• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
یکشنبه 21 فروردین 1401
کد مطلب : 157632
+
-

یک فنجان چای کنار خاله‌خانم

الهام مصدقی‌راد- روزنامه‌نگار

« چقدر مادرتان را اذیت می‌کنید!»؛ این جمله همیشگی خاله‌خانم است وقتی که بچه‌های مرا می‌بیند. بچه‌های من برایش عجیبند؛ شلوغی و شادی کودکانه بچه‌ها برایش قابل تحمل نیست. اینکه کودکم بخواهد آزادانه انتخاب کند، برای خاله‌خانم سخت است. برای من اصلا عجیب نیست وقتی فرزندم بالاخره راهی پیدا می‌کند که یکی از شیرینی‌های توی یخچال را زودتر از موعد چای عصرانه بردارد و بخورد حتی اگر فقط یک ساعت از ناهار‌خوردنش گذشته باشد اما خاله‌خانم این را تحمل نمی‌کند، ‌یک شیرینی بی‌وقت، می‌شود آغاز یک سخنرانی طولانی که مضمون همه‌اش قضاوت است و مقایسه با نوه‌های خاله‌خانم.
نوه‌های خاله‌خانم خاص و دردانه‌اند، هیچ وقت بدون اجازه سر یخچال نمی‌روند. هر وقت مادرشان را ناراحت کنند، بلافاصله و بدون درنگ، نادم شده و عذرخواهی کرده و سعی می‌کنند اشتباهشان را جبران کنند، ‌اصلا نوه‌های خاله‌خانم اشتباه نمی‌کنند که بخواهند پدر و مادرشان را ناراحت و عصبانی کنند. نوه‌های خاله‌خانم همیشه می‌گویند «چشم»، نخستین کلمه‌شان قبل از «مامان و بابا و آب»، «چشم» بوده است. خود بچه‌های خاله‌خانم هم از همین جنس بودند. یکی‌شان در 9سالگی همزمان که تکالیف خودش را می‌نوشته، به درس و مشق 3-2 بچه دیگر هم رسیدگی می‌کرده است که از قضا همگی هم شلوغ و بازیگوش بودند، ‌در همان زمان ناهار را هم آماده می‌کرده و برای مهمان‌های سرزده هم سفره‌ای می‌انداخته است از این سر اتاق تا آن سر. گاهی در همین میان پوشک یکی از آن بچه‌های وقت‌نشناس را هم تعویض می‌کرده است، حالا هم خیلی زبر و زرنگ است، ‌همه امور را به تنهایی روی انگشتش می‌چرخاند و پیش می‌برد. خاله‌خانم وقتی خانه ماست اینها را با افتخار تعریف می‌کند. یک‌بار خوراکی بدون اجازه، بهانه تعریفش می‌شود، یک‌بار در رفتن از زیر‌نوشتن مشق و یک‌بار هم بهانه‌گیری سر میز غذا. وقتی خاله‌خانم می‌آید خانه ما یا ما به خانه‌اش می‌رویم، ‌نه اینکه خوش نگذرد نه اینکه بچه‌ها دوستش نداشته باشند، نه ! اما در کنار دوست‌داشتن‌ها و خوش‌گذشتن‌ها همیشه خودم را در معرض قضاوت می‌بینم، حتی آن موقع که خاله‌خانم برای من دلسوزی می‌کند و به بچه‌هایم تشر می‌زند، باز هم من و نوع برخوردم با فرزندانم قضاوت می‌شود. همیشه وقتی از خانه ‌خاله‌خانم برمی‌گردم فکر می‌کنم بی‌عرضه‌ترین مادر دنیا هستم که حتی داد بلندی هم بر سر فرزندانم نمی‌زنم؛ خاله‌خانم نمی‌داند که من عادت ندارم بچه‌هایم را جلوی دیگران تنبیه کنم. او نمی‌داند که من تلاش می‌کنم خودم و کودکم رشد کرده و بهترین خودمان باشیم؛ من انتظار ندارم خاله‌خانم همه اینها را بداند اما می‌خواهم کمتر قضاوتم کند، کمتر جای من برای فرزندانم تصمیم بگیرد و کمتر فراتر از من برود.
من و بچه‌هایم خاله‌خانم را دوست داریم او هم ما را دوست دارد ‌اما خاله‌خانم‌جان! بگذار وقتی با همیم، آرام و بی‌دغدغه نفسی عمیق بکشم و چایم را با لذت در کنارت بنوشم، با یکی از همان شیرینی‌های توی یخچال؛ حتی زودتر از موعد مقرر چای عصرانه.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید