استبداد و وابستگی؛ فصل مشترک سلطنت پدر و پسر
حکمرانی در سایه «ترس فراگیر»
الهام دانایی سرشت - روزنامهنگار
صفحات تاریخ پهلوی را ورق میزنیم و در سلطنت پدر و پسر شباهتهایی مشاهده میکنیم؛ شباهتهایی که در سراسر دوران سلطنت رضاخان و فرزندش محمدرضا، به وضوح حاکم است و ازجمله مهمترین آنها، میتوان به استبداد و وابستگی آنها اشاره کرد. در این راستا و با توجه به آنکه تاکنون کمتر به این مسئله پرداخته شده است، در این نوشتار به مناسبت سالمرگ رضاخان و فرزندش، نظری به شباهتهای پهلوی پدر و پسر در سیاستورزی و سلطنت خواهیم افکند.
الف) رژیم گوش به فرمان انگلیس و آمریکا
یکی از بارزترین نشانهها و ویژگیهای مشترک، در هر 2دوره رژیم پهلوی، وابستگی بیحد و حصر به قدرتهای بیگانه و کشورهای استعماری، بهخصوص آمریکا و انگلیس و عدماستقلال سیاسی بود. تاریخچه به روی کارآمدن تمام سلسلههای پادشاهی در ایران نشان میدهد که هرکدام یا با غلبه بر حکومت پیش از خود، از طریق جنگهای طولانیمدت و یا شورشهای قبیلهای بر سر کار آمدند، اما رژیم پهلوی علاوه بر وابستگی، استبداد و کودتایی بودن، نخستین رژیم سلطنتی در ایران بود که بهدست بیگانه - و نه به زور شمشیر خود- حکومت یافت و تا مقطع سقوط نیز، مطیع اوامر بیگانگان در تمام یا اغلب زمینهها بود.
وابستگی تحقیرآمیز پدر و پسر به بیگانگان
نخستین گام در مسیر وابستگی مطلق رژیم پهلوی به قدرتهای خارجی، تأسیس این رژیم توسط انگلستان بود. انگلیس استعمارگر که بلافاصله پس از انقلاب مشروطه و انقراض تزارها، خود را یکهتاز دید، ابتدا با قرارداد 1919وارد شد و چون اجرای آن را ممکن ندید، از طریق عوامل پنهان به ایجاد یک حکومت وابسته در ایران اقدام کرد. شخصی که معین شد رضا پالانی، فرمانده فوج قزاق قزوین بود. عوامل دولت انگستان او را شناسایی کرده و تعلیمات لازم را به او دادند و سرانجام این فرد را با کودتای سوم اسفند 1299، بر ریل قدرتیابی افکندند. وی در دوره حکومتش با وابستگی به بریتانیا، روزبهروز بیشتر خود را در معرض سلطه آنها قرار میداد. چنانچه محمدرضا در خوشخدمتیهای پدرش، به اردشیر زاهدی میگوید: «پدر ما به منافع بریتانیای کبیر خدمات ارزندهای کرد.»
اما این وابستگی، برای رضاخان عاقبتی نداشت و همانطور که روی کار آمدن وی با انگلیسیها بود، تبعید و کنار گذاشتن او هم به دستور آنها انجام شد. در روز 25شهریورماه 1320و زمانی که قوای روس و انگلیس به سمت تهران در حرکت بودند، رضاشاه امر به استعفا شد و به طرز تحقیرآمیزی از ایران به جزیره موریس و سپس به ژوهانسبورگ تبعید شد. قوای متفقین که مدتی در پی یکی از بازماندگان قاجار، برای انتصاب وی بهعنوان شاه در ایران بودند، با نقشآفرینی فروغی، تصمیم گرفتند تا ولیعهد جوان رضاخان، محمدرضا پهلوی را به جای وی بر تخت بنشانند و بدینترتیب پهلوی دوم نیز با اراده بیگانه بر سر کار آمد. درواقع انتقال سلطنت از رضاشاه به ولیعهد، نمادی از همان وابستگی پیشین به قدرتهای استعماری بود و جوانی که به مجلس آوردند و بهعنوان شاه سوگند یاد کرد، مهرهای بود که اراده مستقلی نداشت.
اما دودمان پهلوی، علاوه بر اینکه تنها حکومت در تاریخ ایران بود، که با اراده بیگانه بر سر کار میآمد، در دوران سلطه نیز به بیگانگان وابستگی شدید داشت. هرچند که نشانههای این وابستگی، در همه زمینهها ازجمله صنعت، تجارت و قوای نظامی و... به چشم میخورد، اما وجود رجال سیاسی وابسته به غرب، از خود رضاخان و محمدرضا گرفته تا عناصر مختلف دربار، خود نقطه قابلتأملی در وابستگی بیچون و چرای رژیم پهلوی است. اردشیر زاهدی در این زمینه میگوید: «انتصاب هویدا به نخستوزیری، اگرچه ظاهراً اتفاقی صورت گرفت، اما هویدا نخستوزیری بود که آمریکا، انگلستان و اسرائیل، روی او توافق کرده بودند و به همین دلیل اعلیحضرت با آنکه چندبار کوشید تا هویدا را کنار بگذارد و من یا اسدالله علم و یا هوشنگ انصاری را مأمور تشکیل کابینه نماید، موفق نشد...». این نفوذ بیگانگان در امورات کشور و گوش به فرمان بودن شاهان پهلوی، تا جایی بود که حسین فردوست در بخشی از خاطرات خود، با اشاره به ملاقاتش با ترات، رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و ناراحتی او از اینکه محمدرضا به رادیوهای آلمان گوش میکند، میگوید: «پس از بازگشت، جریان را به محمدرضا گفتم، او شدیداً جا خورد و پرسید: انگلیسیها از کجا میدانند که من به کدام رادیو گوش میدهم؟... فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و بگو: محمدرضا به هیچ رادیویی هم گوش نخواهد کرد، مگر رادیوهایی که ترات اجازه دهد.» یکی دیگر از عوامل نفوذ در دربار پهلوی، ارنست پرون بود که از مدرسه لهروزه سوئیس، انگلیسیها او را بهعنوان خدمتکار محمدرضا قرار دادند، که در واقع جاسوسی بیبدیل بود. فردوست درباره یکهتازی پرون برای اجرای نظرات انگلیس، در خاطرات خود میگوید: «پرون آمرانه و با حالت تحکم به من میگفت: تا به او [محمدرضا] بگویم و جملاتی از این قبیل را به کارمیبرد: من میخواهم این کار بشود! پرون گاه حتی در حضور من نیز، با چنین لحنی صحبت میکرد و اگر او موردی را نمیپذیرفت، میگفت: باید بکنی وگرنه نتایج آن را خواهی دید. محمدرضا برای اینکه از شر پرون خلاص شود و یا برای اینکه توهین بیشتری نشنود، میپذیرفت و با وجود این توهینها، همواره در مقابل پرون حالت تسلیم داشت.»
ب) رژیم مستبد
دومین اشتراک رضاخان و فرزندش، اتخاذ سیاستهای استبدادی در دوران حکمرانی بر کشور بود. استبداد در دوران پهلوی، دارای ویژگیهای عمومی همه نظامهای استبدادی، مانند خودرأیی، تمرکز قدرت، حذف و قلع و قمع مخالفان بود، اما متأثر از ویژگیهای حاکمان و همچنین سنت سیاسی سلطنت، در ایران رنگ و بوی دیگری گرفته بود. گسترش هراس در میان مردم از یکسو و کنترل شدید مخالفان از سوی دیگر، 2پایه سلطنت استبدادی پهلویها در ایران بود، که تفاوتهای اندک میان رضا و محمدرضا پهلوی در اتخاذ سیاستها، به تغییر در شرایط تاریخی سیاسی اقتصادی و اجتماعی جامعه برمیگشت، اگرچه نتیجه هر دوی این سیاستها یکی بود.
سیاست بقا در سایه ترس فراگیر
یکی از مهمترین سیاستهایی که رضاخان، از فضای آنومیک پس از مشروطه و محمدرضا از وضعیت متزلزل پس از اشغال ایران از آن بهرهبردند، سیاست بقای «ترس فراگیر» بود. گویی دولت نظامی، اقتدارگرا و تجددگرای رضاخان، کفاره تأخیر ورود ایران به عصر تجدد بود، که ایرانیان مجبور به تحمل آن بودند. تفرقه سیاسی و فعالیت نیروهای گریز از مرکز که بر فضای ایران حاکم شده بود، باعث شد کشور کهنسال ایران، فرتوت و خسته و از پا افتاده باشد. در 2دهه آخر قرن 13هـ .ش نیز، بین 10تا 40درصد از جمعیت خود را، بر اثر ابتلا به انواع بیماریهای واگیردار، قحطی و جنگ از دست داد. این خود عامل بقای وضعیت ترس فراگیر در ذهن جامعه ایرانی بود. پهلوی اول نیروی پلیسی بهوجود آورد که ابزار سرکوب خشن قلمداد میشد. حتی عشایر در زیستگاههای همیشگی خود، احساس امنیت نمیکردند. هرکس کوچکترین انتقادی از اوضاع میکرد، جاسوس محسوب میشد! اقدامات رضاشاه در مواجهه با مذهب نیز که زندگی خصوصی و عمومی ایران را شکل میداد، احساس ترس مهیبی را در جامعه موجب شده بود. این ترس دوگانه که شامل فضای آنومیک و بیشاهی از یکسو و هراس از شاه قدرتمندی که ابزار لازم برای حکومت حتی بر بدن و تن شهروندان را داراست، سبب شد تا براساس تجربه اخیر، آزادی افسارگسیختهای که ایرانیان از آن چیزی جز آشوب و فتنه ندیده بودند، به بهای گزاف امنیت عریان رضاخانی فروخته شود. محمدرضا نیز در مقطع 12ساله پس از سقوط پدرش، بهدلیل جوان و کمتجربه بودن و نیز برای حفظ موقعیت لرزان خویش و کنترل دستگاه دولتی، با سایر شخصیتها، گروهها و طبقات اجتماعی رقابت میکرد و سعی داشت موقعیت خود را از طریق جلب برخی حمایتهای خارجی و داخلی، حفظ کند و تحکیم بخشد. در این دوره، دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانههای خارجی و مردم، قطبهایی بودند که قدرت میان آنها دستبهدست میشد. اما کنار زدن مصدق در نتیجه کودتای 28مرداد، این امکان را به شاه داد تا دست به ایجاد یک حکومت استبدادی بزند و میتوان گفت عملا از آن زمان، محمدرضا پادشاه شد. محمدرضا پهلوی نظام حکومتیای بهوجود آورده بود، که به او این اجازه را میداد که هم سلطنت کند و هم حکومت و هم بر اریکه قدرت بماند. در این سیستم، سیاست و حکومت از هم تفکیکناپذیر بودند و 3قوه مقننه، مجریه و قضاییه، در وجود شاه متمرکز شده بودند. بنابراین، هر 2شاه پهلوی، با استفاده از ایجاد فضای هراسانگیز که در نتیجه وضعیت آشوب و هرجومرجگونه آن مقاطع تاریخی بهوجود آمده بود، با ایجاد رعب در دلهای مردم و روشنفکران، سیاستهای استبدادی خود را موجه جلوه میدادند. هر 2شاه از حمایت قدرتهای بزرگ برخوردار بودند و این، اجرای سیاستهای استبدادی و سرکوب مردم را برای آنان آسانتر میساخت. تفاوتی که در اجرای منویات شاهانه هردوی آنها وجود داشت، این بود که رضاشاه یکسره نسبت به نهادهای سیاسی بیتفاوت بود و با وجود حضور صوری آنان در عرصه سیاست ایران، گاه و بیگاه این نهادها را بیاعتبار میساخت، درحالیکه محمدرضا، به ظاهر تلاشاش را برای حفظ اعتبار این نهادها بهکار میگرفت. فضای بینالمللی در دوران محمدرضا پهلوی بهگونهای بود که او نمیتوانست این نهادها را حذف کرده یا نسبت به آنها بیتفاوت باشد. برعکس، او میکوشید تا با عریض و طویل ساختن نهادهای سیاسی، نظام سیاسی خود را موجه جلوه دهد. این در حالی است که دستگاههای سیاسی، تنها رویه پوشالیای بودند که از حجم و وسعت استبدادهای شاهی نمیکاست و تنها آن را پوشیده نگه میداشت. در این میان، این نکته لازم به ذکر است که شاهان مستبد پهلوی، پیش از امنیتسازی، ابتدا به امنیتزدایی میپرداختند. بهعبارتدیگر، نظام سیاسی پهلویها، نه در عرصه امنیت داخلی و نه در عرصه امنیت خارجی، چه براساس مفهوم سنتی امنیت و چه براساس مفهوم نوین امنیت، نتوانست آنچنانکه باید امنیت را در ایران فراهم سازد، زیرا ارتش نوینی که ایجاد کرده بودند، ناکارآمد و سیاستزده از کار درآمد و در مواجهه با بحرانهای عصر خود، عملا نقشی برای مردم و کشور ایفا نکرد.
2) سیاستزدایی از شهروندان
دومین سیاستی که میتوان آن را نتیجه سیاست نخست دانست، سیاستزدایی از شهروندان بود. رضاخان به بهانه حفظ امنیت عمومی و تکوین بستر مناسب برای زیست جمعی، افراد و گروههای آزادیخواه را سرکوب کرد و منش تحقیر و سوءظن نسبت به گرایشات سیاسی و شهروندان را در پیش گرفت. شخصی شدن عرصه قدرت در دوره رضاخان، عرصه را به سیاستهای غیررسمی تنگ کرد و نهادهای مدنی را بهمثابه دشمن، خائن، رقیب و مانع توسعه ایران معرفی کرده و از همین رو با سیاستزدایی از شهروندان، ترس و ناامنی را ترویج میکرد.تصمیمگیری نهایی، به شاه و محافل نزدیک وی محدود بود. رضاشاه با این کار، چهارچوب تشریفاتی حکومت مشروطه و مجلس آن را از بین نبرد اما آن را به تشکیلات فرمایشی بدل کرد که وظیفهای جز اجرا و تصویب دستورات نداشت. اگرچه ایجاد آگاهی بهمنظور افزایش نقش مردم در سیاست، بهواسطه تأسیس نهادهای مدرن اندک رونقی گرفته بود اما تلاشهای رضاخان برای بازگرداندن مردم به حوزه خصوصی، مشارکت عمومی، مشروطیت و حقوق مدنی را به طاق نسیان کوبید! احزاب در دوره حکومت پهلوی، از آزادی انتخاب و عمل برخوردار نبودند. بهرغم آزادی کوتاهی که بعد از انتقال حکومت به محمدرضا صورت گرفت و احزاب و مطبوعات به آزادی نسبی رسیدند، بعد از کودتای 28مرداد 1332، پهلوی دوم بهتدریج سعی کرد با اتخاذ «استراتژی نظارت»، نهادها و سازمانهای سیاسی را شدیدا تحتکنترل درآورد. بر این اساس در سال 1353و با برچیده شدن 2حزب ایران نوین و حزب مردم که وظیفه داشتند تسلط خود را نهتنها بر مجلس و دولت، بلکه بر گروههای اجتماعی و تشکلهای آنها نیز برقرار کنند، حزبی تحتعنوان حزب رستاخیز تأسیس شد. شاه با تأسیس حزب رستاخیز سعی کرد، قدرت خود را در این زمینه، در قالب یک تشکل متمرکز کند. این حزب تا نیمه دوم سال 1355و نیمه اول سال 1356، در عرصه کارکردی خود فعالیت قابلتوجهی جز برگزاری کنگره سوم نداشت. در مقابل، کارکردی که از آن انتظار نمیرفت، یعنی سرکوب مخالفان و شناسایی آنها، در رأس فعالیتها و اقدامات آن قرار داشت. براساس آنچه گفته شد، درحالیکه رضاخان میکوشید با استفاده از قدرت شخصی به سرکوب مخالفان بپردازد، فرزندش سعی داشت تا از طریق نهادها و ساختارهایی که خود ایجاد میکرد، به تثبیت پایههای حکومت استبدادی خود مبادرت ورزد.
* منابع در سرویس تاریخ همشهری موجود است .