• پنج شنبه 25 مرداد 1403
  • الْخَمِيس 9 صفر 1446
  • 2024 Aug 15
پنج شنبه 26 خرداد 1401
کد مطلب : 163434
+
-

گفت‌وگو با سروش چیت‌ساز، نویسنده داستان‌های کوتاه، رمان و فیلمنامه

نویسندگی، زندگی جایگزین من است

نویسندگی، زندگی جایگزین من است

نیلوفر  ذوالفقاری

سروش چیت‌ساز، نویسنده‌ای است که تلاش کرده نوشتن را به شکل‌های مختلف تجربه کند و به همین دلیل از نوشتن داستان کوتاه به رمان نوشتن رسیده و این روزها نامش را در میان نویسندگان فیلمنامه سریال «نوبت لیلی» نیز می‌بینیم. می‌گوید که نویسندگی، زندگی جایگزین اوست و این یعنی آنچه را که شبیه به یک شگفتی بزرگ ناگهان کشف کرده، حالا با نوشتن تجربه می‌کند. چیت‌ساز پیش از این دو کتاب «بارش سفره‌ماهی» و «نوبت سگ‌ها» را منتشر کرده بود که دومی برنده جایزه بهترین مجموعه داستان جایزه مهرگان ادب شد. نخستین رمان او«زل آفتاب» برآمده از جهانی است که در آن همه‌‌چیز در سایه‌ای از نابودی و غبار فرورفته و حالا باید این غبار زدوده شود.

    اولین تجربه‌های نوشتن به‌طور جدی کی اتفاق افتاد؟ نخستین خواننده نوشته‌های شما که بود؟
زمان دانشجویی. گمانم حوالی سال 78به سرم زد داستان بنویسم. نخستین داستانم را هم برای دو،سه تا از دوستان همکلاسی‌ام خواندم.

    راه شما چطور به مسیر نوشتن و نویسندگی افتاد؟
بیشتر یک اتفاق بود. شاید یک‌جور سحرشدگی. رفته بودم خانه یکی از دوستانم. آنجا کتاب صد سال ‌تنهایی مارکز را دیدم و قرض گرفتم. ساعت 2صبح شروع کردم به خواندن و ظرف 2روز دو بار تمام خواندم. همان ساعت 3و 4صبح بود که مثل برق‌گرفته‌ها کتاب را بستم و به‌خودم گفتم یعنی می‌شود چنین چیزی نوشت؟ بعد از آن بود که یک جور ولع پیدا کردم برای ادبیات. دلم می‌خواست تجربه آن لذت جادویی و عجیب را باز هم تکرار کنم. قبلش داستان را فقط برای سرگرمی می‌خواندم، اما بعدتر بدل به وسواس شد. دلم می‌خواست آن تجربه شگفت خواندن کتاب مارکز برایم تکرار شود و نمی‌شد. آنقدر وسواس شدید شد که به سرم زد خودم بنویسم شاید در فرایند نگارش به آن لذت عجیب دست پیدا کنم.

    چرا نوشتن دغدغه شماست؟ چه حرف‌ها و مفاهیمی هست که گفتن آن به دیگران شما را ناگزیر می‌کند نوشتن را انتخاب کنید؟
نخست اینکه نوشتن برایم از حرف زدن ساده‌تر است. دوم اینکه برای نوشتن و برای خواندن زمان و تمرکز و تفکر بیشتری لازم است و سوم اینکه نوشته (دست‌کم سابق بر این) ماندگارتر بود از گفتار شفاهی. برای همین نوشتن برایم راه ارتباطی دلچسب‌تری بود. اما اینکه چه چیزهایی مرا ناگزیر می‌کند از نوشتن؟ راستش ذهنم مثل یک کارخانه شلوغ است که پر شده از هزاران فکر پیچیده و همزمان. مدام در حال باز کردن گره‌های کلاف‌های در هم گوریده‌ای هستم که واقعیت مشهود پیرامون در سرم ایجاد کرده و برای پیدا شدن این سررشته‌ها شبانه‌روز افکار و ادراکات و مشاهدات و خاطراتم را بازخوانی و بازبینی می‌کنم. این فرایند اگر به خروجی قابل‌قبولی برسد، نیاز به محلی برای ثبت دارد و راستش راه بهتری جز نوشتن برایش پیدا نکرده‌ام.

    به‌نظر شما نویسنده حتماً نیاز به آموزش آکادمیک و تخصصی دارد؟
تخصصی قطعاً، اما نه لزوماً آکادمیک. این آموزش تخصصی می‌تواند خودآموختن باشد یا آموزش و پرورش گروهی یا شرکت در کارگاه داستان. برای نوشتن قطعاً قریحه و استعداد ضرورت دارد اما بدون آموختن چگونه نوشتن و چگونه خواندن نتیجه حتماً درصورت خوب بودن یک اتفاق و حادثه حساب می‌شود.

    به‌عنوان نویسنده‌ای که تجربه موفقی در داستان کوتاه دارد، به‌نظرتان هم‌اکنون داستان‌های کوتاهی که منتشر می‌شوند چه جایگاه، نقاط ضعف و قوتی دارند؟
یک داستان خوب مثل آبشاری است که خواننده را همراه خود می‌برد. بعد از سقوط از آبشار تا لحظاتی در انبوه آن همه موج و کف و تلاطم چیزی دیده نمی‌شود. بعد و کمی جلوتر است که آنچه سقوط کرده روی آب می‌آید. مخاطبی که آن لحظه پدیدار می‌شود دیگر همان کسی نیست که پیش از سقوط از آبشار بود. من مرجع جامعی برای قضاوت درباره تمام داستان‌های منتشرشده نیستم. تنها چیزی که می‌توانم بگویم برخی نقاط ضعفی است که داستان‌های خوب باید از آن پرهیز کنند.

    این نقاط ضعف چه هستند؟
مثلاً ضعف زبان؛ زبان ابزار و محمل نوشتن است، بستری است که رود روایت در آن جاری می‌شود. از طرف دیگر زبان هم‌بسته ذهن است. نمی‌توان مرز ذهن و زبان را از هم جدا کرد. زبان لاغر ناشی از ذهن لاغر است و بالعکس. داستان برای منبسط کردن جهان ذهنی خودش مجبور است در زبان نیز انبساط ایجاد کند. این به معنی نثر متکلف یا کلمات غریب در متن نیست. منظور ساختن جهان یگانه‌ای برای داستان در دل زبان است؛ امری که زبان خنثی قالبی روزمره‌نویسی به آن نزدیک هم نمی‌شود. مورد بعدی یک لایه بودن است؛ داستان خصوصاً داستان کوتاه محلی است برای فشردگی و لایه‌لایه شدن. اینکه داستان را به ماجرانویسی تقلیل بدهیم تبدیل کردن ادبیات به شهربازی است. شما سوار چرخ‌فلک یا ترن هوایی می‌شوید. چهارتا جیغ و هورا می‌کشید، پشمک‌تان را می‌خورید و برمی‌گردید خانه. این به معنی بد بودن شهربازی نیست اما چیزی که ادبیات را می‌سازد ماجرا و سرگرمی نیست. درد و حسرت و کلنجار و تعمق و بازاندیشی است. اینکه یک انسان درگیر یک ماجرا می‌شود و بعد از آن خارج می‌شود یکی از مواد سازنده داستان است اما همه آن نیست. اتفاقاتی که در لایه‌لایه‌های درونی شخصیت می‌افتد از اتفاقات بیرونی بسیار مهم‌تر است. خنثی بودن مورد بعدی است، وقتی داستان به شرح یک ماجرای خیالی یا یک خاطره محدود می‌شود چیزی جز یک پوسته ساده از آن باقی نمی‌ماند. گاه حتی در داستان‌هایی که به‌نظر تاریخی می‌آیند فاصله چندانی از بیوگرافی‌نویسی گرفته نمی‌شود. در خیلی از داستان‌ها به یک شرح بی‌خطر از یک ماجرا بسنده می‌شود و هیچ چالشی متوجه خواننده نمی‌شود. ضعف تخیل هم نقطه شعف است؛ اشتهای عجیبی که در نویسنده‌ها و خوانندگان برای خواندن و نوشتن تجارب شخصی‌شان هست باعث شده که یک فضای رئالیسی بارها زیسته شده در داستان‌ها تکرار شود. تخیل لزوماً محدود نمی‌شود به اینکه نویسنده خودش را در قالب شغل یا جنسیت دیگری فرض کند و با جمع‌آوری اطلاعات دایره‌المعارفی فضای داستانی‌اش را تکمیل کند. تخیل یعنی جور دیگر دیدن جهان. جور دیگر دیدن انسان و روابط و قوانین طبیعی و عرفی. این فهرست به‌راحتی می‌تواند به درازا بکشد و بگذارید به همین چهار مورد اکتفا کنیم.

    چرا تصمیم گرفتید با «زل آفتاب»، از مجموعه داستان به سراغ رمان‌نویسی بروید؟
هدف از نوشتن رمان میدان گرفتن برای وسعت بیشتر است. جهانی که در داستان کوتاه ساخته می‌شود به چهارچوب‌های تنگ‌تری محدود است و برای دید جامع‌تر نیاز به تفصیل بیشتر داریم. نویسنده براساس سوژه‌ای که برای داستانش دارد فرم و قالبش را انتخاب می‌کند.

    نام رمان شما از کجا آمد و چرا این نام را انتخاب کردید؟
بارها در این‌باره حرف زده‌ام و شاید هر بار یک دلیل تازه ساخته‌ام. شاید بیشترین بسامد در پاسخ‌هایم مربوط به‌معنای شخصی این عبارت است. زندگی، درخشندگی، بازیگوشی و آزاردهندگی‌اش. ظهر بسیار داغ تابستان. نور خیره‌کننده. در رمان زل آفتاب نور به قدری شدید است که باعث پوشیدگی می‌شود. در این روایت تاریکی نیست که واقعیت را پوشانده. آنقدر همه‌چیز پرنور و عیان و زیاده ‌از حد در معرض دید است که دیده نمی‌شود. همانطور که زل آفتاب را نمی‌شود خوب دید.

    تاریخ و جست‌وجو در آن، خط پررنگ رمان شماست. خودتان چقدر اهل مطالعات تاریخی و پرداختن به این حوزه هستید؟
تاریخ، ادبیات، جغرافی... اینها بیشتر تقسیم‌بندی‌ها و مقوله‌بندی‌های آکادمیک است برای ساده‌سازی. عملاً همه اینها را شاید بتوان در مقوله سواد خلاصه‌سازی کرد و من به آن معنای امروز به این تفکیک قائل نیستم. برای همین فکر می‌کنم نمی‌شود از مطالعه آنها طفره رفت. اما با همین تعریف مرسوم، اگر فرض کنیم زمان یکی از ابعاد چهارگانه است، یعنی آنچه در گذشته رخ داده هنوز هم وجود دارد. به این معنا تاریخ یک گذشته تمام‌شده و منفصل نیست. یک قاچ از یک سیب بزرگ‌تر است. وقتی درباره یک فرد می‌نویسیم گذشته آن فرد در زندگی امروزش تأثیر داشته. درباره زیست جمعی و تعاملش با جامعه هم که می‌نویسیم گذشته آن جامعه در چگونگی تفسیر امروزش نقش دارد. این گذشته همان تاریخ است و نمی‌شود از آن غافل شد.

    بین تجربه‌های نوشتن شما تنوع وجود دارد، از داستان کوتاه و رمان گرفته تا تجربه اخیرتان در فیلمنامه‌نویسی با سریال «نوبت لیلی». هر کدام این تجارب چه جذابیت‌ها و چه چالش‌هایی برای‌تان دارد؟
پاسخ درست به این سؤال این است: هر کدام از این تجارب جذابیت‌ها و چالش‌هایی به همراه دارد. اما گفتن یک نکته شاید خالی از لطف نباشد. فیلمنامه‌نویسی به کل تجربه متفاوتی است. در اینجا دیگر خبری از آزادی عمل حیطه داستان نیست. یک کارگروهی است با حواشی بسیار بسیار زیاد. از بازیگر و اوضاع جوی تا بودجه و مسائل فنی، از پیچیدگی‌های کارگروهی تا توقع سرمایه‌گذار و بازار... همه عواملی است که روی محدودیت‌های داستان تأثیر می‌گذارد.

    اگر نویسنده نمی‌شدید، دوست داشتید سراغ تجربه چه حرفه یا هنری بروید؟
راستش شغل اصلی و محل درآمد من کار مهندسی است. برای همین نویسندگی خودش یک زندگی جایگزین است. اینکه برای آن هم به یک جایگزین فکر کنم تا حالا برایم موضوعیت نداشته. اما قطعاً اگر بخواهم انتخاب دیگری بکنم باز هم یک شاخه هنری را انتخاب می‌کنم.

    رویدادهای اجتماعی چه تأثیری بر نوشته‌های شما یا حال‌تان موقع نوشتن می‌گذارد؟ وقتی حال روحی خوبی نداشته باشید، باز هم سراغ نوشتن می‌روید؟
حال روحی معمولاً ترکیبی از وضعیت عاطفی و وضعیت ذهنی است. اگر تمرکز ذهنی و وقت کافی داشته باشم معمولاً وضعیت عاطفی مانعی برای نوشتنم نیست. رویدادهای اجتماعی هم معمولاً بر این دو حوزه تأثیر می‌گذارند و تابع همین قاعده‌اند. بعضی وقت‌ها رویدادهای اجتماعی به قدری سهمگین هستند که نوشتن از آنها یا ممکن نیست یا آنقدر آوارشان سهمگین است که تا فروکش‌کردن گردوخاک باید صبر کرد و بعد نوشت. وگرنه ممکن است مثل لگدپراندن در تاریکی بشود.

    این روزها مشغول نوشتن چه هستید؟ منتظر انتشار چه اثری از شما باشیم؟
کارهای پس‌تولید سریال «نوبت‌لیلی» همچنان در جریان است. دو مجموعه داستان از سال‌های گذشته نیز جمع‌آوری کرده‌ام که در حال بازنویسی و ویرایش آنها هستم تا برای نشرآماده شوند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید