم دارد، حقوق دانشمندان را مشخص می‌کند. ابن‌کثیر در تاریخ البدایه و النهایه می‌نویسد: خواجه نصیرالدین طوسی به هر یک از فلاسفه روزی 3درهم، به اطبا روزی 2درهم، به فقها روزی یک درهم و به محدثین روزی نصف درهم حقوق می‌داد. به این جهت مردم به دانشکده‌های فلسفه و طب بیشتر از فقه و حدیث هجوم آوردند؛ درصورتی که قبلا این علوم در خفا تعلیم می‌شدند. خواجه نصیرالدین طوسی با چنین اقدامی زمینه احیا و گسترش علوم طبیعی را فراهم آورد. برای نمونه رصدخانه مراغه که مکتب نجومی مراغه را به‌دنبال داشت و در پیدایش نجوم جدید و نظریه خورشید مرکزی که بعدها توسط کپرنیک مطرح شد تأثیرگذار بود محصول رویکرد سیاستی خواجه نصیرالدین طوسی بود.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید