• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
چهار شنبه 15 دی 1400
کد مطلب : 150105
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/n5pkP
+
-

گفت‌وگو با علی شمس، کارگردان نمایش «احتمالات»

تاریخ یک امر به‌شدت نسبی است

تاریخ یک امر به‌شدت نسبی است

نمایش «احتمالات» آخرین ساخته علی شمس در سمت کارگردان بوده که هرشب ساعت 19:30 در سالن چهارسو میزبان مخاطبان بسیاری است. احتمالات، اثری پست‌مدرن در راستای کارهای قبلی این کارگردان است و به موضوع کتاب‌سوزی در تاریخ ایران می‌پردازد. این اثر با استفاده از نماد و نشانه‌های مختلف تلاش دارد تا داستان خود را از سالن اجرا بیرون برده و به ذهن مخاطبان راه پیدا کند. عزالدین ‌توفیق، امیر ‌باباشهابی، آرش ‌اشاداد، محمدامین ‌پازوکی، دانیال ‌خیری‌‌خواه، نسرین ‌درخشان‌زاده، فرزین ‌محدث، بهاره ‌افشاری و افسانه ‌کمالی بازیگرانی هستند که در این اثر به ایفای نقش پرداختند. به بهانه اجرای این نمایش در سالن چهارسو مجموعه تئاترشهر، پیرامون موضوعات مطرح‌شده در آن با علی شمس به گفت‌وگو پرداختیم.


احتمالات در یک کتابخانه آغاز شده و ما روایتی از یک کتاب را می‌بینیم؛ کتاب «احتمالات» علی شمس . آیا شمس خودش را یک قربانی می‌داند یا اینکه فکر می‌کند در آینده قرار است قربانی شود؟
پاسخ به این سؤال خیلی سخت است. خودم را یک قربانی می‌دانم ولی این اتفاق بیشتر یک شوخی پست‌مدرنیستی به منزله ابراز نظریه مولف در متن است؛ اینکه من بخشی از خودم را در متن بیاورم و سویه‌ای از خودم را در روایت به‌کار بگیرم که توامان که در حال روایت هستم، روایت هم بشوم. این به منزله یکی‌ شدن راوی و روایت است و با اینکه کسی اتوبیوگرافی خودش را بنویسد متفاوت است. کانسپت کتابخانه به منزله یک امر خیلی مهم که سال‌هاست ذهن من را مشغول کرده انتخاب شده. به این معنا که این کشور، در دوران باستان و بعد از آن، کشور پردانشگاهی بوده و مدام تحت هر حمله‌ای یکی از مهم‌ترین بخش‌های آن که مورد غارت و تخریب واقع شده کتابخانه‌های آن است و ما هنوز نتوانستیم در این مملکت یک کتابخانه را از زیر‌خاک بیرون بکشیم.  این کانسپت کلی بود که من را با فضای کتابخانه مواجه می‌کند. حال این کتابخانه می‌تواند کتابخانه ملی باشد، یا کتابخانه‌ای کوچک در بخشی کوچک و در دهستانی کوچک‌تر از این مملکت.

شاید بتوان چکیده نمایش احتمالات را در صحنه مواجهه کتابدار و کتاب‌سوز خلاصه کنیم؛ صحنه‌ای که روایتی از مواجهه این دو شخصیت در طول تاریخ با یکدیگر بوده و گذشته را به حال متصل می‌کند. با پیش‌فرض دیالوگ‌هایی که در آن صحنه خاص می‌شنویم، می‌توان اینطور نتیجه گرفت که دیگر اندیشه تازه‌ای اجازه زایش ندارد؟ 
این حرف که این صحنه چکیده نمایش است را قبول ندارم. البته به تفسیر هرمونتیکی مخاطب و منتقد کاری ندارم اما به‌نظرم چون احتمالات در یک فضای پست‌مدرنیستی نوشته شده، یک اجرا و متن متکثر است. بنابراین می‌توان همپوشانی تاویلی برای آن قائل شد ولی نمی‌توان آن را خلاصه کرد؛ مانند یک پره آکاردئون می‌ماند که به همان میزانی که گشاد می‌شود، می‌تواند تنگ هم بشود. به این ترتیب حکم اول سؤال شما را قبول ندارم ولی در مورد این بخش پرسش که می‌گویید زایش تازه‌ای وجود ندارد، یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت. در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که اگر بخواهیم به آفرینش چیزی بدیع قائل باشیم، یعنی خلق چیزی از نو، خب به اندازه کافی آزموده شده است. اکنون پلتفرم‌های جدیدی اضافه شده و به هر حال ابزاری آمده که ما به واسطه آن بتوانیم به لحاظ تکنیکال، روباتیک و... تصویری بدیع از یک اثر هنری نشان دهیم. منتهای مراتب حرف من این است که ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که در کلاژ هنرمندانه و ترکیب چیزهاست که می‌توانیم به یک بدعت برسیم، نه در خلق از نطفه چیزی از پیش‌نبوده. بنابراین اصولا در هر مدیومی که کار می‌کنم، قائل به باز‌چینش پدیده‌ها هستم تا خلق پدیده‌ای از قبل نبوده.

ما در نمایش، شخصیتی داریم با عنوان لغتنامه یا صاحب‌کلمه که در عین حال کتاب‌سوز هم هست. آیا استفاده از لغتنامه‌ای که کتاب‌سوز است، می‌تواند تمثیلی برای نمایش هم باشد؟ 
می‌شود از آن چنین برداشتی هم کرد.

از این دید می‌گویم در آن صحنه خاص اجازه زایش و اندیشه جدیدی وجود ندارد که شخصیت لغتنامه شما، خود را صاحب‌کلمه معرفی کرده و صریحا به این موضوع اشاره می‌کند که هیچ لغتنامه تازه‌ای که لغتش از من بیشتر باشد اجازه زایش و پیدایش ندارد؟ 
مگر در تاریخ کم از این چیزها داشتیم؟ این همانی اساطیر نمونه‌هایی از آن است؛ مانند داستان کورش و آستیاگ که همه خواب می‌بینند که چنین اتفاقی می‌افتد یا در دوره بین‌النهرین مثل داستان سارگون که خواب می‌بیند که کسی می‌آید و تاج و تخت را از بین می‌برد. مگر کم از این موارد داشتیم؟ به لحاظ فرم و اسطوره همین کار را انجام می‌دهد. منتهای مراتب در این نمایش با ساحت کتاب مواجه هستیم. مگر در شوروی غیر از این بود که بسیاری از کتاب‌ها اجازه عرضه نداشتند. مگر بولگاکف و اثر شاهکارش «مرشد و مارگاریتا» 6۰، 5۰ سال خاک نخورد؟ مگر اساسا توصیه و تأکید روی رئالیسم سوسیالیستی نبود؟ مگر مایرهولد کشته نشد؟

جدا از این مباحث که مطرح کردید، در نمایش روی این نکته تأکید می‌شود که دیگر اندیشه‌ای نیست؛ به‌گونه‌ای که انگار امیدی هم وجود ندارد؟
آن را نمی‌دانم و به تاویل شما به‌عنوان مخاطب برمی‌گردد. به شخصه معتقدم «نیست امید صلاحی ز فساد حافظ، چون که تقدیر چنین بود، چه تقدیر کنم؟» من می‌دانم چه می‌گذرد اما برون‌رفت از آن را بلد نیستم. تنها می‌توانم شرایط را درک کنم.

در این نمایش صحنه‌هایی از تاریخ نشان داده شده که در آنها شخصیت‌های تاریخی به‌صورتی پارودی‌گونه وارونه آن چیزی که می‌دانیم نمایش داده می‌شوند. در مقابل، شخصیت لغتنامه‌ای را داریم که همه تولید اندیشه موجود را زیرنظر دارد و اجازه چیزی فراتر از خود را نمی‌دهد. آیا با این پیش‌فرض‌ها می‌توان اینطور نتیجه گرفت که به اندیشه، لغتنامه و کتب تاریخی موجود نمی‌توان اطمینان کرد؟ 
حتما نمی‌شود اطمینان کرد. برای مثال به کشور آذربایجان بروید و با دانش‌آموزانی که در باکو درس می‌خوانند، صحبت کنید و بگویید شما تحت یک قرارداد در دوره قاجار از ایران جدا شدید. اصلا باور نمی‌کنند. فکر می‌کنند که شما دیوانه‌اید و چرت و پرت می‌گویید. تاریخ یک امر به‌شدت نسبی است که باور آن به حجم ارتزاق فکری که در طول بازه‌ای زمانی به آن فرد تحمیل شده، بستگی دارد.
به همین‌خاطر اساسا به تاریخ به همان اندازه که به‌عنوان یک امر متقن نگاه می‌شود، باید به‌عنوان یک امر متزلزل و سرشار از دروغ نیز نگاه کرد. ریشه وقایع، همنشینی پدیده‌ها در کنار هم و چیزهایی از این دست سرشار از نقاط و نکات هستند. به همین‌خاطر احساس می‌کنم تاریخ و تعین تاریخی به همان اندازه که جعلیاتی تاریخی را می‌توانیم برایش متصور بشویم، با یکدیگر همپوشانی دارد. روی همین دلیل به همان اندازه که می‌توان به یک تاریخ فکت آورد، به همان اندازه می‌توان در آن تشکیک کرد.

به‌عنوان یک نویسنده و کارگردان تئاتر، معتقدید تاریخ را نمی‌توان قطعی دانست؟!
حتما همینطور است. ما با یک‌سری مکتوبات و پدیده‌هایی مواجهیم که به‌دست ما رسیده و وقایعی را گزارش می‌کند. کشور ما از حیث تاریخ کم ندارد و دست بر قضا بسیاری از این تواریخ مغلوط است. ما تاریخ‌های کمی مانند تاریخ واقدی، طبری و بیهقی داریم. تواریخ معدودی داریم که گزارش دقیقی از پدیده‌ها می‌دهند، یعنی منبع روایت و تشکیک آنها و اصل و فرعشان معلوم است. به همین‌خاطر می‌خواهم بگویم در یک سرزمین تاریخی که سرشار از روایت‌های دوگانه نسبت به یک واقعه است، تنها کاری که می‌شود کرد این است که مخاطب ببیند به کدام یک از این روایات نزدیک‌تر است که آن را قبول کند. به شخصه حیثیتی برای تاریخ و اسطوره قائل نیستم. به‌نظرم سرشار و فربه از پدیده‌های جعلی هستند که خودشان را در یک امر واقع بازنمایی می‌کنند و به ما می‌قبولانند که آنها را باور کنیم.

نمایش احتمالات پر از نماد و نشانه‌هایی است که شاید بتوان گفت برای بخش عمده‌ای از مخاطبان قابل فهم نباشد. مخاطب هدف شما در این اثر چه گروهی را شامل می‌شود؟ 
از تئاتر اولی که کار کردم، هیچ‌وقت آن را ساده ندیدم و دنبال یک متن ساده نرفتم، هر وقت می‌نویسم، به‌نظرم متن باید سرشار از بطن باشد؛ یعنی هم در تکنیک‌های زبانی و هم در حرفی که می‌خواهد بزند. به همین‌خاطر است که فکر می‌کنم آدمی که به سالن می‌آید و تماشاگر هر تئاتری از من است، باید با خود پیش‌داشت‌های ذهنی متعددی را حمل کند که ارجاعات بیرون از متن و اجرای من را بلافاصله بتواند مونتاژ کند. مانند یک زوج عاشق که با یکدیگر کلید و قفلی دارند؛ این به یک دیالکتیکی منجر می‌شود که به پیش‌داشت‌های ذهنی مخاطب برمی‌گردد. اگر مخاطب فاقد این پیش‌داشت‌های ذهنی باشد، قاعدتا می‌تواند از یک رویه سطحی اجرا لذت ببرد.البته در بعضی از کارها مانند نمایش «وقتی خروس غلط می‌خواند» یا «قلعه انسانات» آن لذت را هم نمی‌تواند ببرد. عموما معتقد به یک متن و یا یک اجرای عمیق هستم. عمیق به معنی کندو‌کاو زبانی، معنایی و یک ترکیب‌بندی بدیع قائم به ذات خود.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید