حرفهای خواندنی رجبعلی رماننویس ایرانی
همیشه عاشق بودم
فرشاد شیرزادی آژانس عکس همشهری- پیام پارسایی
حرفهاش روزنامهنگاری بود. به قول خودش از ساعت هشت صبح تا 10 شب مشغول نوشتن برای مطبوعات بود و غرق در تهیه گزارش و خبر. رمانخوانهای قدیمی و حتی جوانهای امروز کاملا با نام و آثارش آشنا هستند. او یکی از شناختهشدهترین رماننویسان و صاحب پرفروشترین آثار فارسی در ایران است. بیش از 40 عنوان رمان نوشتهاست که حتما برای رمانخوانهای قهار آشنا هستند. او در نمایشگاه کتاب امسال، رمان «سفر عشق سلطان ساوالان» را که روایتی عشقی عرفانی و برگرفته از منطقالطیر عطار است، عرضه کردهاست. گفتوگوی ما را با رجبعلی اعتمادی که اغلب مخاطبان ادبیاتداستانی و رمانهای عاشقانه او را با نام ر. اعتمادی میشناسند از دست ندهید.
در روزهای نمایشگاه کتاب به سر میبریم. معیار انتخاب یک کتاب خوب از نظر شما چیست؟
در درجه اول نویسندهای که اثرش را میشناسم و میدانم که کار خوب مینویسد انتخاب میکنم. وقتی به کشورهای دیگر میروم همیشه به کتابفروشیها و کتابخانههای آنها سر میزنم و در رفتار مراجعهکنندگان دقت میکنم.غالبا افرادی را میبینم که مستقیم سراغ نویسندگان مورد علاقهشان میروندو هر چه کتاب از آن نویسنده است میخرند. کاری هم به این ندارند که این کتاب امروز منتشر شده یا دیروز و یا آن کار خوب است یا نه. آثار یک نویسنده هم درجهبندی دارد؛ یکی متوسط است و یکی درخشانتر. فقط به اسم نویسنده نگاه میکنند و کتاب را میخوانند. این در حالی است که در ایران مثلا جوانانی را میبینیم که رمانی را که ورق میزنند دو جمله مثلا از صفحه اول، دو جمله از صفحه پنجاهم و یک پاراگراف از آخر رمان میخوانند و به این ترتیب میخواهند رمان انتخاب کنند. وقتی این وضعیت را میبینم، به آنها میگویم؛ شما نمیتوانید به این شیوه رمان انتخاب کنید، بگردید و جستوجو کنید. تعداد نویسندگان خوب در ایران کم است. شما آثار آنها را پیدا کنید. باید ببینید کدام نویسنده به ذوق و نیاز شما پاسخ میدهد. طبعا من نویسندهای را میپسندم و کتابی را انتخاب میکنم که با اخلاقیات و برداشتهای ذهنی و روحیام همسوو هماهنگ باشد.
شما بیش از چهل داستان نوشتهاید.آدمها و شخصیتهای داستانهای شما ما به ازایی در دنیای واقعی هم دارند؟
چون شغل اول و آخرم روزنامهنگاری بود، باید بگویم عادتم مثل همه روزنامهنگاران این بود که خبر و حادثه را سر صحنه ببینم و سپس منعکس کنم. به همین جهت از آغاز تا به امروز که در مجموع حدود 40 رمان نوشتهام،همه این آثار از زندگی واقعی مردم گرفته شده اند. برایم فرقی نمیکند که یک تیپ از شمال باشد یا جنوب شهر. مهم این است که وقتی واقعهای توجهم را جلب میکند و میبینم، میتوانم از آن یک رمان خلق کنم. راجع به حوادث اطلاعات بیشتر میگیرم؛ یعنی با قهرمانان قصه صحبت میکنم.عموما درباره محلهایی که حادثه در آنجا اتفاق افتاده و شکل گرفته حرف میزنیم و آنها را میبینیم. نتیجه همان رمانی میشود که خلق میکنم و چون این رمان واقعی است و تیپها واقعیاند، توجه مردم را جلب خواهد کرد. به طور مثال رمانی دارم به نام «شب ایرانی» که تا به حال بیش از 500، 600 هزار نسخه چاپ شده و مورد تأیید جمالزاده، پدر داستاننویسی ایرانی هم قرار گرفت. برای جمعآوری اطلاعات این رمان از سرگذشت قهرمان این قصه که در آلمان زندگی میکرد، به آن کشور سفر کردم. مدتی روی حادثهای که آنجا اتفاق افتاده بود متمرکز شدم و سپس رمان را نوشتم. این کار را در ادبیات جهان فراوان میبینیم؛ مثلا ارنست همینگوی، نویسنده معروف امریکایی برای نوشتن کتاب «زنگها برای که به صدا درمیآیند» در جنگهای اسپانیا شرکت کرد و این قصه را نوشت. یا جک لندن برای نوشتن «سپید دندان» و داستانهای قطب جنوب عملا به قطب جنوب رفت و این قصهها را خلق کرد. در هر حال سبک و شیوه من در نوشتن این است که سوژههایم را مستقیما از زندگی مردم میگیرم و تیپی که میسازم، تیپی است که مردم در زندگی عادی، آن را لمس میکنند و به همین جهت مردم ایران مرا با تیپهایی که خلق کردهام یکی میدانند و این تیپها برای آنها به صورت الگو درمیآید. مثلا شهرزاد قصه «شب ایرانی» من برای بسیاری از دختران ایرانی الگو شد. به هر حال فکر میکنم نویسندهای میتواند در جامعه نقش باز و اثرگذاری داشتهباشد که آثارش مستقیما از زندگی مردم جامعهاو مایه بگیرند.
بالاخره نویسنده غیر از اطلاعاتی که دارد- مانند مارکز که او هم خبرنگار بود- باید از دانش هم برخوردار باشد. شما دانشهایی مانند جامعهشناسی و روانشناسی را چقدر و چگونه دنبال کردید؟ به لحاظ روانشناختی چه نگاهی به آدمهای جامعهتان دارید؟
نویسندگی یک هنر است؛ به اعتقاد من یکی از خلاقترین هنرهاست. میدانید که در خارج به هنرپیشه نمیگویند هنرمند. میگویند: «آکتور» و بازیگر. اما آهنگسازی که آهنگ خلق میکند هنرمند است. هنرمند چیزی را از نیست به هست میآورد. این حالت در هنرمندانی از این دست اصولا مادرزادی است. حتما باید استعدادی در وجود شما باشد. کسانی که مثلا با نقاشی آشنا هستند، میدانند نقاشی که معروفیت جهانی پیدا کرده، در کودکی هم نقاشیهایش قابل توجه بوده و در کودکستان هم مورد تشویق قرار گرفته است. البته این ودیعه اگر در وجود هر نویسندهای باشد، آن وقت نیاز به مطالعه هم دارد. در گام نخست به اعتقاد من روزنامهنگار خودش جامعهشناس درجه یک هم هست. البته روزنامهنگاری این روزها را نمیگویم که فقط گزارش خبرگزاریها و رادیو و تلویزیون را بازتاب میدهد؛ مقصودم روزنامهنگاری حرفهای است که قبلا هر روز رقابتهای کمرشکنی با دیگر خبرنگاران برای به دست آوردن خبر داشتیم. در آن دوره اصلا به خبرهای رادیو و تلویزیون اهمیت نمیدادیم. آنچه خودمان دنبال میکردیم اهمیت داشت. به هر حال روزنامهنگار حقیقی به دلیل اینکه با آدمها و تیپهای مختلف در جامعه سر و کار دارد یک جامعهشناس واقعی و تمام عیار است. البته این شانس را داشتم که در دانشکده علوم اجتماعی جامعهشناسی خواندم و این مساله پیش از همه در مطالعه رمانهای مشهور جهان به من کمک کرد.
از سن 10 سالگی عاشق مطالعه رمانهای درجه یک جهان بودم؛ چه در شهری که متولد شدم و چه از 12 سالگی که به تهران آمدم. با این که 40 رمان خلق کردم اما هیچ رمان درخشانی را برای مطالعه از دست نداده و نخواهم داد. این یک واقعیت است که نویسنده حتما باید از آگاهیهای روز و حتی بخشی از آگاهیهای آینده مطلع باشد. درفیلمهای فضایی که براساس سناریوهای نویسندگان تهیه میشوند، میبینیم که یک نویسنده حتی پیشگام رفتن به فضا میشود؛ مثل داستانهای ژول ورن که در آنها آیندهنگری کرده است. آیندهنگریای که برخی از آنها به واقعیت میپیوندد.
به لحاظ روانشناسی چطور؛ چه نگاهی به زندگی آدمها دارید؟
البته میدانید که در دانشکده علوم اجتماعی هم روانشناسی و هم مردم شناسی و جامعهشناسی را تدریس میکنند. همه اینها جزو درسهای اصلی است. کار نویسنده جستوجوگر دقیق شدن در احوالات آدمهای قصه است. مولیر در داستان معروف «خسیس» شخصیتی را خلق کرد که به لحاظ روانشناسی شامل حال همه آدمهای خسیس جهان میشود؛ یعنی یک ایرانی هم که آن داستان را میخواند، چنین حسی میکند. یکی از اصول داستاننویسی این است که به روان آدمها هم کار داشتهباشید و تنها به حرکاتشان بسنده نکنید؛ مثلا صرفا نگویید که فلانی عاشق شده! عاشق شدن یک نانوا یا عاشق شدن یک مهندس با عاشق شدن یک پزشک، استاد دانشگاه و سیاستمدار فرق دارد. شما باید روحیات آنها را کشف کنید. کشف کردن یعنی با همه آنها بنشینیم و سوالاتی طرح کنیم تا بتوانیم روحیاتشان را بفهمیم. این موضوع یک قصه را زنده نگاه می دارد.
هر نویسندهای زاویه دیدی دارد. شما از چه زاویهای به آدمها، جامعه و طبیعت نگاه میکنید؟
پیش از این باید توضیحی درباره رماننویسی در ایران بدهم. سال 1320 رماننویسی در ایران به شکل مدرن به اوج خود رسید، اما این رماننویسی متأسفانه در دورانی شکل گرفت که ایده کمونیسم در ایران جا افتاد. کمونیستهای ایران نخستین کسانی بودند که این ایدئولوژی را وارد ادبیات کردند؛ یعنی وقتی که ابتدا ایدئولوژی کمونیسم را میپذیرفتید قصه مینوشتید و قصهتان در چارچوب آن ایدئولوژی بود. در ایران از همان زمان دو ایدئولوژی مسلط وجود داشت.
یکی ایدئولوژی چپ و دیگری ایدئولوژی راست. در ایدئولوژی چپ نویسندگانی مورد نقد و حمایت، تشویق و شهرت قرار میگرفتند که در زمینه جنگها و درگیریهای طبقاتی و زندگی روزمره، فقر، بیکاری و زندگی مردم کارگر داستان مینوشتند.این موضوعات حداکثر حدی بود که ایدئولوژی چپ تشویق میکرد و فقط آن نویسندگان را مورد تأیید قرار میداد و نویسندگانی دیگری که آزاداندیش بودند و نمیخواستند در قالب یک ایدئولوژی مسلط جا بگیرند، نه تنها نادیده گرفته میشدند، بلکه به عنوان مبتذلنویس و نوکر سرمایهداری و مانند آن مورد نقد و آزار و اذیت قرار میگرفتند. چه بسا بسیاری از نویسندگانی که میتوانستند در ایران شهرت جهانی پیدا کنند، به دلیل اینکه نادیده گرفته شدند، از صحنه بیرون رفتند. همین اتفاق در مورد کسانی که طرفدار ایدئولوژی راست بودند وجود داشت.
زاویه دید من همیشه فراجناحی و فراایدئولوژیک بود. معتقدم نویسنده زمانی میتواند زندگی را به تصویر بکشد که با یک عینک به جامعه نگاه نکند. عینک او باید تمام فراخنای جامعه را به تصویر بکشد و بیشتر به روح و روان جامعه توجه کند. اگر دقیق شویم و بخواهیم اظهار نظر کنیم، تنها فقر نیست که یک شخصیت را به سوی آدمکشی میبرد. بسیاری از ثروتمندان هم آدمکش بودند. این مشکلی بود که از آغاز در رماننویسی ایران داشتیم. هنوز هم متأسفانه بقایای ایدئولوژی استالینیستی اواسط قرن بیستم بر ادبیات امروز ما حاکم است.؛ یعنی آنها هستند که فقط کسی را نویسنده میدانند و در مورد آثارش صحبت میکنند که در زمینه آن گونه ایدئولوژیها بنویسد.
همین امر باعث شده که در ایران بویژه در 40، 50 سال اخیر نویسنده جهانی نداشته باشیم و همه مجبور شدهاند در قالبهای خاص بنویسند. هنوز هم منتقدان در روزنامهها و مجلهها به همان چهار پنج نویسندهای که در آن دوره روی آنها از جانب ایدئولوژی چپ کار شد و در این زمینه آثاری به وجود آوردند، نقد مینویسند. بارها درباره آنها یادداشت میخوانید، اما درمورد نویسندگان دیگری که در خارج از این زاویه و تنگنای ایدئولوژیک هستند، سکوت اختیار میشود.
یکی از آفتهایی که رمان در ایران گرفتار آن شده این است که رمانهای پرفروش را به عنوان رمان عوام پسند معرفی میکنند. در حالی که امروزه رمان در جهان تقسیم بندی نمیشود. رمان یا خوب است یا قابل توجه نیست. اگر خوب است جامعه آن را تأیید میکند و تیراژ میلیونی دارد و آن نویسنده به اوج میرود و اگر آن را نمیخوانند، نویسنده آن دیگر نویسنده نیست. نویسنده ممکن است برای یک گروه خاص بنویسد؛ مثلا برای روشنفکران. اما نویسنده واقعی نویسندهای است که بتواند همه جامعه را متوجه خودش کند. ما حافظ را داریم که هم افراد عادی اثر او را میفهمند و به اندازه شعور و فهم خود از آن استفاده میکنند وهم یک استاد فرهیخته و ممتاز دانشگاه. حافظ جناحی و ایدئولوژی زده نیست؛ آزاد است. امروز در جهان نویسنده آزاد قابل پذیرش است.
اتفاقا خواندن و درک حافظ دشوار است. استادانی هستند که همین امروز از تدریس درست این درس عاجرند. در نقطه مقابل سخن شما صادق هدایت قرار دارد که میگوید من مینویسم، ولو برای سایهام. در این باره چه میگویید؟
ظاهرسازیای که در جامعه ما وجود دارد به این گونه تفکرات میدان میدهد. خاطرم است مادرم چندان سوادی نداشت. در کلاس چهارم ابتدایی حافظ میخواندم. مادرم کتاب را به دستم میداد و میگفت برایم فال بگیر. وقتی حافظ را میخواندم او میفهمید و کلماتی را که خواسته روحیاش بود از حافظ برداشت میکرد. متأسفانه در سالهای اخیر به شعر و ادبیات فارسی در دوره دبستان و دبیرستان توجهی نمیشود. ما در دوره دبیرستان قصاید مشکل و سخت ناصرخسرو را در حدود 60 بیت حفظ میکردیم. همانطور که میگویید امروز شما کمتر جوانی را میبینید که بتواند یک غزل حافظ را بی عیب و نقص بخواند. این را در سطوح بالاتر هم دیدهام و سخن شما را تأیید میکنم. بخشی از این موضوع متوجه کسانی است که امور فرهنگی کشور را اداره میکنند. این بیتوجهی به فرهنگ گذشته باعث شده که بین جوانان و گذشته فاصله بیفتد.
آخرین رمانم که مجوز گرفته و در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده «سفر عشق سلطان ساوالان» نام دارد. من از سالها پیش عاشق منظومه منطقالطیر عطار نیشابوری بودم. میدانید که در منطق الطیر داستان سفر مرغان برای یافتن سیمرغ نقل میشود ؛ سیمرغ نماد خدا، پادشاه یا جان جانان آنهاست. مرغان برای رسیدن به سیمرغ باید هفت مرحله را طی کنند. طبیعی است که در هر مرحلهای مرغانی که سست عنصرند و اول شعار دادند که ما میآییم، جا بزنند. در حالی که هزاران پرنده در این مسیر راه افتادهاند، در مرحله هفتم فقط 30 مرغ باقی میمانند. منطق الطیر عطار به 42 زبان زنده دنیا ترجمه شده است، اما امروز از هر جوانی و حتی از افراد مسنتر میپرسم که آیا منطق الطیر را خواندهاند،متأسفانه اصلا نمیدانند منطق الطیر چیست. تصادفا با سوژهای آشنا شدم که این هفت مرحله عشق را برای رسیدن به سیمرغ طی کرده بود. دریافتم که بهترین فرصت را یافتهام تا منظومه عطار را نه در سفر مرغان بلکه در سفر یک انسان به صورت رمان منتشر کنم. امیدوارم که جوانان که اغلب خوانندگان رمانهای مرا تشکیل میدهند، پس از خواندن این رمان توجهشان جلب شود و به آثار با ارزشی که داریم، برگردند و آنها را بخوانند.
بهترین رمان یا رمانهای عشقی فارسی اعم از ترجمه و تألیف از نظر شما کدام آثارند؟
اگر بخواهم اظهار نظر کنم ممکن است عدهای ناراحت شوند. به گمانم این مردمهستند که قضاوت میکنند و یک رمان را میخوانند و میپسندند. بهترین رمان عشقی را باید از ناشران سراغ گرفت که تیراژ کتابها را میدانند. البته این پاسخ باید صادقانه باشد، نه اینکه مثلا 200 نسخه چاپ کنند و بنویسند چاپ اول و 100 نسخه دیگر چاپ کنند و بنویسند چاپ دوم! نویسندگانی که آثارشان منتشر میشود، تیراژ کتابهایشان مشخص است. به نظرم پرفروشترینها همیشه بهترینها هستند. دراینجا فرصت را مغتنم میشمارم و به تحولی که در داستاننویسی جهان روی داده اشاره میکنم. امروز دیگر رمان جاودانه نیست. رمان زمانی جاودانه بود که دانش و معرفت عمومی در مقیاس کوچکتری از امروز به نظر میرسید. اگر یک نویسنده آن معرفت عمومی را داشت میتوانست کتابی را به وجود آورد و جزو جاودانهها باشد؛ نمونههایش هوگو، تولستوی و داستایوفسکی هستند، اما با گسترش سریع آگاهیها و تکنولوژی، دانش عمومی به قدری وسیع شده که شما باید در هر رشتهای 100 متخصص داشته باشید تا بتوانید اظهار نظر کنید. بنابراین دیگر چنین نیست که نویسندهای را به عنوان راهبر اجتماعی و سیاسی داشته باشیم. کتاب جزو کالاهایی است که حیاتش به عرضه و تقاضا بستگی دارد. امروزه کتابی از یک نویسنده معروف چاپ میشود و یک میلیون تیراژ میخورد. همین نویسنده 6 ماه بعد کتابی مینویسد که بیش از یک میلیون تیراژ دارد.بنابراین مردم آن کتاب قبلی را فراموش میکنند. امروزه کتاب وارد مقوله عرضه و تقاضا شده است. البته خلاقیت و هنر در کتاب محفوظ است اما کتاب دیگر راهبر نیست و برای آموزندگی منتشر نمیشود. رمان امروز بیشتر جنبه سرگرمی دارد. اگر این کار را کتاب انجام ندهد، تلویزیون کتاب را کنار میزند. چنانچه در برخی نقاط امروز کنار زده و سریالهای تلویزیون خرید کتاب را پایین آوردهاند. البته پایین آمدن تیراژ کتاب دلایلی هم دارد؛ مخصوصا در ایران که این وضع غمانگیز است. به هر حال در جهان هنوز رمان و کتاب خوب خواننده دارد و ما کتابهایی با یک میلیون تیراژ داریم.
عشق همیشه محور اصلی آثار داستانی معروف دنیا بودهاست.آیا به نظر چه حد فاصلی بین رمانهای عشقی و رمانهای رمانتیک هست؟
ابتدای گفتوگو شما به این موضوع اشاره کردید که نویسنده باید با روانشناسی و جامعهشناسی آشنا باشد. جامعه در حال تحول است. آن زمان جامعه «بینوایان» ویکتور هوگو را روی چشماش میگذاشت و میخواند، اما امروز جامعه عوض شده و یک نویسنده آگاه متوجه تغییرات جامعه خودش است. عشق به طور عام در هیچ زمانی تغییر نمیکند. عشق عاطفه است، عاطفه شدید از سوی یک انسان به انسانی دیگر. ما هنوز هم که هنوز است وقتی لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد و رومئو وژولیت را میخوانیم، عشق را در قلبمان احساس میکنیم. این در حالی است که آن عشق در زمانهای دور ابراز شده. فداکاری و از خودگذشتن در راه عشق را در هر زمان و هر دوره حس میکنیم، اما امروزه عشق شکل دیگری به خودش گرفته است. جامعه عوض شده اما عشق همان عشق است. همیشه با پیروان مکتب ایدئولوژی در زمینه رماننویسی مشکلاتی داشتم. یادم است که سال 55 نمایندگان دانشجویان دانشگاه تهران به دیدنم آمدند و گفتند جلوی میز روزنامهفروشی دانشگاه رفتهایم و میدانیم که شما در هفته 2500 مجله میفروشید. میدانیم که همه جوانها داستانهای شما را میخرند. چرا رمانهایتان را سیاسی نمینویسید؟ گفتم رمان سیاسی به عقیده من بیانیه است و مطابق روز و به محض اینکه مساله سیاسی کنار رفت آن رمان هم میمیرد. در همین دوره هم دیدهایم کتابهای سیاسی که در یک دوره به صورت رمان منتشر میشوند و از قضا خیلی هم تیراژ پیدا کرد، بعدا به محض خاموش شدن موضوع سیاسی میمیرند و فراموش میشوند. اما رمانی که با عشق سر و کار دارد ماندگار خواهد بود. شاید عشق شکلش عوض شود. اگر یک داستاننویس 100 سال پیش داستان عشق یک دختر و پسر را در جامعه ایرانی مینوشت، باید 50 صفحه اول کتاب را درباره اینکه آن دو چگونه با هم آشنا میشوند و ارتباط برقرار میکنند، اختصاص میداد، اما امروز شما روی صندلی اتوبوس ممکن است عشقتان را پیدا کنیدو 100 صفحه اول کتابهای گذشته را در نیم ساعت به تجربه دریابید. نویسنده باید عشق را در تحولات جامعه خودش سراغ بگیرد. اما عشق همیشه میماند. بگذارید مثالی بزنم. ماکسیم گورکی نویسنده روس کتابی دارد که درباره زندگی دردناک کارگران نانوااست. این رمان را امروز خود روسها هم نمیتوانند بخوانند؛ چون رنج کارگرانی که امروزه در نانواخانه وقت میگذراندند، به کلی محو شده. این روزها ماشین است که نان را بیرون میدهد و خمیر را به هم میزند. بنابراین این گونه کتابها میمیرند، اما عشق همیشه زنده است.
به هوگو اشاره کردید، اما تفاوت رمان عشقی را با رمانتیک برای مخاطبان ما نگفتید؟
رمانهایی که 50 یا 100 سال پیش نوشته شدهاند، برآمده از شرایط اجتماعی دیگری هستند. در واقع شرایط اجتماعی است که عشق را به وجود میآورد. ما نمیتوانیم عشق دوران امیر ارسلان را با عشق امروز مقایسه کنیم. این طبیعی است اما اگر نویسندهای بتواند عشق را در عصر خودش درک کند، به شرط آنکه خودش عاشق باشد، میتواند آن را بنویسد. تا کسی درد نکشیده باشد نمیتواند از درد بنویسد. نویسندهای که عاشق نشده باشد نمیتواند رمان عاشقانه بنویسد. نویسندهای که زندگی خودش با عشق گذشته بهتر از هر کس دیگری میتواند داستان عاشقانه بنویسد و احساس خود را به مخاطبان منتقل کند.غالبا قهرمانهایی پیش من میآیند تا آنها را برای داستانهایم انتخاب کنم. آنها از احساسی معمولی که برای یک فرد پیش میآید میگویند، به نظرم زمانی نویسنده میتواند این احساسات را بفهمد که خودش آن دورهها را طی کرده باشد. من این شانس را داشتهام که با عشق از کودکی آشنا شدم و بنابراین عشق حتی در داستانهای اجتماعی مانند «ساکن محله غم» که انتقادی هم هست، باز حرف اول را میزند. در زندگیام مدام عاشق بودم. نویسنده حتما باید خودش این درد را چشیده باشد تا بتواند آن را درست منتقل کند.
معتقدم نویسنده زمانی میتواند زندگی را به تصویر بکشد که با یک عینک به جامعه نگاه نکند عینک او باید تمام فراخنای جامعه را به تصویر بکشد و بیشتر به روح و روان جامعه توجه کند
آینده جهان
از سنین بیست و چهار پنج سالگی کششی به سوی عرفان داشتم اما چون روزنامهنگار حرفهای بسیار پرکاری بودم و معمولا از ساعت هشت صبح تا 10 شب کار روزنامهنویسی میکردم، فرصت مطالعه عرفان را نداشتم. حتما میدانید که به ویژه در 13 سال آخر روزنامهنگاریام -که مجله جوانان را منتشر میکردم و تیراژ 400 هزار نسخه در هفته در کارنامه این مجله ثبت شده- فرصت اینکه حتی فرزندم را ببینم نداشتم، چه رسد به اینکه در زمینه عرفان مطالعه کنم. از سال 59 که با روزنامهنگاری خداحافظی کردم و به خانه آمدم، فرصتی داشتم تا به رشته مورد علاقهام؛ یعنی عرفان بپردازم. ابتدا عرفان نظری را خواندم. همه آثار عرفای بزرگ ایران را تا به امروز مطالعه کردهام و بخشهایی از عرفان عملی را هم که دنبالش بودم خواندهام. این شوریدگی و شیفتگیام به عرفان باعث شد که بتدریج کارهایم رنگ عرفانی بگیرند. البته رمانهایی هم دارم که در همین دوره نوشتهام و عرفانی نیستند و رمان به معنای واقعی کلمه هستند. اما بعضی از آثارم مثل «آبی عشق»، «هشت دقیقه تا برهوت» و «سفر عشق سلطان ساوالان» رنگ عرفانی دارند. در هر حال در کار آخرم مانیفست عرفان ایرانی را که به وسیله عطار مشخص شده -و هیچ عارف دیگری این کار را نکرده،- میبینید. وقتی سرگذشت عرفای دیگر را میخوانید، هیچ یک نمیگویند چگونه میتوانید این راه را طی کنید. تنها عطار است که مانیفست عرفان ایرانی را منتشر کرده است. امیدوارم این رمان که هر آدم سادهای با سواد اندک هم میتواند آن را بخواند و ضمنا سرگذشتی شیرین و عاشقانه دارد،اثرگذار باشد. معتقدم آینده مردم جهان آمیخته با عرفان است. همیشه گفتهام دین مثل گل میماند، اما عرفان عطر گل است. جهان از نظر زندگی مادی و تکنولوژی به سمت کمال میرود، امااز نظر اخلاقیات هم باید رو به کمال برود، گرچه الآن خیلی ایستاست. به نظرم آینده جهـــان براساس نظریـات عرفـانی است.