• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 27 بهمن 1400
کد مطلب : 153984
+
-

دیدار با بلقیس سلیمانی، نویسنده و منتقد ادبی

زنان داستان‌هایم اشراف نیستند

گفت‌وگو
زنان داستان‌هایم اشراف نیستند

فرشاد شیرزادی- روزنامه‌نگار

شاید بشود گفت بلقیس سلیمانی بیش و پیش از هر نویسنده زن دیگری صلاحیت دارد که درباره نقش و جایگاه زنان در ادبیات داستانی، از دیرباز تا امروز سخن بگوید. حضور او به‌عنوان هنرمند و منتقدی طراز اول از دهه‌70، باعث شده است تا برای واکاوی ادبیات زنان سخنان او را بشنویم و پرسش‌هایمان را با او آغاز کنیم. بلقیس سلیمانی، جزو زنان سرآمد ادبیات داستانی است که پس از انقلاب رشد کرد و شناخته شد.

در یکی، دو دهه اخیر تعداد نویسندگان زن‌ بیش از گذشته‌شده است. آیا زنان نویسنده توانسته‌اند به جایگاه واقعی و شایسته‌شان در ادبیات‌داستانی ایران برسند؟
به گمانم استثنا باید این پرسش را به شکل کلی‌تر پرسید و گفت آیا ادبیات داستانی ایران، اعم از نویسندگان زن و مرد توانسته‌اند جایگاه ویژه‌ای هم در جامعه ادبی ایران و هم در جامعه جهانی بیابند یا خیر؟ اگر به این پرسش پاسخ مثبت دهیم، می‌توانیم در گام دوم، این پرسش شما را مطرح کنیم و بررسی کنیم که آیا زنان نویسنده جایگاه خاصی در یکی، 2دهه اخیر یافته‌اند یا نه. به یک معنا در قیاس با ادبیات جهانی، اینکه ادبیات ما جهانی نشده و به خارج از مرزهایمان راه نیافته بدین معناست که ما هنوز در حوزه ادبیات داستانی نتوانسته‌ایم راه به جایی ببریم. همچنان ما را با ادبیات کلاسیک‌مان می‌شناسند؛ با خیام، سعدی، مولوی و حافظ. اگر در قیاس با آن جوامع بخواهیم ادبیات داستانی را با جامعه جهانی مقایسه کنیم، ایران هنوز جایگاه مشخص و ویژه‌ای برای خودش پیدا نکرده است. اگر بخواهیم این جایگاه در داخل ایران و نهاد ادبیات ایران به‌طور کلی ارزیابی شود، اینجا هم مشکلاتی داریم. مسئله بر سر این موضوع است که ادبیات داستانی ایران به‌عنوان یک نوع و گونه جدید توانسته جایگاه خاصی را در نهاد ادبیات بیابد؟ می‌دانیم که ادبیات ایران، زمینه ادبیاتی دیرپا و نهاد مستحکمی دارد. از این‌رو به‌نظر می‌رسد ما هنوز از جانب بسیاری از نویسندگان، از سوی نهادهایی مانند دانشگاه و دیگر نهادهای فرهنگی، ادبیات داستانی‌مان چنانچه شایسته است، شناخته نشده. خب، مثلاً در دانشگاه‌ها ادبیات داستانی ایران پیش‌تر اصلاً حتی یک واحد جداگانه هم نداشت. با عنوانی مانند «ادبیات معاصر» مواجه بودیم و معمولاً بخش قابل توجهی از این واحد هم به شعر اختصاص می‌یافت و شاعران پس از نیما را برای دانشجویان مرور و معرفی می‌کردند و از این حیث ادبیات داستانی اصلاً دیده نمی‌شد. اینکه ادبیات داستانی ایران توانسته مخاطبان وسیعی در بدنه جامعه کتابخوان ایران پیدا کند، باید در این مورد پاسخ داد که به‌نظر می‌رسد، بله! پس از انقلاب و دست‌کم در 30، 40سال اخیر ژانر غالب در ایران، ژانر ادبیات داستانی است. پیش از این دوره شعر، ادبیات غالب محسوب می‌شد اما پس از انقلاب ناشران و مخاطبان به‌سوی ادبیات داستانی می‌روند و این نوع ادبیات بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد. بنابراین از جهاتی هنوز ادبیات داستانی ما در ایران، به‌عنوان یک گونه نوظهور و پرقدرت، نتوانسته جایگاهی را که شایسته‌اش است، بیابد و به جای آورد.
حال در این بین جایگاه و نقش زنان کجاست؟
همین جایگاه نیم‌بند را اگر قبول کنیم، باید بررسی کرد که جایگاه ادبیات زنان کجاست. به این موضوع هم اگر به شکل تاریخی بنگریم، تقریباً تا دهه70 ادبیات ما بیشتر ادبیات مردان است. پیش از انقلاب چند زن نویسنده حرفه‌ای پرکار که نامشان در تاریخ ادبیات ماندگار باشد، داریم؛ کسانی مانند خانم سیمین دانشور و... و از دهه‌60 هم چند چهره دیگر مانند منیرو روانی‌پور و دیگران به این جرگه اضافه می‌شوند اما غالب ادبیات داستانی ایران، ادبیات مردان است. این را البته از جهت کمیت عرض می‌کنم.
دهه‌70چطور؟ در این دهه که دیگر زنان پا به عرصه گذاشتند.
از دهه‌70به بعد حضور زنان در حوزه نشر و به‌ویژه ادبیات پاورقی و عامه‌پسند، پررنگ‌تر می‌شود. زنان در این عرصه حضور جدی‌تری دارند و از این تاریخ به بعد نویسندگان زن متعددی ظهور می‌کنند و خلق آثار داستانی از سوی آنها آغاز می‌شود و جوایز ادبیات را به قول معروف درو می‌کنند و با واسطه همکاری ناشران، ذوق و سلیقه جامعه کتابخوان را تغییر می‌دهند. این امر به شکلی است که ناشران و خوانندگان از ادبیات زنان استقبال می‌کنند. در این دوره حتی شایع می‌شود که برخی از مردان به نام زنان داستان می‌نویسند. این نشان از آن دارد که بدنه کتابخوان جامعه توجه ویژه‌ای به ادبیات زنان در این 3-2 دهه داشته. این مهم در دهه‌های80و 90به اوج می‌رسد. به گمانم آثار خانم زویا پیرزاد و فتانه حاج سیدجوادی در دهه‌70به نوعی در این عرصه نقطه عطف محسوب می‌شود. آنها ادبیات زنان را برمی‌کشند و بالا می‌برند و توجه ناشران و خوانندگان را به‌خودشان جلب می‌کنند. از این حیث می‌توانیم بگوییم که نویسندگان زن ایران کم‌کم برای خودشان جایی باز می‌کنند. اما همچنان مسئله‌ای که باقی می‌ماند این است که ما اصلاً می‌توانیم از ادبیات زنان سخن بگوییم و صرف اینکه یک زن اثری را می‌نویسد، آن ادبیات، ادبیات زنانه است؟ از این زاویه می‌توان گفت که تعداد نویسندگان زن زیاد شده‌اند و تعداد آثاری هم که از سوی نویسندگان زن خلق می‌شوند، زیادند اما بحث بر سر این است که ادبیات زنانه و زنانه‌نویسی با ادبیات مردان متفاوت است و توانسته‌ایم ادبیات زنانه خلق کنیم؟ من سر این موضوع بسیار بحث دارم. ما هنوز درون زبان، از ارزش‌ها و ساختارهای مردانه می‌نویسیم. بنابراین ادبیات زنان ما چندان هم با ادبیات مردان‌مان تفاوتی ندارد. از این جهت که فرض کنید ادبیات زنان بیشتر به مسائل زنان می‌پردازد، صرفاً از این جهت ممکن است با ادبیات مردان تفاوت‌هایی داشته باشد اما از حیث نگاه ارزشی خیر؛ یعنی همچنان ساختار زبانی و ارزشی مردانه است. شما هر جا بروید و نام نویسنده را از روی اثر بردارید و پس از آن بخواهید بدانید که نویسنده مرد آن را نوشته یا زن، آن وقت دچار مشکل می‌شوید. ممکن است اثری خلق شود که مرد نوشته اما به‌گونه‌ای ظرافت‌های زنانه‌ای در داستانش وجود داشته باشد. به گمانم هنوز جامعه زنان نویسندگان ایران نه به زبان ویژه خودش دست یافته، نه به ساختار ویژه‌اش و صرفاً در مرحله آزمون و خطاست. به‌طور مثال وقتی کسانی می‌خواهند ادبیات زنان را برشمارند می‌گویند ادبیات زنان، ادبیاتی است که نثرش آن پیچیدگی را ندارد و از من‌راوی استفاده می‌کنند؛ به‌گونه‌ای حدیث نفس می‌گویند یا زبانشان متکی بر نوعی عدم‌قطعیت است و توگویی همان وضعی را که در جامعه دارند، قصد دارند در زبان تثبیت کنند. به زبان رساتر همانطور که در جامعه فاقد قدرتند، زبانشان هم زبان آمرانه و محکم و فاخر مانند زبان مردان نیست. زنان از سویی بیشتر از مردان به جزئیات می‌پردازند.
تا به امروز چه میزان از مسائل و مصایب و مشکلات زنان در جامعه امروزی ایران در ادبیات‌داستانی منعکس شده است؟
به گمانم خیلی زیاد. ما زنان هر چه می‌نویسیم از زنان می‌نویسم. از سوی دیگر خود مردان هم نمی‌توانند تحولاتی را که در جامعه اتفاق می‌افتد و بخش مهمی از این تحولات جامعه را زنان رقم می‌زنند، نادیده بگیرند. سبک زندگی طوری شده که زنان نقش بیشتری در عرصه عمومی، خصوصی و تصمیم‌گیری‌ها در همه عرصه‌ها دارند. به گمانم هر کس بخواهد از زیست امروز ایرانی‌ها بنویسد حتماً اگر شخصیت‌های محوری‌اش زن نباشد، دست‌کم یکی از شخصیت‌های محوری‌اش زن است. به‌ویژه که پس از جنگ و دهه 70 به بعد مسیر تحولات اجتماعی و تاریخی ما به سمتی رفت که زنان فعالیت‌های بیشتری در عرصه‌های مدنی و اجتماعی داشتند. اگر جنگ عرصه کارزار مردان بود، حالا از دهه 70، فعالیت سمن‌ها و فعالیت‌های مدنی و خیریه‌ای که به عرصه اجتماعی مربوط می‌شود، و البته تا جایی که دولت‌ها و حکومت اجازه می‌دهند، زنان حضور گسترده‌ای در آنجا داشته‌اند. بنابراین نوشتن از جامعه ایران با نادیده انگاشتن زنان و مصایب و مشکلاتشان دیگر امکان‌پذیر نیست. شما هر مشکلی در جامعه است، اعم از اقتصادی وفرهنگی، حتماً پای زن یا زنی در میان است. مثل مشکلات اقتصادی که زنان در خانه مدیریت می‌کنند و سبد خانواده در دست زنان است. همچنین در تربیت بچه‌ها و اتفاقاتی که در زمینه‌های تغییر نسل‌ها رخ می‌دهد، زنان حضور فعال دارند. به گمانم نوشتن از زنان اصلاً نوعی اجبار است و نمی‌توانیم از آنها ننویسیم. اما به شخصه، آثار نویسندگان زنی را که دنبال می‌کنم، می‌بینیم از زنان می‌نویسیم اما بعضی‌ها خیلی زیاد زنان را در موقعیت‌های خصوصی برده‌اند و برخی بیش و کم زن را در خیابان، در اداره، در جامعه و در عرصه‌های سیاسی اجتماعی هم به تصویر می‌کشند. برای خودم زن داستان‌هایم، زن طبقه اشراف نیست. البته هر یک از این طیف‌ها نمایندگانی دارند. در سال‌های اخیر کمتر دیده‌ام که مثلاً از مشکلات و مصایب زنان در روستاها نوشته شود؛ اتفاقی که پیش از انقلاب و در دهه 60بیشتر در ادبیات رخ داد. شخصیت‌هایی مانند «مِرگان» در «جای خالی سلوچ» محمود دولت‌آبادی خلق شد. بیشتر گویی زن طبقه متوسط شهری است که مصایب و مشکلاتش هم که عمده مشکلاتش روانی و ذهنی است، مورد جست وجو قرار می‌گیرد. در مجموع هستند نویسندگانی که از مشکلات دختران جوان و زنان حاشیه‌نشین می‌نویسند. زنان حاشیه‌های شهرها و روستاها و... اما به نسبت دهه‌های 50و 60، طیف‌های روستایی و شهرستانی کمتر شده و توجه به زندگی‌های شهری و شهرهای بزرگ و زنان طبقه متوسط و شهرنشین بیشتر به چشم می‌خورد.
پس ادبیات زنانه به‌معنای واقعی چه زمانی شکل می‌گیرد؟
وقتی ادبیات زنان به‌معنای اخص کلمه شکل می‌گیرد که زنان بتوانند از موضوعاتی بنویسند که درباره تجربیات فیزیولوژیک و زیستی خودشان است و دوم با ساختار و زبانی بنویسند که این زبان و ساختار با وضع زنانه خودشان مرتبط است. در مجموع به‌نظرم ما هنوز به این نقطه نرسیده‌ایم.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید