• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
سه شنبه 12 بهمن 1400
کد مطلب : 152579
+
-

ام‌وهب زمان

روایتی متفاوت از همسر شهید هادی کجباف که راضی به بازگشت پیکر او نشد

یادداشت
ام‌وهب زمان

سمیه عظیمی، نویسنده 

«اگر بنا باشد برای بازگشت پیکر شهید نبرد با تکفیری‌ها معامله شود، سر مطهر شهید را مانند‌ ام‌وهب به‌سوی خودشان پرتاب می‌کنم.» نه که فقط شعار دهد، واقعا این کار را کرد. حاضر نشد حتی وقتی تکفیری‌ها به جنازه هادی اهانت کردند راضی به معامله شود. تمام 8سال دفاع‌مقدس را زینب‌وار صبوری کرد و استقامت و حالا در برابر دست‌نشانده‌های آمریکا و رژیم‌صهیونیستی همچون ام‌وهب، آنچه تقدیم راه الهی کرده بود را به خدا سپرد. معتقد بود اگر همسرش مدافع حرم حضرت زینب(س) است او هم باید در عمل به همسرش اقتدا کند.
اینها شاید خلاصه همه آن چیزی است که می‌توان از بانو احمدی گفت؛ همسر شهید هادی کجباف. خاطر هادی را خیلی می‌خواست، می‌دانست پسرعمه‌اش چشم پاک است و مودب. می‌دید با اینکه مجروحیتش شدید است و نشست و برخاست برایش سخت، اما حتی یک‌بار هم نمازش را نشسته نمی‌خواند. کتاب خواندن و اهل مطالعه بودنش را دوست داشت و می‌فهمید شرایط زمان و مکان را خوب درک می‌کند. اینها را وقتی فهمیده بود که هادی پس از مرخصی از بیمارستان به منزل آنها آمده‌ بود. پدر بانو آنها را از اهواز به تهران آورده‎بود تا از جنگ در امان بمانند. و حالا این همنشینی چندماهه بانو را عاشق هادی کرده بود.
پسرعمه هم عاشق دختردایی‌اش شده بود و پایش به اهواز نرسیده مادر را راهی کرد تا بانو را برایش خواستگاری کند. زندگی‌شان ساده و بی‌تکلف شروع شد. بانو از تهران به شوشتر رفت تا زندگی مشترک با هادی را در ولایت پدری‌شان آغاز کند. هادی خوش‌عهد بود و خوش‌قول. عهد کرده بود مهریه همسرش یک سفر حج باشد و با اینکه وضع مالی خیلی خوبی نداشت، بانو را به حج فرستاد. ثمره زندگی‌شان شد یک دختر و 2پسر؛ فاطمه، سجاد و محمد. هادی اهل‌جهاد بود و جبهه. احساس دین می‌کرد، دین و مسئولیت نسبت به حفظ جان و مال و ناموس کشورش. پا به رکاب امام خمینی(ره)بود و عاشق، آنقدر که مهر بچه‌ها و همسر هم مانعش نمی‌شد. بعد از جنگ هم عضو تیم تفحص شد تا کمک کند خانواده‌های بیشتری از چشم‌انتظاری رها شوند. نمی‌گفت جنگ تمام‌شده و من هم بازنشسته شده‌ام. خبر تهدیدهای داعش و بی‌حرمتی‌های‌شان نسبت به حرم آل‌الله را تاب نمی‌آورد. تصاویر حملات تکفیری‌ها و جنایت‌های‌شان را که می‌دید بی‌اختیار اشک می‌ریخت.
و بانو می‌دید که از فکر اتفاقات سوریه شب‌ها خواب به چشم هادی نمی‌آید.
فروردین 93، هادی تصمیمش را گرفت، نیروهایش را جمع و شروع کرد به آموزش‌شان.و دقیقا یک روز بعد از عید فطر رفت سوریه. و بانو که همیشه با وفا برعهد خود با هادی استوار بود و با او هم عقیده و هم نظر، می‌خواست خودش هم با هادی راهی شود تا او خادم شود و هادی پاسدار حرم. حیف که آنجا جای  زنان نبود. زنگ می‌زد و خبر سلامتی‌اش را به همسرش می‌داد؛ می‌گفت که دلتنگ و نگران نباشد اما چیزی از اوضاع نمی‌گفت. فقط بانو از دوستانش می‌شنید که می‌گفتند شما باید به هادی افتخار کنید. طی یک‌سالی که سوریه بود بارها مجروح شد.
همانجا هم بود که زمزمه‌های راه بی‌بازگشتش را بانو شنید، وقتی هادی در جمع مردم سخنرانی کرد و گفت: «اگر من کشته شوم پیکرم را نمی‌آورند.» و بانو فهمید که راه حسینی هادی، زینبی دوباره می‌خواهد. کسی خبر شهادت هادی را نیاورد. تکفیری‌ها خبر را روی خروجی رسانه‌هایشان گذاشتند. بانو طاقت نیاورد؛ خبر را که شنید بدحال شد و بدنش لرزید. حتی تصور زندگی بی‌هادی برایش میسر نبود. داعش یک‌و‌نیم میلیارد دلار خواسته بود تا راضی شود پیکر هادی را تحویل دهد اما بانو راضی نبود. قرار بود این پول صرف خرید تجهیزات و مهمات برای تکفیری‌ها شود و او نمی‌توانست راضی شود مرد دیگری از جمع خانواده‌ای برود. گفت روح هادی در پیشگاه باری‌تعالی در عزت و عافیت است؛ چه نیاز به جسم خاکی. از پیکر هادی می‌گذرم و او را به خدا می‌سپارم. ناگفته نماند پس از گذشت بیش از ۵۰ روز از شهادت هادی، پیکر پاک این مدافع حرم خردادماه سال 1394 در پی تبادل پیکر شهدا در اختیار ارتش سوریه و نیروهای مدافع حرم قرار گرفت. این چنین شد که دوری به سرآمد و پیکر هادی به کشور بازگشته و در شهر اهواز با حضور حداکثری مردم تشییع شد

دست نوشته‌ای از شهید و شعری که خود از شوق و حسرت شهادت سروده بود. 

کوچه‌ای بی‌شهید اگر مانده 
 ناشهیدش منم که جا مانده
با سواران سواره می‌راندم
 همه رفتند و من جا ماندم
گفتم اینجا مرا رها نکنید
 نگذاریدم و جفا نکنید
تن بی‌روح را نمی‌خواهم
 جسم مجروح را نمی‌خواهم
اینکه اینجاست لاشه است نه روح
«شاعری خسته» و «عاشقی مجروح»
چه بگویم قسم به ذات خدا
 روح من رفته است با شهدا

این خبر را به اشتراک بگذارید