وقتی مقام معظم رهبری توفیق خویش را از رسیدگی به پدر میشمارند
انسان میتواند با خدا معامله کند!
علی احمدی فراهانی؛ تاریخپژوه
در صفحه امروز تاریخ، سخن از عالم باتقوا و زاهد، شادروان آیتالله سیدجواد خامنهای در میان است. هم از این روی بازخوانی تحلیلی خاطرهای از رهبر معظم انقلاب اسلامی، در باب توفیقات ناشی از ادای دین به پدر، بههنگام مینماید. این یادمان، نشان از آغازین سالیان دهه40 دارد. آنگاه که آیتالله سیدعلی خامنهای در عداد فضلای قم به شمار میرفت و آیندهای درخشان برای وی پیشبینی میشد. با این همه ایشان در همان دوره، در مییابد که پدر در مشهد، بیمار است و به کمک وی نیاز دارد؛ «مرحوم پدرم در سنین پیری، تقریباً بیست وچند سال قبل از فوتش که مرد ۷۰سالهای بود، به بیماری آبچشم که چشم انسان را نابینا میکند، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامههایی که ایشان برای ما مینوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمیبیند. من به مشهد آمدم و دیدم که چشم ایشان محتاج به دکتر است. مدتی ایشان را به دکتر بردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم، اما معالجه پیشرفتی نمیکرد! در سال۱۳۴۳ بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم چون معالجات در مشهد جواب نمیداد، امیدوار بودم که دکترهای تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردیم، ما را مأیوس کردند، و گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست! البته بعد از 3-2 سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان میدید اما در آن زمان مطلقاً نمیدید و باید دستشان را میگرفتیم و راه میبردیم، لذا برای من غصه درست شده بود. اگر پدر را رها میکردم و به قم میآمدم، ایشان مجبور بود در گوشهای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من خیلی سخت بود. ایشان با من هم یک انس بهخصوصی داشت. با برادرهای دیگر اینقدر انس نداشت. با من دکتر میرفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتی نزد ایشان بودم برایشان کتاب میخواندم و با هم بحث علمی میکردیم و از اینرو با من مأنوس بود...».
بیماری چشم پدر، موجب ملالت آیتالله خامنهای میشود و ایشان را بر سر دوراهی قرار میدهد. ایشان در ادامه فعالیت علمی در قم یا بازگشت به مشهد، مردد میشوند و با یکی از دوستان روشن ضمیر، به مشورت مینشینند. رهبر انقلاب سرانجام اقامت در مشهد را برمیگزینند و بعدها توفیقات علمی و عملی خویش را از رهگذر این تصمیم قلمداد میکنند؛ «به سراغ یکی از دوستانم -که در همین چهارراه حسنآباد تهران منزلی داشت- رفتم. مرد اهل معنا و آدم بامعرفتی بود. قضیه را گفتم. گفتم که اگر اهل دنیا هم باشم دنیای من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است، دنیا و آخرت من در قم است، من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم. تأمل مختصری کرد و گفت: شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان، خدا دنیا و آخرت تو را میتواند از قم به مشهد منتقل کند!... من تأملی کردم و دیدم عجب حرفی است. انسان میتواند با خدا معامله کند! تصمیمام را گرفتم. دلم باز شد و ناگهان از اینرو به آن رو شدم، یعنی کاملاً راحت شدم و با حال بشاش و آسوده به منزل آمدم. والدین من که دیده بودند من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاشم، گفتم: بله، من تصمیم را گرفتم که به مشهد بیایم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان برّی است که نسبت به پدر بلکه به پدر و مادرم انجام دادهام...».