گفتوگوی همشهری با « م. موید» شاعر پیشکسوت
شعر، مرا گزینش کرد!
فرشاد شیرزادی- روزنامهنگار
محمد حسین مهدی، م. موید، از شاعران پیشکسوتی است که در دهه40 خورشیدی همسو با جریانهای روز ادبی رشد کرد و مطرح شد. او با شاعرانی چون زندهیادان احمد شاملو، بیژن الهی و شماری از شاعران شناختهشده دیگر حشرونشر داشت و از آنان کولهباری از خاطره به همراه دارد. اینروزها البته جوانهای مخاطب شعر، رویکرد تازهای به جریانهایی مانند شعر حجم و شعر دیگر دارند. با او به این بهانه گفتوگو کردهایم. این گفتوگو را تا پایان بخوانید.
اقبال دوباره به شعر حجم، شعر دیگر و رویکرد متفاوتی که در دهههای 40و 50 در شعر فارسی وجود داشت، امروز نسل جوان را مشغولکرده است. آنها هم این متون را بازخوانی میکنند و هم بر اساس آنها شعر میسرایند. ارزیابیتان از جریانی که در دهههای40و 50 مطرح بود، با توجه به شرایط امروز چگونه است و این اقبال را چگونه میبینید؟
واقعاً نمیتوانم تعریفی از شعر حجم یا شعر دیگر بدهم. ما آنزمان کار خودمان را میکردیم؛ گویی دمی بود ناپیدا در جهان ناپدیداری که ما را وامیداشت به سرودن و خواندن. خدا بیامرزد بیژن الهی و دیگران را که به همراه آنها کار خودمان را میکردیم. به بخش ناپدیداری آن نفس عقیده دارم که وجود داشت و بهاصطلاح ما را رو به جلو هل میداد. نمیتوانم چیز دیگری بگویم. تا جایی که میدانم ما بیاطلاع از شعر و ادب گذشته ایران نبودیم؛ زحمت میکشیدیم، کار میکردیم، میخواندیم و تمرین میکردیم. به خاطر دارم که بزرگان شعر معاصر آن روزگار یعنی بزرگان دهههای40و50 وقتی شعری میگفتند و چشم ما را میگرفت و آن سرودهها دستکم در محتوا با دیگر شعرها تفاوت داشت، سعی میکردیم آن را تمرین و دستکم از آنها دنبالهروی کنیم. وقتی یکی از نخستین مجموعهشعرهایم منتشر شد و مورد عنایت شعر قرار گرفتم، چنین بود. ازجمله این مجموعهها «گلی اما آفتابگردان» است. یادم میآید شاعر بزرگی شعر «شب آفتاب نمیخواهد/ و آفتاب نمیخواهد از ستاره صبح نوای همهمه برگیرد/ ستاره منتظر آفتاب میماند/ و آفتاب نمیماند...» را تحسین کرد. تکرار این واژهها که برایم حالت مدرنی داشت، مرا وادار کرد شعری بگویم که در مجموعه «شبهای شعر خوشه» شادروان شاملو به چاپ رسید.
میتوانم بدانم که آن شعر کدام شعرتان بود؟
« به نام ماه/ چراغ بود/ و آب بود/ که آبی بود/ و ماه/ در دل آبی آب/ مینالید/ و آب درد دل ماه را/ به ماهی گفت/ و ماه و ماهی/ با هم/ بروز ماتم را/ دلیل بیعت خود کردند و/ در سکوت نشستند/ و آب را خوردند/ و صبح بود/ که ماهی و ماه را بلعید»
اقبال امروزی جامعه ما به این کارها ـ به نظر من ـ موضوعی منفی نیست و میتوان آن را مثبت ارزیابی کرد؛ به شرط اینکه شاعران جوان بتوانند واقعاً استقلال خودشان را حفظ کنند؛ یعنی از همان ابتدا دنبال استقلال باشند و بهدنبال تقلید صرف، نروند. با توجه به نمونههایی که هماکنون از شعرهای خودم خواندم، درمییابید که من ساختار را به عاریه گرفتم اما شعرم از درون با همه شاعران پیش از خودم متفاوت است. معتقدم هر شعری، شرط شعریتش این است که توسط خواننده، قدرت تکثر داشته باشد.
منظورتان از مخاطب، دقیقا کیست؟
کسی که جوهر شعری دارد و بهعنوان خواننده در تکثیری که برایش مؤثر میشود، سهیم شود و در این بین البته استقلال شاعر هم باید مشخص باشد.
این موضوع چگونه حاصل خواهد شد؟
بدون اطلاع و خواندن متون کهنمان میسر نیست. متون کهنمان، چه شعر و چه نثر میتواند جانشین در زبان جانشین باشد. عنصر زبان عنصر وجودی فوقالعادهای در کار شعر است.
خودتان جزو معدود شاعرانی هستید که طی این سالها رویکردتان را تغییر ندادهاید و همان را ادامه دادهاید. به شعرها و متون کلاسیک اشاره کردید و عنصر زبان که اهمیت دارد. چه دلیلی باعث شد که این سبک و سیاق را تغییر ندهید و همان شیوه را طی کنید و با همان سبک شعر بسرایید؟
تغییری برای من به وجود آمد. آن عبارت از این بود که دیدم به دلایلی که شبهسیاسی است، جوانان معاصر بهکل از برخی موضوعها منقطع شدهاند. در جایی که آنها منقطع شدند، کهنهنمادهایی ناسیونالیستی بهاصطلاح خودشان ـ حال آگاهانه یا ناآگاهانه به آن ـ در گرایششان بهوجود آمد. تغییری که در من بهوجود آمد این بود که ناخودآگاهی شعرم، باعث شد به زبان ایرانی یا درستتر، همان فارسی به شکل همهسویه روی آورم. روی عنصر زبان بسیار زحمت کشیدم.
این زحمتکشیدن در عرصه زبان را میتوانید کمی برایمان توضیح دهید؟
بیگمان زبان فارسی سرشار از واژههایی است که ما باید آنها را بیابیم. برخی واژهها را نباید از دست داد و باید اجازه داد که بهسادگی وارد زبان شوند و نمود بیابند. یادم میآید در کاری به جای «قربان» و «صدا» که هر دو واژه تازیاند، گشتم و واژه دیگری یافتم. این پتانسیل در من وجود داشت و مرا ملزم کرد که راهم را ادامه دهم و وابستگیام به زبان فارسی را با بهرهگرفتن از گوشه و کنار سرزمینم ادامه دهم. حتی بهتازگی اگر در واژگان کردی یا بلوچی واژهای بیابم، آن را در شعرم بهکار خواهم بست. در کردی از «خش» که صدای برگهای پاییزی است استفاده زیادی کردهام و با ترکیب «خشاییدن» از آن مصدر ساختهام.
این جریانها مخاطبانی محدود و خاص دارند اما هماکنون اقبال از آنها بیش از تصور ماست. آیا این اقبال، حقیقی، درست و واقعی است یا ممکن است پس از مدتی فروکش کند؟
معتقدم که بخش عظیمی از آن فروکش خواهد کرد. شاهد مثالم دوستان و شاعرانی هستند که تا به امروز با آنها حشرونشر داشتهام. منظورم شاعرانی است که در دهههای 40و50 شعر میگفتند. یاد دارم که ما بهفرض تنهایی را برمیگزیدیم اما جریان شعر از ما دست نمیکشید. اگر میخواستیم بیکار بنشینیم نمیشد. اگر شاعری چنین وضعی داشته باشد، باید به سرودن ادامه دهد. یادم هست برخی کارهایم به چاپ پنجم هم رسید؛ درحالیکه دوستان نزدیکم که اهل شعر و ادب بودند، وقتی شعری میخواندم اثری بر من نمیگذاشتند. شعر، موجود زندهای است که ممکن است از عدهای دست نکشد. اگر کسی برای شاعری توسط خود شعر گزینش شده باشد، شعر، او را بهاصطلاح رها نمیکند.
تکلیف چنین شخصی برای زندگی چیست؟
باید مراقب باشد و کار کند. باید کار کند تا نه از شعری که میخواهد ظهور کند، جلو بیفتد و نه از عقب پی آن حرکت کند. معتقد به جوشش در شعرم. شاعر پیشآگاهیهایی هم دارد و ممکن است پیشآگاهی، او را از جریان اصلی شعر جلو بیندازد یا گاهی ممکن است عقب بیفتد.
خانوادهتان در مقابل شعرتان چه واکنشی داشتهاند؟
پدرم روحانی بود و از نجف به لاهیجان آمد. نخستین شعری که برایش خواندم، خانه دوستش مهمان بود. گفت: «مزخرف است». من خشکم زد. او گفت: «پسرجان! شعر آمده و تو نگرفتهای!» در شعرم واژه «التهاب» را به کار برده بودم. او گفت: «التهاب یعنی چه؟» و «هیچ علفی آرزوی التهاب ندارد! چون تو در گیلان هستی باید بدانی که نیازت چیست». من هیجانزده بودم و او به واژه «آفتاب» تکیه کرد. گفت: «صدایش را شنیدهای اما خوب نگرفتهای» و تصحیح کرد: «و آرزوی تمنای آفتابم». من همان روز شعرم را تصحیح کردم و آموختم توجهی هم به متن شاعران جوان معاصر داشته باشم.
شعر جوششی وقتی که ظهور میکند، اگر با ساختار منسجم نمود بیابد، نباید به آن دست زد. از چنین شعری نباید عقب افتاد و پیشی هم نباید از آن گرفت؛ هر دوشان به شعر آسیب میزند.
به شاعرانی اشاره کردید مانند شاملو و الهی. با توجه به ماهیت خود کلمه، از شاعران گذشته از دیروز تا به امروز شاخصها برای شما کدامها بودهاند؟
شاملو... یا رؤیایی که ـ در فرم دستکم ـ برایم مهم بود. شادروان اخوانثالث بود. زندهیاد شاملو بارها به رشت نامه مینوشت. میگفت بهخاطر چفتوبست کلمههایت، شعرت را دوست دارم. من بیشوکم از همه این تجربهها بهره گرفتم. از شاعران کلاسیک و شبهکلاسیک هم باید از هوشنگ ابتهاج یاد کنم.
میان شاعران جوان چطور؟
مدتی است که حافظه سابقم را ندارم؛ به همین دلیل ممکن است بسیاری از نامها را فراموش کنم و هماکنون نتوانم با حضور ذهن کامل همهشان را به یاد آورم. جوانی بود اهل شهسوار و در تصادف رانندگی درگذشت.(سلمان هراتی) او استعداد خوبی داشت و من امید زیادی به او داشتم.
یک شاعر همدانی هم سراغ دارم که «درخت همدانی» تخلص میکند. بهتازگی مجموعهشعرش هم چاپ شده است. این شاعر هم به نظرم استعداد خارقالعادهای در شعر و شاعری دارد.