• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 29 خرداد 1401
کد مطلب : 163629
+
-

خاطرات شهید محمود لطیفیان را به مناسبت سالگرد شهادتش مرور کرده‌ایم

دیدبان شوخ‌طبع جبهه‌ها

یاد
دیدبان شوخ‌طبع جبهه‌ها

مژگان مهرابی ؛ روزنامه‌نگار

محمود لطیفیان، دانش‌آموز درسخوان و کوشایی بود و خیلی هم باهوش و کاربلد. شاید اگر در آزمون سراسری شرکت می‌کرد بالاترین رتبه از بهترین رشته را قبول می‌شد. اما ترجیح داد به جای رفتن به دانشگاه راهی جبهه شود. خود را ملزم به این کار می‌دید. بیشتر دیدبانی می‌کرد. در این کار همتا نداشت. آنقدر ماهرانه گرای دشمن را می‌گرفت که هر کس خبر از رزومه‌اش نداشت فکر می‌کرد در فنون نظامی استاد است. بعد از شلیک هر توپ یا خمپاره دست به قلم می‌شد و محاسبه می‌کرد. سپس موقعیت دشمن را می‌گفت. او سرانجام در عملیات مرصاد به‌دلیل بخشیدن ماسک ضدشیمیایی به همرزمش، دچار عارضه شد و بعد از 2‌ماه تحمل درد و جراحت، سرانجام در بهار سال 68به شهادت رسید. 30خرداد سالروز شهادت اوست.

محمود پسر شوخ و با محبتی بود. وارد هر جمعی می‌شد امکان نداشت بگذارد به کسی سخت بگذرد. با مزاح و لطیفه‌گویی فضا را سرشار از انرژی می‌کرد. او از همان بچگی سر به راه و دوست‌داشتنی بود. نه اینکه حس مادرانه یا پدرانه اینطور بگوید. هر کس با محمود نشست و برخاست داشته این موضوع را تأکید می‌کند. محمود علاوه بر خلق نیک، درسخوان هم بود. از آن دسته بچه‌هایی که نورچشمی اولیای مدرسه هستند. همه معلمان با توجه به نمراتی که می‌گرفت یقین داشتند او با شرکت در آزمون دانشگاه رتبه بالایی را به‌دست خواهد آورد. ولی اینطور نشد. او بعد از گرفتن دیپلم یکراست راهی جبهه شد تا در دفاع از میهن سهمی داشته باشد. 4سالی هم در مناطق عملیاتی حضور داشت. او را مسئول دیدبانی کرده بودند. آخر محمود مهارت عجیبی در محاسبه گرای دشمن داشت. اکبر هوشنگی دوست صمیمی او تعریف می‌کند: «در یکی از روزها محمود مثل همیشه مشغول رصد کردن بود. دید که فرمانده عراقی کاغذی روی زمین پهن کرده و با چوب مشغول توضیح دادن چیزی است. محمود از رفتار او متوجه شد که نقشه حمله به خط است. این در حالی بود که مهمات ما کم و در زمینی که عراقی‌ها بودند کوهی از مهمات چیده شده بود. محمود به بچه‌ها قبضه 120اطلاع داد و گفت با اشاره او شلیک کنند. شاید باورتان نشود. فرمانده عراقی هنوز حرفش تمام نشده بود که خمپاره‌ای جلوی پای او خورد و تعداد زیادی از آنها هم به درک واصل شدند.»

از شیرینی رولت بدش می‌آمد
سال67؛ عملیات مرصاد. منطقه عملیاتی شاخ شمیران. دشمن منطقه را شیمیایی کرد. فضا مسموم شده بود. هر کس به‌دنبال ماسک بود تا خود را از گزند گاز خردل نجات دهد. یکی از رزمنده‌ها ماسک را گم کرده بود. یا حداقل آن زمان نمی‌دانست ماسک را کجا گذاشته است. محمود خود را به او رساند و ماسک را روی صورت همرزمش گذاشت. بعد گشت تا پارچه یا چفیه‌ای پیدا کند که جلوی صورتش بگیرد اما هر چه گشت نیافت. می‌دانست که شیمیایی خواهد شد. از درد به‌خود می‌پیچید. اما هیچ نگفت. بچه‌ها دورش را گرفته بودند و از زیر ماسک گریه می‌کردند. او را از جان و دل دوست داشتند. در این حین یکی از رزمنده‌ها به محمود گفت: «اگر بیمارستان رفتی برایت رولت می‌آورم.» می‌دانست محمود از رولت بدش می‌آید. آخر او برای سرگرمی دوستانش شایعه کرده بود که هر کس اسم این نوع شیرینی ببرد حتما از خجالتش درمی‌آید. محمود در آن وضعیت هم دست از شوخی برنداشت و به رفیقش گفت: «گفتم جلوی من اسم رولت را نبر! مطمئن باش تا 2روز دیگر برمی‌گردم. آن وقت به حسابت می‌رسم.» در واقع با این کارش می‌خواست به بچه‌ها روحیه دهد.

به جای ناله کردن جوک می‌گفت
محمود در بیمارستان لقمان تهران بستری شد. 3‌ماه مانده به پایان جنگ بود. وقتی مادر به عیادتش رفت چون چشمانش نمی‌دید از روی صدا مادر را شناخت. حال مادر از دیدن بدن شرهه شرهه محمود دگرگون شد اما به روی خود نیاورد. صورت سوخته پسرش را بوسید و بغضش را فرو داد. او در 2ماهی که محمود بستری بود هر روز به بیمارستان می‌رفت. محمود می‌دانست مادر چه حالی دارد برای حفظ آرامش او درد را تحمل می‌کرد و به جای ناله مرتب جوک می‌گفت و سربه سر مادر می‌گذاشت. او سرانجام بعد از تحمل جراحت و سوختگی ناشی از گاز خردل در 22سالگی به شهادت رسید.

آقای راننده وقت نماز است
هوشنگی، رفیق صمیمی محمود، خاطره‌ای از مقید‌بودن محمود نسبت به نماز اول وقت تعریف می‌کند: «یک بار که محمود راهی جبهه بوده در بین راه به راننده اتوبوس می‌گوید چند دقیقه توقف کند تا او نماز بخواند. اما راننده این کار را نمی‌کند و برخورد تندی می‌کند. بعد هم به او می‌گوید در بین این همه آدم فقط تو نماز‌خوان هستی؟ نمی‌شود ماشین را نگه داشت. محمود هم دلخور می‌شود اما حرفی نمی‌زند.
کمی جلوتر ماشین می‌ایستد راننده هر کاری می‌کند روشن نمی‌شود محمود و بقیه رزمنده‌ها از فرصت استفاده کرده و می‌آیند پایین و نماز می‌خوانند. بعد که سوار می‌شوند ماشین ‌روشن می‌شود راننده متوجه رفتار اشتباهش شده و از محمود عذرخواهی می‌کند».

این خبر را به اشتراک بگذارید