• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
پنج شنبه 5 اسفند 1400
کد مطلب : 154780
+
-

آشنایی با زندگی سر الکس فرگوسن، مربی افسانه‌ای فوتبال

مردی که بازنده بودن را بلد نبود

مردی که بازنده بودن را بلد نبود

در فاصله سال‌های 1986تا 2013، الکس فرگوسن تاریخی تکرارنشدنی در فوتبال بریتانیا خلق کرده است. سر الکس فرگوسن در کتاب خودش درحالی‌که به دیکتاتور بودن خود در مربیگری اقرار می‌کند، نوشته ‌است: «هر بازیکنی که کنترل و سلطه مرا زیر سؤال می‌برد، می‌فروختم»، اما این دیکتاتور موفق‌ترین مربی تاریخ فوتبال بریتانیا و در نگاه اکثر بازیکنان فوتبال، اسطوره‌ای تحسین‌برانگیز در بازی فوتبال است. مجموعه تجارب ارزشمند و منحصر‌به‌فرد فرگوسن در 26سال حضور در تیم منچستریونایتد به قلم خود او به رشته تحریر درآمده است. او طی 4سال این کتاب را در قالب زندگینامه خود نوشته و از تجارب حرفه‌ای، پیروزی‌های چشمگیر، شکست‌ها، فراز‌و‌فرودها و نقاط برجسته زندگی‌اش گفته است.

از کشتی‌سازی تا مستطیل سبز
مردی که باشگاه منچستریونایتد را به سود مالی افسانه‌ای رساند، خودش در خانواده‌ای از طبقه ضعیف به دنیا آمد. مردان خانواده فرگوسن از نسلی به نسل دیگر از طبقه کارگر بودند. آنها در دوره‌های مختلف کارگاه‌های کشتی‌سازی کار کردند. پدربزرگ سر الکس، کارگر ساده جابه‌جایی صفحات فلزی بود و پدر پدربزرگش، رابرت فرگوسن، پرچ کننده. پدر الکس هم کارش را به‌عنوان کارگر آغاز کرد. وظیفه اولیه‌اش جابه‌جایی و قرار دادن صفحات فولادی بود. در عین حال اگر کشتی‌سازی سنت دیرینه فرگوسن‌ها بود، فوتبال سنت دیگرشان به شمار می‌رفت. فرگوسن بارها حکایت دستمزد پدرش را تعریف کرده است: «10،11 ساله بودم که دریافتم دستمزد هفتگی پدرم 7پوند است؛ مبلغ شاید قابل‌قبولی برای آن روزها. ولی برای به‌دست‌آوردنش جان کنده بود. سه‌شنبه و پنجشنبه شب را هم کار کرده بود. همینطور شنبه صبح و سراسر یکشنبه تعطیل را... 7پوند برای حدود 68ساعت کار طاقت‌فرسا، فقط هفت پوند».  با این حال مشکلات راه را بر یک عاشق فوتبال سد نمی‌کرد؛ «پول چندانی برای خرج کردن نداشتیم، ولی فقیر هم نبودیم. شرایط سختی داشتیم، ولی هر چه بودیم فقیر نبودیم. شاید تلویزیون نداشتیم، همینطور اتومبیل و حتی تلفن. ولی احساس می‌کردم همه‌‌چیز داریم و داشتیم: من فوتبال را داشتم.» این جملات کسی است که آرزوهایش را با فوتبال گره زد و خودش را به جایگاهی که دوست داشت رساند. هر چند الکس نظم آهنین را از پدر به ارث برد، ولی ژن مادری‌اش او را از سایرین متمایز کرد. خودش می‌گوید: «بیشتر شبیه مادرم شده‌ام؛ زنی بااراده بود و عزمی باورنکردنی داشت». به همین دلیل سر الکس از مرگ مادر پس از مبارزه‌اش با سرطان، سخت تکان خورد، آشفته شد و محزون. لیز 4هفته پس از ورود الکس به منچستریونایتد و نشستن روی آن نیمکت درگذشت. پدرش کمی پس از ورود او به آبردین درگذشته بود. آنها هرگز ندیدند پسر بزرگ‌شان چه شخصیت بزرگی در دنیای فوتبال شد. او بعدها یک مرکز مبارزه با سرطان با عنوان «بنیاد خیریه الیزابت هاردای فرگوسن» بنا نهاد که طی سال‌های بعد بزرگ و بزرگ‌تر شد و فعالیت‌های عام‌المنفعه‌اش گسترده‌تر. الیزابت به محض اینکه متوجه استعداد پسرش در فوتبال شد، الکس را در سال1951به یک کلاس فوتبال در اسکاتلند فرستاد. ازجمله اتفاقات خوبی که برای الکس فرگوسن افتاد، همین ثبت‌نام در کلاس فوتبال بود. این کار مادرش باعث شکوفا شدن استعدادهای دیگر الکس شده بود.

یک بازنده بد
علاقه شدید الکس فرگوسن به برنده بودن از تجربیات خودش در زمان بازیکنی ناشی می‌شود. فرگوسن در بازیکنانش هم به‌دنبال همین نگرش بود. به‌گفته خودش او «بازندگان بد» را انتخاب می‌کرد و از آنها می‌خواست که به سختی تلاش کنند. در طول سال‌ها این نگرش بین همه ایجاد شد و خود بازیکن‌های تیم منچستریونایتد فردی را که همه تلاش‌اش را نمی کرد، نمی‌پذیرفتند و حتی بزرگ‌ترین بازیکن‌ها هم استثنا نبودند. فرگوسن می‌گوید: «تمام کاری که ما انجام دادیم رعایت استانداردهایی بود که برای خودمان تعیین کرده بودیم. این استانداردها شامل همه‌‌چیز، از آماده‌سازی تیم تا کارهای انگیزه‌بخش می‌شد؛ به‌عنوان مثال ما هیچ‌وقت اجازه یک جلسه تمرینی بد را نمی‌دادیم. من باید انتظارات بازیکنانم را بالا می‌کشیدم. آنها نباید هیچ وقت تسلیم شوند. همیشه به آنها می‌گفتم اگر یک‌بار تسلیم شوید برای بار دوم هم تسلیم خواهید شد. خود من همیشه به‌عنوان نخستین نفر به باشگاه می‌رسیدم. در این اواخر خیلی از کارکنان وقتی که من به باشگاه می‌رسیدم آنجا بودند. فکر می‌کنم آنها متوجه شدند که من چرا زود می‌آمدم، کارها باید به موقع انجام می‌شدند». فرگوسن همیشه به بازیکنان و کارکنانش می‌گفت که تلاش زیاد، استعداد شماست و از بازیکنان ستاره هم توقع بیشتری داشت. حتی از آنها می‌خواست که بیشتر از بقیه تلاش کنند. به‌نظر او دلیل ستاره بودن آنها همین بود که بیشتر تلاش می‌کردند. سوپراستارهایی که به‌دنبال شهرت بودند در همکاری با او آنقدر که دیگران فکر می‌کنند مشکلی نداشتند، چرا که آنها می‌خواستند برنده باشند و بنابراین هر کاری که برای برنده شدن لازم بود انجام می‌دادند. فرگوسن می‌گوید: «من رونالدو، بکهام، گیگز و اسکولز را بارها دیدم که ساعت‌های طولانی تمرین می‌کردند. آنها می‌دانستند که بازی کردن در منچستر کار آسانی نیست».

فصل مربیگری
الکس در ابتدا به‌عنوان فوتبالیست در چند تیم بازی کرده بود. او نخستین بار توانست در سال1956 در تیم کوویز‌پارک بازی کند. فرگوسن همیشه از آن بازی به‌عنوان یک فاجعه یاد می‌کند اما او در این بازی توانست یک گل برای تیم به ثمر برساند و تیم خود را با نتیجه دو بر یک برنده وارد رختکن کرد. حضور در این تیم موقتی بود و پس از مدتی در سال1960وارد تیم سنت‌جانسون شد. او به راحتی توانست 31گل را در 30بازی به ثمر برساند. در سال1968 تیم ناتینگهام به او پیشنهاد بازی داد. آن زمان همسرش مخالف زندگی در انگلیس بود؛ از این‌رو فرگوسن این پیشنهاد را رد کرد، اما الکس با وجود بن‌بست‌ها باز هم دست نکشید. پس از آن او به‌عنوان مربی به تیم فالریک پیوست و فصل مربیگری در زندگی‌اش شروع شد. در ابتدای راه مربیگری، چندان مربی خوبی نبود. شاید علت آن بی‌تجربگی او بود. حتی او در این دوران یک‌بار به‌دلیل کارنامه بدی که داشت از تیم اخراج شده بود اما تفاوت فرگوسن در اینجا نمایان می‌شد که هرگز خود را تسلیم چنین اتفاقاتی نمی‌کرد؛ بنابراین در همان سال که اخراج شد به تیم آبردین پیوست. بالاخره در سال1986 فرگوسن توانست به‌عنوان مربی به تیم منچستریونایتد بپیوندد. اینجا سرآغاز موفقیت‌های او بود. این مربی اسکاتلندی به قدری همراه با تیم درخشید که توانست به‌مدت 22سال مربیگری این تیم را برعهده داشته باشد، او توانست به همراه منچستریونایتد، 9بار قهرمان لیگ برتر شود. این مربی اسکاتلندی توانست در 3سال متوالی، تیم خود را قهرمان لیگ برتر انگلیس کند.

هنر خوب گوش دادن
یکی از اصلی‌ترین مسائلی که این مربی اسکاتلندی برای موفق بودن در زندگی روی آن تأکید دارد «گوش دادن» است؛ او در گفت‌وگو با خبرنگار سی‌ان‌بی‌سی در مورد رازهای موفقیت خود می‌گوید: «اکثر مردم از چشم‌ها و گوش‌های خود به‌طور مؤثر استفاده نمی‌کنند، به همین‌خاطر نیمی از آنچه اطرف‌شان رخ می‌دهد را از دست می‌دهند. اینکه ما دو چشم، دو گوش و یک دهان داریم حتماً علتی دارد! به علاوه گوش دادن هیچ هزینه‌ای ندارد». اما فرگوسن در مرحله دیدن و شنیدن متوقف نمی‌شود بلکه ویژگی‌های دیگری را نیز دنبال می‌کند تا به موفقیت نزدیک شود؛ یکی از آنها نظم و دیسیپلین است. او می‌گوید: «هر‌گاه با نظم وداع کردید در حقیقت دستان خود را برای موفقیت نیز برای خداحافظی بالا برده‌اید و صحنه را برای آنارشی و هرج‌ومرج فراهم کرده‌اید. همیشه آدم‌های نامنظم را از خود دور کنید». اما در بین این نظم او به ویژگی دیگری نیز شهرت دارد، اکثر کسانی که می‌خواهند این مربی فوتبال را توصیف کنند جمله‌ای شبیه به این می‌گویند: «برای بازیکن‌هایش ارزش زیادی قائل بود، اما آنها را به بت تبدیل نمی‌کرد». این جمله ریشه در یک ویژگی خاص و هوشمندانه فرگوسن دارد که خودش اینطور توصیف می‌کند: «نه می‌توانید کاری کنید دیگران عاشق شما بشوند و نه می‌توانید آنها را از خود بترسانید. همیشه به‌عنوان یک مدیر باید جایی در میانه باشید و به‌گونه‌ای فاصله خود را با افراد حفظ کنید که احترام، اعتماد و عدالت رعایت شود». گفتن این حرف ساده است اما عمل کردن به آن قدری دشوار است؛ به هر حال فرگوسن در عمل کردن به آن بسیار موفق بود. او به اسطوره‌هایی مانند بکهام فوتبال را آموخته اما هیچ‌گاه اجازه نداده نام آنها بالاتر از نام خودش قرار بگیرد.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید