روایتهای ناب از یک امدادگر
گفتوگو با معصومه رامهرمزی، نویسنده و رزمنده آبادانی که زمان جنگ 14سال بیشتر نداشت
شهره کیانوشراد- روزنامهنگار
14سال داشت که دشمن تا چند قدمی شهرشان آمد. همراه برادر و 2خواهرش مانند بسیاری از جوانان و نوجوانان ماندند تا از شهرشان در برابر حملات دشمن دفاع کنند. او که تا سال 64و عملیات والفجر8 در آبادان بود، خاطرات و تجربههای بسیاری از آن روزها دارد که برخی از آنها را در کتاب «یکشنبه آخر» به ثبت رسانده است. معصومه رامهرمزی معتقد است که تجربههای بهدست آمده در آن دوران توسط رزمندگان، امدادگران، مهندسان و... میتواند مبنای تحقیق و پژوهش قرار گیرد و به همین دلیل ثبت این تجربهها حائز اهمیت است.
وقتی تصمیم گرفتید بهعنوان امدادگر و داوطلبانه به مجروحان جنگی کمک کنید سن و سال زیادی نداشتید؛ آیا آموزش هم دیده بودید؟
خیر. من اصلا امدادگری بلد نبودم، اما حاضر بودم هر کاری که از دستم بر میآید برای رسیدگی به مجروحان انجام دهم. سال اول و دوم شروع جنگ در بیمارستان طالقانی آبادان بودیم. تعداد مجروحانی که در اتاق عمل باید جراحی میشدند زیاد بود و گاهی از صبح تا شب پزشکان و پرستاران در اتاق عمل مشغول کار بودند. کارم را از ضدعفونیکردن در و دیوار اتاق عمل شروع کردم. میکروبزدایی و ضدعفونی محل مداوای مجروحان، یکی از مسائل مهم در بیمارستانهای جنگی برای جلوگیری از عفونت مجروحان است. در همان اتاق عمل با ابزار و نخهای مخصوص جراحی، بخیهزدن و تزریقات آشنا شدم. فضای امدادگری در جنگ بیشتر تجربی است. حتی پرستارهای آموزشدیده هم با حضور در شرایط جنگی یاد میگرفتند که چطور سرعت عمل و جرأت دیدن صحنههای رنجآور را داشته باشند. در نوجوانی پرانرژی بودیم و خیلی زود با امدادگری آشنا شدیم.
امدادگری را زیر غرش هواپیماها و بمباران دشمن انجام میدادید، نمیترسیدید؟
مگر میشود نترسید. اما اینکه چطور به این ترس غلبه میکردیم به غیرت و مسئولیتپذیری برمیگردد که در وجود بچههای آن زمان بود. کسی که به جبهه میآمد میدانست ممکن است زخمی، مجروح، اسیر و... شود. شرایط را میدانستیم ولی غیرت اعتقادی و ملی در ما وجود داشت که موجب میشد بر این ترسها غلبه کنیم. جایی در کلام رهبر شنیدم که فرموده بودند انگیزههای دینی رزمندگان خیلی قوی بوده. دقیقا همینطور بود. نگاه و جهانبینیای که ما نسبت به زندگی و جهان آخرت داشتیم موجب شد تا بتوانیم بر ترسمان غلبه کنیم.
خانواده شما هم در آبادان بودند؟
سنگری در مقابله خانه حفر کرده بودیم و مادرم در آن زندگی میکرد. بعد از شهادت برادرم در 27مهر و شرایط سخت جنگی که در آبادان پیش آمد، مادرم به شیراز رفت اما من و 2خواهر دیگرم در آبادان ماندیم.
برای نسل امروز، شاید باور اینکه پسر 14سالهای به مقابله با دشمن رفته، سخت باشد و اینکه دختری 14ساله در دل جنگ مانده، سختتر میشود باور کرد. برای کسی که آن دوران را ندیده بفرمایید که چگونه مادرتان به ماندن شما در آبادان رضایت دادند؟
واقعیت این است که جنگ سراغ ما آمده بود. آنجا شهر و خانه ما بود. با اینکه برادرم شهید شده بود، اما مادرم اعتقاد داشت باید از شهرمان دفا ع کنیم. وقتی پای دفاع از شهر و کشور پیش میآید، زن و مرد و پیر و جوان نمیشناسد. انگار دزد به خانه آمده و میخواهد همهچیز را با خود ببرد. نمیتوانی بیتفاوت باشی. مادرم از سلامت فضایی که کار میکردیم اطمینان داشت. تنها نگرانی او از خطرهای جانی بود. بعدها که خودم بچهدار شدم، بارها از مادرم حلالیت طلبیدم و نگرانیهای مادرم را بیشتر درک کردم. اما او میگفت هیچ مادری نمیتواند بچههایی مثل شما را بهخودش ببیند. شما رفتید و به خدا و مردم خدمت کردید و چه چیز برای پدر و مادر بالاتر از این. حکایت همه مادران شهید و رزمنده همین بود، آنها در عین نگرانیهایی که داشتند، معتقد بودند که باید تا پای جان در مقابل دشمن ایستادگی کرد.
شما چند کتاب درباره دفاعمقدس نوشتهاید. درباره اهمیت ثبت این خاطرات برایمان بگویید.
تاریخ طلایی کشورمان، پر از افتخار و شکوه است و باید همه این خاطرات ثبت شود. حتی اگر امروز هم در زمان صلح یک اتفاق خوب در صنعت یا تولید میافتد باید تجربههای بهدستآمده نوشته شود. تجارب ارزشمندی در 8سال دفاعمقدس بهدست آمده است. معتقدم این دستاوردها، منابع ارزشمندی برای تحقیق و پژوهش هستند و ثبت این تجارب اهمیت دارند. نباید به سادگی از کنار آنها گذشت تا فراموش نشوند.
مکث
ازدواج ساده همراه با آرامش
معصومه رامهرمزی از 14سالگی تا 22سالگی در آبادان و بهعنوان امدادگر حضور داشت. او سال1363با یکی از رزمندگان ازدواج و در آبادان زندگی مشترک خود را شروع کرد. او درباره ازدواج و به دنیاآمدن فرزندش میگوید: «ازدواجم بسیار ساده بود و با فردی که همفکر بودیم انجام شد. از اول هم توافق کردیم که فعالیتهایمان همچنان ادامه پیدا کند، من در بیمارستان امدادگری را ادامه دهم و همسرم هم در جبهه باشد. نخستین خانه ما در آبادان و در خانهای شرکتی(شرکت نفت) و نزدیک مسجد قدس بود. زندگی را با سادهترین وسایل شروع کردیم. یک پلوپز و یک چراغ والور داشتیم که با همانها پختوپز و مهمانداری میکردم. مهمانیها ساده و به دور از تشریفات برگزار میشد، ولی حالمان خوش بود و راضی بودیم. همیشه میگویم ساده زندگیکردن آرامشی برایمان بهدنبال داشت که از آن احساس رضایتمندی داشتیم.»
معرفی کتاب
یک نویسنده موفق
معصومه رامهرمزی در طول جنگ بهصورت متفرقه موفق به اخذ دیپلم شده بود، یک سال بعد از پایان جنگ تحمیلی یعنی در سال1368در دانشگاه شهید چمران اهواز در رشته معارف و الهیات اسلامی به تحصیل پرداخت و پس از آن مدرک کارشناسیارشد خود را در رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه آزاد تهران مرکز دریافت کرد.
او مدت 22سال است که به تدریس و نویسندگی کتاب و مقاله مشغول است و تاکنون چندین کتاب در حوزه دفاعمقدس منتشر کرده است، «یکشنبه آخر»، « اسماعیل»، «راز درخت کاج» و «زن انقلاب جنگ ادبیات» ازجمله آثار منتشر شده او است. آخرین کتاب رامهرمزی، «امدادگر کجایی» نشر مرکز اسناد و تحقیقات دفاعمقدس است که در آن خاطرات علی عچرش از امدادگران آبادان را روایت کرده است.