• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 8 اردیبهشت 1401
کد مطلب : 159445
+
-

ویکتوریا دانشور، در سالگرد تولد خواهرش از خاطرات این نویسنده می‌گوید

سیمین به روایت ویکتوریا

سیمین به روایت ویکتوریا

نیلوفر ذوالفقاری

ته‌لهجه شیرازی هنوز از جملاتش قابل تشخیص است، هرچند این سال‌ها دیگر سخت می‌تواند حرف بزند. ویکتوریا دانشور، تنها خواهر باقی‌مانده از میان 6فرزند پدر و مادرش، این روزها 95ساله است و حافظه‌اش مثل یک دفتر خاطرات قدیمی، هنوز پر از یادهای مانده از روزگاران دور است. خواهری که تلاش کرد به وصیت سیمین دانشور برای حفظ و نگهداری خانه مشترکش با جلال آل‌احمد عمل کند، از رابطه صمیمانه‌شان می‌گوید و خاطرات پراکنده‌ای که در سالروز تولد بانوی نویسنده به یاد می‌آورد.

انس با کتاب از کودکی
زندگی در خانه‌ای که اهالی آن اهل مطالعه باشند، می‌تواند سرنوشت فرزندان را تغییر دهد. ویکتوریا دانشور می‌گوید: «در کتابخانه پدرم در شیراز کتاب‌های مختلفی وجود داشت؛ از آثار کلاسیک گرفته تا کتاب‌های نویسندگان بزرگ ایرانی و خارجی. غیر از این، پدرم دوستانی داشت که کتابفروشی داشتند و اگر کتاب تازه‌ای چاپ می‌شد، حتماً به دستش می‌رساندند. سیمین باهوش بود و درسخوان، عاشق کتاب خواندن هم بود و چون در مدرسه انگلیسی‌زبان درس خوانده بود، سراغ کتاب‌های زبان ‌اصلی هم می‌رفت. در واقع او از همان کودکی با کتاب انس گرفته بود». آنطور که ویکتوریا دانشور می‌گوید، خواهرش حافظه خوبی داشته و این نقطه قوت با علاقه‌اش به اشعار حافظ و سعدی، باعث شده او در کودکی بسیاری از اشعار را از حفظ بخواند. دانشور می‌گوید: «یادم هست که هر وقت مهمان داشتیم، از سیمین می‌خواستیم برای مهمانان از حفظ شعر بخواند. او هم از خداخواسته شعرهایی از شاعران مختلف می‌خواند. من هم با ویولون او را همراهی می‌کردم. هر مهمانی که از خارج به شیراز می‌آمد، خواهرم با او به زبان انگلیسی مصاحبت داشت. او از همان کودکی زبان انگلیسی را از فارسی کم نمی‌آورد». هرچند در خاطرات اطرافیان سیمین دانشور بسیار از علاقه او به کتاب گفته شده، اما همه در این اعتقاد هم‌فکرند که او هرگز دیگران را مجبور به مطالعه کتاب خاصی نمی‌کرد اما برای علاقه‌مند‌کردن دیگران به‌خصوص بچه‌ها به کتاب، از هیچ تلاشی دست برنمی‌داشت.

زندگی عاشقانه سیمین و جلال

بسیاری از خاطراتی که از سیمین دانشور نقل می‌شود، مربوط به زندگی مشترک او با جلال آل‌احمد است. ویکتوریا دانشور بارها خاطره آشنایی این زوج را تعریف و از علاقه بین آنها روایت کرده است. او می‌گوید: «سال‌هایی که سیمین از خانه دور بود و جلال کار ساخت خانه را پیش می‌برد برای هر دو سخت می‌گذشت. در نامه‌هایشان هم می‌خوانیم که چقدر دلتنگ یکدیگر بوده‌اند. جلال خانه را به عشق این می‌ساخت که به‌زودی سیمین برگردد و زندگی‌شان را در خانه رؤیایی خودشان ادامه دهند. سیمین هم تا آخرین روزی که در دنیا بود در همان خانه ماند». دوری از وطن و عزیزان سختی‌هایی دارد که تحمل بالایی می‌طلبد. ویکتوریا دانشور می‌گوید که خواهرش اهل رویارویی با سختی‌ها بود و ناامید نمی‌شد. او می‌گوید: «سیمین سختکوش و صبور بود. هربار ما از سختی‌های زندگی گلایه می‌کردیم، برایمان شعرهایی می‌خواند و در پایان می‌گفت که غر نزنید، زندگی همین است دیگر! البته خودش هم اهل همدلی بود و هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا دیگری در سختی نماند. اگر هم کاری از دستش برنمی‌آمد، از دلداری و امیددادن کوتاهی نمی‌کرد».

خواهر، پرستار خواهر
ویکتوریا 5سال از خواهرش سیمین کوچک‌تر بود و در همه خاطراتش از رابطه صمیمانه خود با خواهرش می‌گوید: «درد‌دل‌هایمان با هم بود؛ از همان بازی‌های دوران کودکی در حیاط خانه پدری در شیراز تا سال‌های جوانی، بیشتر وقت‌ها با هم بودیم. حتی وقتی خواهرم ازدواج کرد خیلی اوقات موقع تفریح مرا هم با خودشان می‌بردند. سال‌های تحصیل سیمین در تهران و خارج از ایران بین ما فاصله افتاد اما در واقع از هم دور نبودیم. در مکالمات و نامه‌هایمان همیشه حرف به شعر کشیده می‌شد. روزشماری می‌کردم تا سیمین به شیراز برگردد، نه فقط من، همه فامیل منتظرش بودند». سال‌های پایانی عمر سیمین دانشور، با پرستاری خواهرش گذشته است. ویکتوریا دانشور می‌گوید: «سیمین بعد از مرگ همسرش در همان خانه‌ای که همسایه خانه نیما بود ماند. من و همسرم همه کارهای سیمین را انجام می‌دادیم و من از او پرستاری می‌کردم. خریدهایش را انجام می‌دادیم. او هم گاهی برایم شعر می‌خواند. فکر و ذکرش این بود که خانه‌شان، خانه‌ای که جلال با دستان خودش ساخته بود، حفظ شود. مدام درباره این موضوع تأکید داشت». ویکتوریا دانشور تلاش کرده تا وصیت خواهرش برای حفظ خانه خاطره‌انگیزشان با جلال آل‌احمد انجام شود. بسیاری از وسایلی که حالا در خانه‌موزه سیمین و جلال وجود دارد، با کمک و همراهی خواهرش در خانه حفظ شده است. او می‌گوید: «روزی که سیمین درگذشت من او را دیده بودم، حالش خوب نبود، به خانه برگشتم اما دلم شور می‌زد. تا اینکه همسایه زنگ زد و گفت خودمان را برسانیم».

زیر سقف رویاها

خانه سیمین و جلال سال‌ها محل رفت‌وآمد و معاشرت اهالی ادبیات بوده است. ویکتوریا دانشور آن روزها را به خوبی به یاد دارد. او می‌گوید: «وقتی خانه در حال ساخت بود، خواهرم در نامه‌ای برای جلال نوشته است: اولاً نقشه خانه رسید. خیلی نقشه عالی و خوب و جامعی بود و مخصوصا نماها با آن سنگ‌های سبز و آجرهای قرمز. خدا کند در آن به سلامتی و خوشی به سر ببریم و یک‌بالین باشیم. ولی عزیزم، خرج لوکس در آن زیاد نکن آن هم با قرض. تو که می‌دانی بی‌لوکس هم می‌شود خوش بود و خوش گذرانید. این خانه تا آخر هم بدون وسایل لوکس ماند. هر چه هست از سال‌های گذشته بر جای مانده است». آل‌احمد وقتی کار اسکلت خانه تمام می‌شود برای همسرش اینطور نوشته است: «دم در ورودی که درش گذاشته شد، به‌دست مبارک خودم. عزیز دل، نمی‌دانم چرا یکهو به یاد این شعر نیما افتادم که می‌گوید نازک آرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم و به جان دادمش آب /‌‌ای دریغا به برم می‌شکند.» ویکتوریا دانشور می‌گوید که زندگی سیمین و جلال در این خانه، با وجود تلخی‌هایی که در مراحلی از زندگی تجربه کردند، با عشق و شیرینی همراه بود؛ «جلال مردی اهل کار و تلاش بود و در خانه کمک می‌کرد. خواهرم می‌گفت او اهل ایرادگرفتن نیست. مثلاً از آماده‌نبودن غذا یا مرتب‌نبودن خانه ایراد نمی‌گرفت و خودش هم اگر فرصت داشت به کارهای خانه رسیدگی می‌کرد.»

زندگی عاشقانه سیمین و جلال

بسیاری از خاطراتی که از سیمین دانشور نقل می‌شود، مربوط به زندگی مشترک او با جلال آل‌احمد است. ویکتوریا دانشور بارها خاطره آشنایی این زوج را تعریف و از علاقه بین آنها روایت کرده است. او می‌گوید: «سال‌هایی که سیمین از خانه دور بود و جلال کار ساخت خانه را پیش می‌برد برای هر دو سخت می‌گذشت. در نامه‌هایشان هم می‌خوانیم که چقدر دلتنگ یکدیگر بوده‌اند. جلال خانه را به عشق این می‌ساخت که به‌زودی سیمین برگردد و زندگی‌شان را در خانه رؤیایی خودشان ادامه دهند. سیمین هم تا آخرین روزی که در دنیا بود در همان خانه ماند». دوری از وطن و عزیزان سختی‌هایی دارد که تحمل بالایی می‌طلبد. ویکتوریا دانشور می‌گوید که خواهرش اهل رویارویی با سختی‌ها بود و ناامید نمی‌شد. او می‌گوید: «سیمین سختکوش و صبور بود. هربار ما از سختی‌های زندگی گلایه می‌کردیم، برایمان شعرهایی می‌خواند و در پایان می‌گفت که غر نزنید، زندگی همین است دیگر! البته خودش هم اهل همدلی بود و هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا دیگری در سختی نماند. اگر هم کاری از دستش برنمی‌آمد، از دلداری و امیددادن کوتاهی نمی‌کرد».

 

این خبر را به اشتراک بگذارید