• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
دو شنبه 16 خرداد 1401
کد مطلب : 162439
+
-

باید به عقب برگردی

نگاه
باید به عقب برگردی

سیدحمیدرضا قادری- پزشک و فعال رسانه‌ای

- اینجا باید میوه کارهامون‌رو بچینیم ولی داریم دنبال خاک حاصلخیز می‌گردیم تازه دونه بکاریم توی این گرما وسط این غبار!
این خلاصه چیزی بود که تلاش می‌کردم خیلی شیک و شسته‌رفته به رفقایی بگویم که دم‌دمای یک غروب گرم ۴۵درجه‌ای دور هم حلقه زده بودیم گرد یک پنج‌راهی و داشتیم همزمان هم موبایل‌هایمان را شارژ می‌کردیم هم خبرها را رصد می‌کردیم هم استوری‌های اینستاگرامی همدیگر و دیگران را چک می‌کردیم. کجا؟ درست در 500متری متروپل در شهر آبادان. هر نیم‌روز که برای استراحت برمی‌گشتیم به محل اسکان، کارمان بررسی دیده‌ها و شنیده‌هایمان بود و انتقالش به هم. یک‌جور کلاس درس سیار. یک ستاد خودجوش خبری از آدم‌هایی که اکثرشان نزدیک 7روز بود زن و بچه و زندگی و کارشان را رها کرده بودند و آمده بودند در دل حادثه تا بتوانند یک روایت ترکیبی از مصلحت و حقیقت جاری به مردم چشم‌انتظار بیرون ارائه کنند.
برای من که معمولا راوی وسط گودم و دور از ستادها و آدم‌هایش، دیدن این شور و دلسوزی و دقت دلچسب بود. توی همین گپ و گفت‌ها دغدغه‌ام این بود که باید چطور روایت کرد تا هم حقیقت فنا نشود،  هم آب به آسیاب دشمن خارجی ریخته نشود و هم سرمایه اجتماعی هر کدام نزد مخاطبینش کاسته نشود. واقعیت اما کار دشواری بود اگرچه نشدنی نبود. معمولا در وسط بحران‌ها شما با ابزارهایت تنهایی و فقط سرمایه قبلی گردآوری شده‌ات نزد مخاطبانت که به تو به‌عنوان چشم بیدار مورد اعتمادشان می‌نگرند به کار تو می‌آید آن هم مخاطبی که لحظه‌به‌لحظه زیر بمباران انواع خبرهای راست و دروغ است.
وقتی قبلا خیلی چیزها انجام نشده، تو نمی‌توانی آنجا از خانه شماره10 شروع کنی، بلکه باید برگردی عقب و تازه از پیش‌شماره صفر شروع کنی مثلا باید هی برگردی عقب و تازه درباره مشخصات سگ زنده‌یاب حرف بزنی تا مخاطب بفهمد هر سگی‌ سگ زنده‌یاب نیست ولو تصادفا بتواند یکی را بیابد که آن هم محل تردید است.
باید برگردی عقب و درباره شدت آوار و مهندسی تخریب و گودبرداری صحبت کنی تا بعد بتوانی علت کندی آواربرداری را توضیح دهی یا توجیه کنی و... . و این وسط مثلا نمی‌توانی تصاویر کشته‌شدگانی را نشر دهی که چونان خارپشت تنشان به ضیافت میلگردها تبدیل شده تا از رهگذر نمایش این سبوعیت آوار بتوانی مستقیم یا غیرمستقیم به مخاطب بفهمانی امکان زنده بیرون آمدن افراد از زیر چنین آواری عملا ممکن نیست.
باید برگردی عقب و درباره نحوه تشخیص اجساد از طریق  DNA توضیح دهی تا برایش قابل درک شود که می‌شود یا نمی‌شود پیکری را یکی‌‌دو-روزه از راه این روش نام‌گذاری کرد. تازه به اینها اضافه کنید وقتی آوار اندوه - با دلیل یا بی‌دلیل - بر سر مخاطب سرازیر می‌شود تو نمی‌دانی انتشار لبخندهای حماسی امدادگران باید چقدر از قاب گزارش‌ات را پر کند و چقدر می‌توانی و مجازی راوی حماسی فرایند آواربرداری باشی و چقدر باید راوی تلخکامی و اندوه بازماندگان باشی.
و شاید هیچ باید و نبایدی در کار نیست و تو باید یک بخش کار را فقط روایت کنی و هیچ تعهدی به کل کار و تفسیر مخاطب نداری و شاید نه! باید بگردی و به کل قصه متعهدی.
همه اینها پرسش‌هایی است که با خودت حمل می‌کنی در لحظه و در ذهنت می‌گذرند و تو باید تصمیم بگیری و بنویسی و منتشر کنی. چون مخاطب تشنه خبر است و تحلیل‌هایت را باید به حداقل ممکن برسانی چون برای خیلی از تحلیل‌ها نیازمند داده و دانشی هستی که یا در اختیارت نیست یا برایش تربیت نشده‌ای یا آنقدر ضد ‌و نقیض زیاد است که پروای قضاوت و تحلیلی را داری که ممکن است عمر صحتش یک روز هم نشاید. و تو می‌مانی و هجوم لشگری شاید: شاید هنوز زیر آوار کسی باشد... شاید مشکل از ستون‌هاست... شاید فلان... شاید بیسار... .
این خلاصه همه‌‌چیزی بود که می‌گذشت بر راویان این روزهای آبادان، کسانی که محصور در اطراف متروپل بودند و دست‌کم من داشتم تلاش می‌کردم هم راوی تلاش آنها باشم، هم با پا گذاشتن به خیابان‌های اطراف متروپل و با فاصله گرفتن از آوارها و با سرک کشیدن به بازار شهر و خیابان‌های اطراف امیری – محل وقوع حادثه – سعی کنم روایتم قابی لانگ‌شات‌تر بیابد. موفق بودیم؟ گذر زمان مشخص می‌کند.
اما به گمانم راوی هم می‌تواند زیر آوار متروپل بماند اگر در خیابان امیری بماند.‌

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :