به مناسبت سالروز درگذشت عارف محبوب
درخواست حاج اسماعیل دولابی از شهید هادی چه بود؟
دوست و همنشین در جهت مثبت و منفی تأثیری شگفت است؛ زیرا نفس انسانها در پی رفاقت و معاشرت بر یکدیگر نفوذ کرده و خوی و خصلت یکی به دیگری سرایت میکند. همنشینی و رفاقت با صالحان، انسان را بهسوی کمال سوق میداده و همنشینی و رفاقت با تبهکاران، انسان را به تباهی میکشاند، از این روست که همیشه به انتخاب همنشین خوب توصیه شده است. یکی از مصداقهای همنشینی با بزرگان اهل دین، ارتباط شهید ابراهیم هادی با عارف واصل میرزا اسماعیل دولابی بود. امروز که سالروز درگذشت این عارف بزرگ است بد نیست مروری به خاطره دیدار این دو عزیز داشته باشیم. در صفحه 124کتاب «سلام بر ابراهیم» (زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی) امیر منجر همرزم این شهید چنین تعریف میکند: «سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتورنشسته بود. از خیابانی رد شدیم.
ابراهیم یکدفعه گفت: امیروایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟
گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یک بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.
با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چندبار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چندنفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود.
به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاجآقا با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرفها؟
ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاجآقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم.
همینطور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان ابراهیم را خوب میشناسد. حاجآقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاجآقا تو رو خدا ما را شرمنده نکنید. خواهش میکنم اینطوری حرف نزنید. بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و بیرون رفتیم.
بین راه گفتم: ابرام جون، تو هم به این بابا یک کم نصیحت میکردی دیگه سرخ و زردشدن نداره!
با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیرجون، تو اصلاً این آقا را شناختی؟! گفتم: نه، راستی کی بود؟!
جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست اما خیلیها نمیدانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند.
سالها گذشت تا مردم حاج آقا دولابی را شناختند. تازه باخواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده... ابراهیم از همان جوانی با بیشتر روحانیون محل نیز در ارتباط بود. زمانی که علامهجعفری در محله ما زندگی میکردند، از وجود ایشان بهرههای فراوانی برد. شهیدان آیتالله بهشتی و مطهری را هم الگویی برای نسل جوان میدانست.»