• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
سه شنبه 4 مرداد 1401
کد مطلب : 166886
+
-

بانوی زخم خورده جنگ

طیبه سادات یوسفیان، جانبازی که پشت جبهه‌ها برای رزمنده‌ها لباس می‌دوخت

یاد
بانوی زخم خورده جنگ

آزاده سلطانی؛ روزنامه‌نگار

معنای جانباز بودن را خیلی زود متوجه شد؛ وقتی جوان بود. آن روزها هیچ وقت تصور نمی‌کرد روزی برسد که از نعمت راه رفتن محروم شود. همه‌‌چیز یکباره اتفاق افتاد. مثل همیشه هواپیماهای دشمن شهر دزفول را بمباران کردند. او در اثر انفجار یک بمب به بالا پرتاب شد و محکم روی زمین افتاد. همین پیش آمد تلخ عاملی شد تا آسیب جدی به بدنش وارد شود. به‌گونه‌ای که دکترها از او قطع امید کردند. اما خدا سرنوشت را گونه‌ای دیگری برایش رقم زد. طیبه سادات زنده ماند. برای خوب زندگی کردن جنگید و تلاش کرد. سلامتش را به دست آورد و در اداره آموزش و پرورش مشغول به‌کار شد. طیبه‌سادات یوسفیان حالا 66سن دارد و از سال 1395بازنشسته شده است. او روزهای تلخ جنگ را برایمان روایت می‌کند.

لباسی که می‌دوزی شاید کفنم باشد
طیبه‌سادات خیلی زود پدرش را از دست داد. از اینکه بار زندگی روی دوش مادر بود دلش می‌گرفت. برای همین سعی می‌کرد بیشتر وقت خود را با مادر بگذراند. طیبه جوان شد عصای دست مادر و کمک حال او بود تا بتواند کمی از بار زندگی را از دوش او بردارد. آن روزها کشور شرایط خوبی نداشت.
دشمن وقت و بی‌وقت با حمله‌های پی در پی به مرزها و شهرها آسایش و آرامش را از مردم گرفته بود. طیبه بخشی از زمان خود را برای خدمت به مادر صرف می‌کرد و باقی روز را به پایگاه بسیج مسجد محله می‌رفت و همراه دیگر خواهرها برای رزمنده‌ها لباس می‌دوخت. یک‌بار که پشت چرخ‌خیاطی نشسته بود چشمش به کاغذی افتاد که به دیوار نصب شده بود. آن را خواند: «خواهرم لباسی که می‌دوزی شاید کفنم باشد.»
 این جمله بغضی شد و راه گلویش را بست. از آن روز هر بار که پشت چرخ خیاطی می‌نشست با گریه کار می‌کرد.

آخرین روز‌ماه مهر
اما ماجرای مجروح شدنش به آخرین روز‌ماه مهر سال 1362برمی‌گردد. آن روز بعد از پایگاه بسیج به خانه خواهرش رفت. همه خانواده آنجا جمع بودند. بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند و او هم روی پله‌های ایوان نشسته بود. ناگهان صدای آژیر خطر از بلندگوی مسجد بلند شد. مادر و خواهرش همراه با بچه‌ها به زیرزمین رفتند.
صدای انفجارهای پی‌در‌پی خبر از این می‌داد که همین نزدیکی‌ها بمب منفجر شده است. می‌خواست به زیرزمین برود که موج انفجار او را به هوا پرتاب کرد و طیبه محکم با کمر روی سکوی سیمانی افتاد. او را خیلی سریع به بیمارستان افشار دزفول منتقل کردند. دکتر او را معاینه کرد و متوجه شد اتفاق بدی برای دختر جوان افتاده است به پرستارها دستور داد: «او را به جای دیگری منتقل کنید. خیلی جوان است و حیف است فلج بماند.»
 او را به بیمارستان اهواز فرستادند در آنجا با شیون و ضجه مجروحان روبه‌رو شد. صدای آنها در سرش می‌پیچید. حالش بد شد و تشنج کرد. وضعیتش رو به وخامت گذاشت. قرار بود به تهران منتقل شود اما هواپیما به‌دلیل بدی شرایط جوی به سمت مشهد رفت. می‌گوید: «نخاع من آسیب جدی دیده بود و برای همین تکانم نمی‌دادند. چند ماهی در مشهد بستری بودم. مادرم را بعد از 2‌ماه دیدم. زخم‌هایم عفونی شده بود. آنها را می‌تراشیدند. از بس درد داشتم خوابم نمی‌برد. مرتب گریه می‌کردم.»

بیماری که تا دم ضریح امام‌رضا(ع) رفت
روزهای آخر پاییز بود. برف شدیدی می‌بارید. یکی از پرستارها به طیبه گفت که فردا ساعت 7صبح دکتر او را جراحی می‌کند. دختر جوان دلش شکست. از آینده مبهمی که نمی‌دانست چه بر سرش می‌آید. دلتنگ امام رضا(ع) شد. اشک‌هایش بند نمی‌آمد. مثل ابر بهار می‌گریست. از پرستار خواست او را به حرم ببرد. اما نمی‌شد پرستارها جابه‌جایش کنند. طیبه بی‌تابی می‌کرد و  هیچ‌کس نمی‌توانست آرامش کند. دست آخر سرپرستار موافقت کرد با مسئولیت خودش به حرم برود.
آمبولانسی مهیا شد و او را به حرم بردند. آمبولانس تا دم کفشداری رفت. خدام به یاری دختر جوان آمدند. بانویی با بدن باندپیچی شده را به‌سوی صحن بردند. برانکارد تا دم ضریح رفت. او خیلی گریه کرد و نام امام رضا(ع) از زبانش نمی‌افتاد. یکی از خادمان قرآنی روی سینه‌اش گذاشت و دیگری شال سبزی روی سرش کشید. او را به بیمارستان بازگرداندند. قرار بود فردا صبح عمل شود. پرستار آمپولی آورد تا تزریق کند. یوسفیان تعریف می‌کند: «دکتری که می‌خواست من را عمل جراحی کند باید از تهران می‌آمد. چون شرایط جوی بد بود پروازش کنسل شد. فردا صبح چند پزشک دیگر بالای سر من آمدند همانجا زخم‌ها را معاینه کرده و به شور نشستند.
کلی با هم حرف زدند و به این نتیجه رسیدند که زخم‌ها نیازی به جراحی ندارند با دارو خوب می‌شوند.» مداوای زخم‌هایش اگرچه طول کشید اما از سال 63توانست با عصا حرکت کند. او بعد از بهبودی خودش را وقف خدمت به دیگران کرده و می‌گوید: «همیشه سعی کردم خدمتگزار مردم باشم. امیدوارم مقبول حق باشد.»

این خبر را به اشتراک بگذارید