• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
پنج شنبه 6 مرداد 1401
کد مطلب : 167133
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Z6lrR
+
-

خاطره‌بازی با هادی نراقی جوان‌ترین کاپیتان تاریخ باشگاه استقلال

یک اتفاق مرا از فوتبال دور کرد

یک اتفاق مرا از فوتبال دور کرد

مهرداد رسولی

برق تهران، یکی از تیم‌های نوظهور فوتبال ایران در سال‌های پایانی دهه 40بود؛ تیمی جوان و یکدست که با ارائه بازی‌های درخشان، کارشناسان و مفسران داخلی را به تحسین وامی‌داشت و برای خودش اعتبار کسب می‌کرد. تصاحب عنوان چهارم جام باشگاه‌های تهران در سال 1348و حذف تیم پرستاره پرسپولیس در جام حذفی و دوئل به یادماندنی با تیم پاس که همان سال قهرمان جام حذفی شد، از برق و بازیکنان جوانش یک تیم پرسروصدا ساخته بود. فدراسیون فوتبال هم این تیم را به تورنمنت آقاخان در پاکستان فرستاد و آنجا بود که یک مهاجم تازه‌نفس به نام هادی نراقی به فوتبال ایران معرفی شد. هادی نراقی در 16سالگی خودش را در فوتبال ایران مطرح کرد و بعدها در تیم پرستاره تاج آن زمان (استقلال فعلی)که 8مهاجم طراز اول داشت، به بازیکن ثابت و البته جوان‌ترین کاپیتان این تیم بدل شد. او خیلی زودتر از حد تصور با فوتبال وداع کرد و حالا در 68سالگی می‌گوید یک اتفاق موجب دوری‌اش از فوتبال شد.

    آقای نراقی، شما هم مثل بسیاری از فوتبالیست‌های قدیمی، فوتبال را از زمین‌های خاکی شروع کردید. در آن سال‌ها یک فوتبالیست باید چه مسیری را طی می‌کرد تا به مسابقات باشگاهی راه پیدا کند؟
در دهه 40که ما فوتبالیست شدیم وقتی در خانه‌مان را باز می‌کردیم در محاصره زمین‌های خاکی بودیم. مدام از این زمین به آن زمین می‌رفتیم تا فوتبال بازی کنیم. ما لیگ محلات داشتیم که هر هفته با نظم و ترتیب و با حضور انبوه تماشاگران که دورتا دور زمین حلقه می‌زدند، برگزار می‌شد؛ اما حالا خبری از این زمین‌های خاکی نیست. فوتبالیست‌ها بعد از درخشش در زمین‌های خاکی به مسابقات آموزشگاهی می‌رفتند و بعد در مسابقات دانشگاهی این روند را ادامه می‌دادند تا پیراهن یک تیم باشگاهی را بپوشند. من برخلاف خیلی‌های دیگر، فوتبالیست‌های امروزی را بهترین فوتبالیست‌های تاریخ فوتبال ایران می‌دانم چون در شرایطی فوتبالیست شده‌اند که یک زمین خاکی در تهران و خیلی از شهرستان‌ها وجود ندارد. نمی‌دانم اینها کجا تمرین کردند و فوتبالیست شدند!
    البته شما در محله چهارصد دستگاه تهران زندگی می‌کردید که برای هر فوتبالیستی یک موهبت بزرگ بود. در مسابقات محلات چه تیم‌هایی معمولاً با هم رقابت داشتند؟
همه محله‌های تهران مثل میدان‌خراسان، عارف، ورزشگاه شماره 3، کوکاکولا و نیروی هوایی و اختیاریه و شمیرانات زمین خاکی داشتند و تیم هر محله در این زمین‌ها تمرین و بازی می‌کرد، اما زمین خاکی چهارصددستگاه سرآمد بود. در همین زمین بود که بزرگان فوتبال ایران مثل حسن حبیبی، جعفر کاشانی، فریبرز اسماعیلی، مرحوم امیرآصفی، جواد قراب، داوود میرطوسی و... رشد کردند و به مدارج بالای فوتبال رسیدند. من آخرین فوتبالیستی بودم که در زمین چهارصددستگاه بازی کردم و پیراهن تیم ملی را هم پوشیدم. بعد از من و در سال 1347زمین چهارصد دستگاه را ساختند و از آن به بعد پاتوق افراد خلافکار شد. یک‌بار در سال 1348مسابقاتی تحت عنوان جام کیهان ورزشی در محلات برگزار کردند که تیم چهارصددستگاه در هر دو رده جوانان و نوجوانان قهرمان شد. آن موقع من بازیکن نوجوانان چهارصددستگاه بودم.
    اینکه فوتبالیست‌ها ابتدا از زمین‌های خاکی شروع می‌کردند و به باشگاه و تیم ملی می‌رسیدند هم جالب است. یعنی سلسله مراتب به‌طور کامل رعایت می‌شد؟
بله، من هم جزو بازیکنانی بودم که این سلسله مراتب را رعایت کردم. بعد از بازی در محلات و حضور در مسابقات آموزشگاه‌ها به تیم برق تهران رفتم که نزدیک خانه‌مان و پشت میدان ژاله بود. وقتی در مسابقات آموزشگاه‌ها بازی می‌کردم آقای محسن حاج نصرالله، مربی وقت برق تهران و ناصر ابراهیمی مرا دیدند و به باشگاه برق دعوت کردند. فوتبال باشگاهی من از همانجا شروع شد و 4سال برای این تیم بازی کردم. در تیم برق با بازیکنانی مثل امیر عابدینی، امیر حاج رضایی و ناصر سلیمی همبازی شدم و آنها از بازیکنان جوان حمایت می‌کردند. آن موقع مرحوم منصور امیرآصفی، سرمربی برق بود اما کارمند بود و در سفرها نمی‌توانست کنار تیم باشد، به همین دلیل ناصر ابراهیمی تیم را کوچ می‌کرد. وقتی در جام آقاخان پاکستان قهرمان شدیم، ناصر ابراهیمی تیم را هدایت می‌کرد. آن موقع من یک نوجوان 16ساله بودم و از یک هفته قبل از سفر شوق پرواز داشتم و شب‌ها خوابم نمی‌برد.
    برق هم در آن برهه تیم پرماجرایی بود. چطور آن تیم جوان در برابر بزرگان فوتبال ایران قدعلم کرد و حتی پرسپولیس را در جام حذفی شکست داد؟
مدیریت اداره برق در آن سال‌ها خیلی به تیمداری علاقه داشت و انصافاً این کار را به خوبی انجام می‌داد. آقای امیرآصفی هم صرفاً برای ما سرمربی نبود و به بازیکنانش درس زندگی می‌داد. یکی از مشکلات امروز فوتبال ایران این است که دیگر مربیانی از جنس امیرآصفی نداریم. امثال او سلسله مراتب را در مربیگری طی می‌کردند تا به درجه معلمی برسند. علی پروین یکی از شاگردانی بود که مرحوم امیرآصفی تحویل فوتبال ایران داد.
    ماجرای دعوت شما به اردوی تیم ملی جوانان هم شنیدنی است. اصلاً چطور شد که حشمت مهاجرانی شما را که بازیکن ذخیره برق بودید به تیم ملی جوانان دعوت کرد؟
این هم از تیزهوشی آقای حاج نصرالله، سرمربی برق بود. روزی که حشمت‌خان برای دیدن یکی از بازی‌های برق به امجدیه آمد من بازیکن ذخیره بودم. آقای حاج‌نصرالله به محض اینکه متوجه شد حشمت مهاجرانی به امجدیه آمده که برای تیم ملی جوانان بازیکن انتخاب کند به او نزدیک شد و گفت هادی نراقی 40درجه تب داشت و برای همین امروز بازی‌اش ندادم، اما حالا که شما آمدی می‌گویم از نیمه دوم بازی کند. با این ترفند، اگر آن روز بد بازی می‌کردم که تب داشتم و عذرم موجه بود و اگر خوب بازی می‌کردم به تیم جوانان دعوت می‌شدم. بعد از همان بازی بود که حشمت‌خان مرا به تیم ملی جوانان دعوت کرد.
    کار کردن با حشمت مهاجرانی هم برای فوتبالیست‌های قدیمی یک شانس بزرگ بود. حشمت خان هم خودش پایه‌گذار این ترفندها در کار مربیگری بود...
همینطور است و ایشان هم مربی بسیار باهوشی بود. بگذارید یک خاطره هم از ایشان تعریف کنم. همان سالی که برای نخستین بار به تیم ملی دعوت شدم ما را به هتل اوین بردند و هر کدام در یک اتاق مستقر شدیم. وقتی در حال استراحت بودم حشمت خان به‌طور ناگهانی وارد اتاق شد و گفت آمدم از تو بپرسم چه کار کردی که حسن روشن این قدر از تو تعریف می‌کند! من هم غافل از اینکه چند دقیقه قبل همین حرف را به حسن روشن زده خیلی خوشحال شدم و آرام گرفتم. حشمت‌خان اینگونه مهر بازیکنان را در دل یکدیگر می‌انداخت تا در زمین فوتبال پشتیبان هم باشند. فردای همان روز ما بازی داشتیم. وقتی یک ضربه کاشته نصیب‌مان شد حسن روشن که یک مهاجم بود پشت توپ ایستاد و گفت برو بین مدافعان حریف جاگیری کن. من هم رفتم و پاس حسن روشن از فاصله دور را به گل بدل کردم.
    ظاهراً بعد از مسابقات جوانان آسیا از چند باشگاه تهرانی پیشنهاد داشتید، درست است؟
بله، از تاج و پرسپولیس پیشنهاد داشتم که به‌خاطر رایکوف، تاج را انتخاب کردم. وقتی به تاج رفتم این تیم 8مهاجم آماده داشت که 5نفر آنها در تیم ملی بودند و از این جمع 3نفر می‌توانستند در ترکیب ثابت بازی کنند. خیلی‌ها می‌گفتند در تاج به تو بازی نمی‌رسد اما با وجود رایکوف خیلی پیشرفت کردم و بازیکن فیکس شدم.
    بعد هم به جوان‌ترین کاپیتان تاریخ این باشگاه بدل شدید. اینطور نیست؟
بله، آن موقع 25سالم بود. یک روز همه بازیکن‌ها را جمع کردند و گفتند رأی بدهید که کدام بازیکن کاپیتان شود. با این شیوه مخالف بودم اما بچه‌ها لطف داشتند و همه به من رأی دادند.
    شما می‌توانستید به یکی از بهترین بازیکنان تاریخ باشگاه استقلال بدل شوید اما به هما پیوستید و چند سال بعد عطای فوتبال را به لقایش بخشیدید. چرا این قدر زود از صحنه فوتبال کنار رفتید؟
این هم ماجرای مفصلی دارد. یک روز در دفتر باشگاه تاج حضور داشتم که به‌طور اتفاقی کارو حق‌وردیان را دیدم که آمده بود 10هزار تومان وام بگیرد، اما باشگاه به این بازیکن بزرگ گفت ما این پول را نداریم که به تو بدهیم! بعد از دیدن این صحنه به‌خودم گفتم در خوش‌بینانه‌ترین حالت یک فوتبالیست در حد کارو حق‌وردیان می‌شوی که بعد از 10سال 10هزار تومان برای باشگاه ارزش نداری! همان موقع فوتبال برایم به اولویت دوم تبدیل شد و تصمیم گرفتم یک شغل و حرفه‌ای در کنار فوتبال داشته باشم. بعد هم با یکی از دوستانم که شرکت خصوصی داشت و برای اداره‌ها و سازمان‌ها هدایای چرمی تولید می‌کرد شریک شدم و بیزینس موفقی داشتم. متأسفانه بیشتر فوتبالیست‌هایی که آن موقع با من همبازی بودند در رفاه زندگی نمی‌کنند. فکر می‌کنم بهترین تصمیم زندگی‌ام این بود که صد درصد به فوتبال تکیه نکردم.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید