روایت ارتباط انسانها در سایه صلح
گفتوگو با محمدرضا آریانفر، نویسنده کتاب«خانهای برای سیمرغ» و چهره سال «هنر انقلاب»
علیالله سلیمی- روزنامهنگار
محمدرضا آریانفر، از نویسندگان فعال در سالهای اخیر است که به تازگی بهعنوان چهره سال هنر انقلاب معرفی شده است. تازهترین اثر این نویسنده، کتاب«خانهای برای سیمرغ» که اخیرا از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده، با چاشنی افسانهها و آنچه گذشت از تاریخ نه چندان دور کشورمان از روزهای جنگ بین ایران و عراق، میگوید. البته در این داستان بیشتر از آنکه از جنگ و دشمنیها بخوانیم با رفاقت و صلحی از جنس دوستی 2نوجوان ایرانی و عراقی روبهرو میشویم. آریانفر در اثر جدیدش 2نوجوان ایرانی و عراقی را بهعنوان قهرمانان اصلی داستان به مخاطب معرفی میکند که از این نظر میتوان گفت کتاب برای رده سنی نوجوان هم مناسب است. داستان از زندگی پسری آغاز میشود که زال است و کارون نام دارد و بهدلیل شغل پدرش در جزیره خارک زندگی میکند. حوادث مختلفی در این میان باعث میشود که کارون مدتی در یکی از روستاهای نزدیک مرز ایران و عراق زندگی کند و با پسری به نام ساهر که در روستای مرزی بتران در کشور عراق زندگی میکند، دوستی عمیقی پیدا کند. یکی از امتیازات کتاب ورود عناصر جادویی به متن داستان است. حضور سیمرغ، برگهای شفابخش و مناطق ممنوعه ازجمله موضوعاتی است که تلفیقشان با واقعیت، خط داستان را متفاوت کرده است. محمدرضا آریانفر بهخاطر خلق رمان سهگانه نوجوان دفاعمقدس و کسب عنوانهای متعدد از جشنوارههای ادبی، ازجمله کسب جایزه ادبی شهید حبیب غنیپور برای رمان «طوقی» و نامزد شدن 2کتاب طوقی و «زاغی» در نوزدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاعمقدس در سال۱۴۰۰ به تازگی بهعنوان چهره سال هنر انقلاب اسلامی در بخش نویسندگان معرفی شد و جایزه این بخش را دریافت کرد.آریانفر در گفتوگو با همشهری از ماجرای خلق کتاب«خانهای برای سیمرغ» میگوید.
نگاه غالب در کتاب خانهای برای سیمرغ بها دادن به مفهوم صلح در زندگیهای امروزی بهویژه در روابط بین ملتهای ایران و عراق است.درباره این رویکرد قابلتوجه در اثر جدیدتان بگویید.
در این کتاب به روابط انسانها فرامرزی نگاه شده است. از ارتباط 2نوجوان ایرانی و عراقی با یکدیگر تا ارتباط یک نوجوان با پرنده سیمرغ. در واقع بهدنبال این بودم که همان نگاه فرامرزی و فارغ از هر دیدگاه خاصی در مورد آدمهای یک مرز و بوم را در طول این اثر داشته باشم.
در این کار هم شما رفتید سراغ عناصر شاهنامه، اتفاقی که البته قبلتر هم از آن بهرهبردید اما در مورد خانهای برای سیمرغ این بهرهمندی به چه شکل است؟
بله، این نخستین مرتبه نیست که از چنین عناصری در نوشتههایم استفاده میکنم. در رمان طوقی هم به دوستی یک پسر بچه با یک پری دریایی در رود کارون پرداختهام. در واقع با استفاده از عناصر شاهنامه هم به پویا نگاه داشتن شاهنامه کمک کردهام و هم فضای متفاوتی را در دل رمان ایجاد کردهام. از سوی دیگر باتوجه به اینکه در گذشته به شعر گفتن میپرداختم و 5دفتر شعر هم چاپ کردهام به نوعی خواستم در رمانهایی که مینویسم با استفاده از همان نگاه شاعرانه جریان داستان را پیش ببرم؛ بهعبارتی اکنون در رمانهایم شاعرانه نگاه میکنم. در این داستان هم به نمادها تکیه کردم. هر خط کتاب سرشار از نماد است. کاری ندارم که قصه درست است یا غلط. من فقط میخواهم داستان خودم را بنویسم و ایده خودم را پرورش میدهم. این نکته را بگویم که در ظرایف و نمادهای کتاب، ساعتها مطالعه و فیشبرداری کردم.
از چه نمادها و نشانهایی در کتاب خانهای برای سیمرغ استفاده کردهاید؟
من در این کتاب از نمادهای بسیاری استفاده کردهام. حتی اسامی مورداستفاده هر کدام نمادی هستند که مخاطب باید از آنها رمزگشایی کند؛ بهعنوان نمونه نام کارون نماد حیات است. برای وارد کردن عنصر جادو نیمنگاهی به این موضوع داشتم که فرهنگم را به رخ بکشم، بنابراین به سمت شاهنامه رفتم. حضور سیمرغ در داستان و نوجوان ایرانی که زال است ازجمله این اقتباسات بود. سیمرغ در داستانم نماد جاودانگی و صلح است. در طول تاریخ، تنها اسلحه بشریت در مقابل پدیده مهیبی مانند جنگ، صلح بوده است. در پایان، کتاب سیمرغ با گلوله آرپیجی مورد اصابت قرار میگیرد و ناپدید میشود اما از بین نمیرود. این بدین معناست که ایران و صلح زنده است.
برای شکل دادن به این دست داستانهای بومی چقدر سراغ منابعی که وجود دارند رفتید؟
من درباره هر منطقهای که مینویسم تحقیق میکنم. نسبت به باورها، عقیدهها، فرهنگها و... مطالعه و تحقیق میکنم تا بتوانم فضای حقیقی را در داستانم به رشته تحریر درآورم. در خانهای برای سیمرغ هم از فضایی که در آن متولد شدم و رشد کردم استفاده کردم تا بتوانم در عین حضور عناصر جادویی، فضایی حقیقی را برای مخاطب نگارش کنم.
صلح و دوستی عنصری است که در طول این داستان بهشدت به چشم میخورد؛ جریانی که البته در دل یک جنگ رقم میخورد. از این نگاه هم بگویید.
افرادی که این اثر را مطالعه میکنند نظرشان درباره رفتار با همنوعان خود که ملیت و نژادی متفاوت دارند تغییر خواهد کرد. من در خانهای برای سیمرغ با فرهنگ غلط نژادپرستی مقابله کردهام. در این داستان خواستم بگویم که انسانیت هیچ مرزی ندارد.
شما دنبال این تغییر نگرش بودید؟یعنی فکر میکنید چنین اتفاقی با خواندن این اثر رخ میدهد؟
مطالعه خانهای برای سیمرغ میتواند نگرشها درباره جنگ و جنگطلبی را تغییر دهد. جنگ ایران و عراق سالهاست به پایان رسیده است اما هنوز عدهای در آن فضا ماندهاند و معتقدند ما هنوز با عراقیها باید دشمن باشیم. دنیا امروز نیاز به صلح دارد و خانهای برای سیمرغ میتواند راوی ارتباط شیرین دو ملت در سایه صلح باشد.
بهطور کلی خانهای برای سیمرغ چه پیامی را برای مخاطب به همراه دارد؟ اصلا بهدنبال انتقال پیام بودید؟
من مینویسم اما پیامدهنده نیستم و به مخاطب اجازه میدهم که برداشت خودش را داشته باشد. مطمئن باشید اگر قرار باشد من پیامی را به مخاطب القا کنم کار تصنعی خواهد بود. در خانهای برای سیمرغ روی موضوع متفاوتی دستگذاشتهام. روزی که داشتم کتاب را مینوشتم حدس میزدم با انتقادات مثبت و منفی زیادی روبهرو شوم. باید حقیقت را گفت؛ جنگ نهتنها به ملت ایران بلکه به ملت عراق هم ضربه زد. داستان کتابم درباره 2نوجوان ایرانی و عراقی است که هر کدام بهگونهای از جنگ ضربه خوردهاند اما فارغ از هرگونه نگرانی در دنیای خود هستند؛ دنیایی بدون کینه و دشمنی. یک عشق کودکانه پاک را هم در داستان جا دادهام.
از ویژگی کلی آثارتان مثل سهگانهای که در حوزه دفاعمقدس برای کودکان و نوجوانان داشتید، بگویید؛ سلسله فعالیتهایی که دست بهدست هم داد تا شما از چهرههای سال هنر انقلاب باشید.
سعی کردهام در این سه اثر از تمامی ظرفیتهای فرهنگی منطقه جنوب کشور استفاده کنم. همچنین تلاش کردم تا از باورها و اعتقادهای مردمان جنوب استفاده کنم. بخش بسیاری از آثارم به فضای نمایشنامهنویسی تعلق دارد و از همین فضا آموختهام که در آثار داستانی پایبند به تعلیق و گره باشم؛ بهعبارت دیگر تلاش کردهام تا در نوشتن رمانها ماجرا را با یک تکان شدید شروع کنم. داستان از یک نقطه اوج شروع شده و بعد در ادامه به تشریح چرایی آن اتفاق پرداخته میشود تا مجدد به آن نقطه برسیم و سپس داستان تا انتها ادامه پیدا میکند.
مکث
برشی از کتاب خانهای برای سیمرغ
«پرنده شبیه هیچ پرندهای که در کتابها و تلویزیون و سینما دیده بود نبود. نوک منقار بلندش مانند طلا برق میزد. بالهایش را که تکان میداد هر پرش هفت رنگ بهوجود میآورد. دم ریشه ریشهاش آنقدر بلند بود که تاب خورده بود در چند شاخه قطور و قسمتی از آن مثل زنجیری رنگی توی هوا آویزان مانده بود و با هر تکان کلی رنگ در هوا میریخت... به مغزش فشارآورد تا به یاد بیاورد پرنده را کجا دیدهاست. یادش افتاد شاهنامهایکه آقای بهرنگ سرکلاس آورده بود پر بود از نقاشی این پرنده. با خودش گفت پس این پرنده همان سیمرغ شاهنامه است.»