در باب نمایش «موضوع چیه؟»
تئاتر؛ صحنه جنگی نابرابر
احسان زیورعالم-روزنامهنگار
در این نوشتار کار چندانی به کیفیت نمایش تازه مارین فون هولک ندارم. اگرچه این کارگردان هلندیالاصل و ایراندوست طی یکدهه گذشته با آثار تجربی خود - و حتی تلاش برای بازی در نقشهای فارسیزبان - رویه تأملپذیری را دنبال کرده است و میتوان درباره این رویه به گفتوگو نشست اما نمایش اخیر او در ایرانشهر، «موضوع چیه»، به واسطه واژهای در عنوانش، یعنی «موضوع» برایم اهمیت پیدا میکند؛ موضوعی که از قضا با فرم اجرایی قرار است برجسته شود. 9بازیگر جوان روی صحنه آورده میشوند تا در یک رقابت، مشابه با مسابقههای استعدادیابی و با تکیه بر آرای تماشاگران به نقشی در یکسریال و البته همبازی شدن با رضا کیانیان در پروژه تازه تئاتری آروند دشتآرای ـ همسر فون هولک ـ دست یابند. همهچیز هم به ظاهر در یک رویه بداههپردازانه رخ میدهد که همانند نمایش سابق گروه ویرگول، چندان در بند بداهه نیست و همهچیز بهسوی نوعی نظاممند کردن صحنه و البته سوق دادن آن به «موضوع» است. بهعبارتی «موضوع» همان نتیجه یا اپیلوگ نمایش خانم فون هولک است. «موضوع» جنگی است نابرابر در سیستم هنری ایران برای کسب موقعیت؛ بهعبارتی چیدمان صحنه قصدش آن است که بگوید چگونه برای یک نقش ـ که مشخص نیست چیست ـ 9نفر میتوانند با تمام رفاقتهای پشتصحنه، روی صحنه با بیاخلاقی محض یکدیگر را منکوب کنند.
کمی به عقب بازگردیم. 9بازیگر روی صحنه، هر یک اعلام میکنند طی چند سال گذشته چند کلاس بازیگری در چند مؤسسه و بر اساس چند متد و البته زیرنظر چند استاد شاخص گذراندهاند اما هنوز موفق به اجرا در هیچ اثر ویژهای نشدهاند. 2بازیگر هم تحصیلات مرتبط با بازیگری دارند اما آنها هم خود را در این مسیر شکستخورده میدانند و پروژه فون هولک گویی سکوی پرتابی است برای رسیدن به آرزوی دیرینه. اینجا باید روی واژه آرزو یا شاید شکل بهترش، اشتیاق تأمل کنیم. برخی این اشتیاق در رسیدن به موقعیت هنری را چیزی شبیه عبارت سراپا اشتباه «اوقات فراغت» میدانند؛ فعالیتهایی که در زمان غیردرسی کودک انجام میدهد تا شاید مثلاً به نحو مفید و سودمندی سرگرم شده باشد؛ این در حالی است که اشتیاق موقعیت هنری همانند اشتیاق پزشک شدن یا مهندس بودن است؛ یعنی کارکردی شغلی و حرفهای دارد و برای یک تحصیلکرده هنر، بیشک چشمانداز اصلی رسیدن به مجرای کسب درآمد، مشروعیت اجتماعی و ارتقای طبقه است؛ چیزی که با اندک توجهی در نمایش بدان اشاره میشود، آن هم جایی که مارین فون هولک در نقش تسهیلگر نمایش تلاش میکند به مخاطب انتقال دهد و در بیان برخی از بازیگران نیز میتوان دریافت. اگرچه در فهم برخی از آنان هنوز وجه هنر به مثابه تراپی و بهعنوان اصل نخست شنیده میشود که خود جای بحث مفصلی دارد. اما بهتر است از رخداد روی صحنه به رویدادی در قانون اساسی روی آوریم؛ جاییکه در اصل 43قانون اساسی دولت مکلف میشود برای آحاد مردم ایجاد شغل کند و از قضا بخش مهمی از این ایجاد شغل برآمده از خروجی دانشگاههاست؛ یعنی اگر دولت در کنکور سراسری سال1401برای رشته تئاتر ـ بهخصوص در دانشگاههای دولتیـ n صندلی درنظر گرفته است، بایستی m شغل نیز برای زمان فراغت دانشجویان درنظر گرفته باشد که اختلاف این دو عدد، یعنی n منهای m، تلفات ناشی از انصراف دانشگاه و تغییر رشته باشد؛ موارد اجتنابناپذیری که محاسبهپذیر است. با این حال طی 2دهه گذشته، با افزایش صندلیهای رشته تئاتر، بهعنوان مهمترین سکوی ورود به عرصه هنر نمایش ـ تئاتر، سینما و تلویزیون- دولت تلاشی برای تولید شغل نکرده است. دولت برای درآمد بیشتر خود صندلیها را افزایش داده است تا برای نهاد دانشگاه درآمدزایی داشته باشد؛ چون با افزایش رونق رسانه در کشور، بهخصوص از دهه80 بدین سو، میل به بازیگر شدن در جامعه نیز افزایش یافته است و طبقه متوسط بازیگری را همانند پزشکی و فوتبال، به دیده سکوی رسیدن به ثروت ناگهانی میبیند و برای آن هزینه میکند، بدون درک اینکه از صد فوتبالیست چند نفر به یک درآمد میلیاردی میرسد. سرمایهگذاری کوری که نتیجهاش در ایران نهتنها به ارتقای هنرهای نمایشی منجر نشده بلکه به یک حلقه بسته در حضور آدمها منجر شده است. علت هم ساده است؛ سرمایه در گردش سینما و تئاتر محدود است و امکان ورود نیروهای تازهنفس به حلقه ممکن نیست. عدمارتقای سرمایه نبود امنیت شغلی است که محصول تعلیق وظیفه دولت در اصل 43قانون اساسی است. این روزها وضعیت اقتصادی مردم چشمانداز پیچیدهای دارد. آن 9بازیگر جوان نمایش «موضوع چیه» نیز بخشی از مردم بهحساب میآیند. اگر فرض کنیم شغل دائمی آنان بازیگری و هنر است، یعنی این گروه از هنر ارتزاق میکنند. در شرایط پیچیده اقتصادی مردم دیگر برای هنر هزینه نمیکنند. همانند دهه60 و اوضاع جنگی کشور که اساساً بدون یارانه دولتی و بلیت رایگان کسی نه سینما میرفت و نه تئاتر. پس میتوان حدس زد بهزودی هنرمند توان فروش هنر خود به مخاطب را ندارد و در یک بازه کوتاهمدت فقیرتر هم میشود. در یک جامعه با اعضای فقیر رقابت بهمراتب وحشیانهتر هم میشود. روی صحنه نمایش، در پایان کار میان 4شرکتکننده نهایی، هرچند نزاعی معطوف به بیاخلاقی دیده میشود اما واقعیت آن است که در فضای هنری ـ که برخی معتقدند رسالتش ترویج سجایای اخلاقی است ـ اعضا میتوانند همچون مثالهای توماس هابز رفتار کنند، درندگانی که بیتوجه به قانون و برای اصل بقا یکدیگر را میدرند و اساساً موضوع این است. در ابتدای نمایش فون هولک از انبوه آموزشگاههای هنری میگوید که محصولش نوعی وضعیت پوچ بوده است اما او نمیگوید این وضعیت نهایی ناخوشایند توسط چه کسانی و به چه علتی شکل گرفته است. پاسخ سخت نیست؛ صاحبان آموزشگاه هنرمندان شناختهشدهای هستند که برای کسب رزق بیشتر، با تکیه بر میل افسارگسیخته جامعه به بازیگری، اقدام به برپایی آموزشگاه میکنند و در انفعال دولت در ایجاد شغل، شریک میشوند. بماند که بسیاری از این هنرمندان فاقد مشروعیت معلمی هستند، هرچند هنرمندان قدری بهحساب میآیند اما پرسش مهم این است؛ اگر هنرمند بیشتر وقتش را به تولید میپرداخت چطور به فکر آموزشگاهداری میافتاد؟ باید گفت «موضوع» این است که همانند رقابت ناسالم روی صحنه نمایش، رقابت ناسالم بزرگتری در عرصه هنری کشور، طی سالهای گذشته رخ داده است که بهمراتب مهیبتر از نزاع نهایی موضوع چیه است و اثر فون هولک در برابرش سانتیمانتال بهنظر میآید.