• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 2 مرداد 1401
کد مطلب : 166651
+
-

نگاهی به نمایش «پناه‌کاه»

فانتزی‌های نشدنی

احسان زیورعالم- روزنامه‌نگار

طی چند سال گذشته هر از گاهی نمایش‌هایی با فضاهای آخرالزمانی، با ترکیبی از آینده و ویران‌شهر (دیستوپیا) روی صحنه تئاتر تماشا کرده‌ایم؛ نمایش‌هایی که با نگاهی نوآرگونه، تلاش می‌کنند از وضعیت بد آینده بگویند. انبوه جنگ‌ها در کنار قحطی و خشکسالی و گرم شدن زمین، تصویری است که این نمایش‌ها از آینده ارائه می‌دهند. در دل این وضعیت گروهی کوچک در پناهگاهی گرد هم می‌آیند تا خود را از شر وضعیت زمانه نجات دهند اما همیشه یک عامل انسانی وضعیت را برهم می‌ریزد: قدرت‌طلبی. نمونه شاخص اینگونه نمایش‌ها را علی صفری با «کرونوس» و کاوه آهنین‌جان با «بارانداز» و «تنهایی پرهیاهو» پیش‌تر روی صحنه برده بودند. هر 3نمایش فضایی ویران‌شهری ارائه می‌دهند که در آن نزاع بر سر قدرت است. البته تصویر قدرت در هر 3نمایش متفاوت است اما قدرت در هر 3همچون میلی سیری‌ناپذیر به تصویر کشیده می‌شود که می‌تواند نوع‌بشر را در خطر انقراض قرار دهد. هرچند همان معدود انسان‌های درون نمایش بازماندگان یک انقراض بزرگ به‌حساب می‌آیند.
«پناه‌کاه» فرید قادرپناه نیز از این وضعیت به دور نیست؛ داستان جمعیتی فراری از یک دنیای پرتلاطم بیرون، ایزوله‌شده از نسبت‌های روی زمین، در یک وضعیت قبیله‌گرا که میل به قدرت، ورای صلح ظاهریشان، در حال فوران است و نتیجه همانند همان آثار پیشین، فروپاشی و تبدیل شدن آرمان‌شهر وهمی به ویران‌شهر واقعی است. یک آرمان‌شهر وهم‌آلود - شاید برآمده از جهان‌ ذهنی اورول که نظم، محصول دیکتاتوری است - با ورود یک غریبه دچار بی‌نظمی می‌شود؛ بی‌نظمی‌ای که ما آن را در فیزیک آنتروپی می‌نامیم. عامل خارجی به‌واسطه بی‌نظمی توانایی تبدیل کردن به رکنی از جامعه را می‌یابد و البته با ورود جزء جدید، دیگر آن موقعیت یا ماده یا جامعه سابق وجود ندارد. در یک کنش و واکنش، با درصدی تخریب، موقعیت، ماده یا جامعه جدید شکل می‌گیرد. این کارکرد آنتروپی است. در فیزیک آنتروپی زیباست؛ چون بدون آنتروپی هیچ‌چیز تازه‌ای خلق نمی‌شود. در دنیای ادبیات آنتروپی اما رویکردی مخرب دارد. نظمی که از بین رفته پایانش تراژیک است و اساس آثاری چون «پناه‌کاه» در پناه رسیدن به آن ویران‌شهر واقعی، حرف حسابشان همین است؛ اما با یک مشکل اساسی روبه‌رو می‌شوند: نادیده گرفتن علم.
منبع مهم نمایشنامه‌ها یا اجراهایی که به نوعی با تمسک به علم، قصد ساختن فضایی فانتزی یا گروتسک دارند، انگلستان و آمریکاست. نویسندگانی چون تام استوپارد بارها در تلاش برای رسیدن به دنیای ورای دنیای واقعی و ملموس ما، به سراغ برهم زدن علم می‌روند. با درک درستی از مفاهیم علمی، نمایشنامه‌نویس علیه علم قیام می‌کند. به‌عبارتی کلان‌روایت علم زیر دست نمایشنامه‌نویسی که دانشمند نیست، به بازی گرفته می‌شود. در نمایشی چون «پناه‌کاه» نیز چنین رویه‌ای مشاهده‌پذیر است. تکرار یک پیام از سوی رهبر خفته از زخمی‌کاری که «کدها رو پیدا کن.» کدها همان دریچه‌ای است که آنتاگونیست نمایش را به قدرت می‌رساند و دست یافتن به قدرت نیازمند رسیدن به علم است اما تفاوت فهم ما از علم با نمایشنامه‌نویسی چون استوپارد اینجاست که او دانشمند را مقصر وضعیت موجود می‌داند و با استفاده از ابزار قدرت او، کلان‌روایتش را منهدم می‌کند. قادرپناه اما نمی‌گوید وضعیت شکل گرفته در جهان برساخته‌اش محصول چیست!؟ اگر جنگ است، مگر جنگ‌افروز بدون دانش دانشمندان می‌تواند جنگ‌افروزی کند؟ چه‌کسی سلاح می‌سازد و با سلاح چه‌کسی ویران‌شهر پدید می‌آید؟ اساساً در نگاه شرقی ما، دانشمند موجودی است خوب که حکیمانه نصیحت می‌کند و ابن‌سیناوار ما را از حضیض ذلت نجات می‌دهد اما واقعیت آن است که بعضی دانشمندان نیز دست در دست جلاد می‌گذارند، اگر پا بدهد. در نمایشنامه «کپنهاگ» مایکل فرین، اثری جنجالی چه در دنیای درام و چه در دنیای علم، او نشان می‌دهد چگونه 2فیزیک‌دان بزرگ دهه 40میلادی، نیکلاس بور و ورنر هایزنبرگ، برای جنگ‌افروزان تلاش می‌کنند بمب اتم بسازند. آری بمب اتمی که بر سر مردم ژاپن ریخته شد، دستپخت فیزیک‌دانی بزرگ به نام اوپنهایمر است و از قضا نمایشنامه‌ای در مذمت او نیز به نگارش درآمده است.
علم با تمام محاسنش، در دنیای درام نیازمند شکسته شدن است. درام‌نویس می‌تواند جهانی فرض کند که در آن قوانین نیوتنی کار نمی‌کند و حال با منطق خویش، جهانی فانتزی اما مرهون علم درام‌نویس بیافریند. ضعف عمومی در میان درام‌نویسان ایرانی در ندانستن فیزیک و ریاضی وجود دارد که می‌توان آن را در تعابیر ساده‌انگارانه در فضای دراماتیک کارهایشان مشاهده کرد. زمانی که پای فیزیک و ریاضی به میان می‌آید، بحثی به نام منطق نیز مطرح می‌شود؛ یعنی اگر پدیده‌ای علمی برای گره‌گشایی در روایت داستانی درنظر می‌گیرید یا باید از استقرا کمک بگیرید یا استنتاج، نمی‌توان ساده‌انگارانه از شر گره گذشت و گفت با ترفندی علمی حلش کردم. برای درک بهتر به دنیای کریستوفر نولان اشاره می‌کنم که برای بازی با زمان، یکی از مؤلفه‌های مهم در فیزیک نوین، او معادلات شخصی خودش را می‌سازد تا منطق محکمی برای روایت داستانی‌اش بیافریند. در دنیای او اگر نزاع بر سر قدرت است و قدرت برحسب علم یا آگاهی از دانشی فرابشری کسب می‌شود، شخصیت‌ها مجهز به فهم علم‌اند. آنان درباره پدیده‌های علمی مناظره می‌کنند و هاج و ‌واج نیستند.
در «پناه‌کاه» شخصیتی می‌گوید پزشک است. برای من این پرسش وجود دارد که او پزشکی را از که آموخته است؟ از کجا بدان مسلط شده است؟ آیا ادعایش صادق است؟ اگر کسی را معالجه می‌کند به واقع اثباتی است بر پزشک بودن او؟ اگر پزشک است و در دنیای ایزوله نمایش چیزی به اسم دانشگاه وجود ندارد، پس او روزگاری در دنیای بیرونی زیست می‌کرده است؟ اگر بیرون از پناه‌کاه می‌زیسته چطور چیزی از گوشت و طعم آن به یاد ندارد؟ اگر حافظه‌اش پاک شده چطور علم پزشکی هنوز در حافظه‌اش موجود است؟ اگر پزشک است و مجهز به علمی قدرتمند، اگر او چنین که می‌نماید قدرت‌طلب و حریص است، چرا پیش‌تر از طریق پزشکی رهبرش را سرنگون نکرده است؟
این یک گوشه از ماجراست که بی‌نهایت پرسش بی‌پاسخ می‌آفریند و شاید پاسخ‌هایش بیرون از جهان نمایش باشد. جایی در یادداشت‌های نویسنده و کارگردان، اما در یک وضعیت علم‌زده، پاسخ باید روی صحنه باشد؛ در میان کنش‌ها، دیالوگ‌ها و البته فضاسازی‌ها. مسیر سختی است اما برای تسهیلش کافی است کمی علم‌اندوزی کنیم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید