بابا زیاده، عمو و حاجی نه!
حمیدرضا محمدی
اگر در نخستین روزهای زمستان سری به خیابان میرزایشیرازی بزنید، پیادهروها و مغازهها، جشن رنگ است و نور. درست در همینروزهاست که اصلیترین محله ارمنینشین تهران، مملو از عروسکهای ریز و درشت بابانوئل میشود و درختهای کوچک و بزرگ کاج و اصلا قدمزدن در این راسته به یکی از تفریحات تهرانیها و حتی غیرارمنیها تبدیل میشود؛ جشنهایی که برای ارامنه، از اول ژانویه (١١دی)، یعنی آغاز سال نوی عیسوی آغاز میشود و تا ششم ژانویه (١۶دی) که زادروز حضرت مسیح(ع) است، ادامه مییابد. این سرور اما در حوالی جشن یلدا برپا میشود و هیاهو همزمان با یک جشن ایرانی رخ میدهد. البته قرار نیست بگوییم که چرا کریسمس رونق دارد، بلکه در پی آنیم تا بدانیم و بخواهیم که چرا نمادی از این جشن ایرانی نداریم. غذاها و شیرینیها، متلها و مثلها، شعرها و قصهها به کنار، اما ما نمادی نداریم از شب چله؛ آن هم جشنی که به استناد اقوال و افواه، شب زایش نور است و تولد خورشید. البته که انار و هندوانه در این سالها بسیار باب شده، اما اصالت اتصالش به یلدا مکشوف نیست. حال نگاهمان را موسع کنیم؛ اگر بابانوئل و کاج، نشانههای نوشدن سال میلادی باشند، هفتسین و عمونوروز و حاجیفیروز هم نشانهایی هستند از تازهشدن سال خورشیدی. در مقام مقایسه، انبوه ملحقات و متفرعات تزیینی مرتبط با کریسمس، شاید قابل قیاس با نوروز نباشد؛ یعنی این روزها میزان بابانوئلهای مغازههای فروش ملزومات تولد و جشن آنقدر زیاد است که حتما در روزهای آخر اسفند، توجه مشابهی به عمونوروز و حاجیفیروز نمیشود.
این وجیز در ذم اختلاط فرهنگها نیست که از قضا گفتوگوی فرهنگها و تمدنها درست از همین مسیر میگذرد. اما کاش تلاش کنیم فرزندانمان با نمادهای ایرانی آشنا شوند. وقتی در فیلمها و بازیها و حتی لوازمالتحریر وارداتی، کاج میبینند و بابانوئل و فیلمی و بازی ساخته و کتابی نوشته نمیشود که هفتسین یا عمونوروز و حاجیفیروز در آن حضور داشته باشند، این مفارقت رخ میدهد. همین میشود که دکاکین عرصه آن نمادها از این ایننمادها خیلی بیشتر است و حتی اگر پدری بخواهد برای فرزندش، نمونه کوچکی از بابانوئل ابتیاع کند، حتما فراهم خواهد کرد، اما برای عمونوروز یا حاجیفیروز صعب است و سخت. کاش فرهنگسازی شود و فرهنگسازان دست بهکار شوند تا نمادهای ایرانیمان که نسلبهنسل با آن زیستهاند، محو و منهدم نشوند و بمانند برای فرزندانمان و فرزندانشان. چنین است که یک فرهنگ، مشمول مرور دهور نمیشود و طی قرون و اعصار میماند و میپاید.