عماد افروغ در گفت و گو با همشهری از مفهوم انقلابیگری و ارزشهای دهه 60 سخن گفت
تعریف درستی از انقلابیگری ارائه نکردهایم
ابراهیم جلالیان
انقلابی کیست؟ مفهوم انقلابی به چهکسی اطلاق میشود؟ چرا در 40سالی که از عمر انقلاب میگذرد این مفهوم به ابزاری برای مناقشه جناحها تبدیل شده و هر جناحی خود را انقلابیتر از جناح دیگر معرفی میکند بهطوری که تعریف این مفهوم همیشه در دوگانههای چپ و راست، محافظهکار و اصلاحطلب یا اصولگرا و اصلاحطلب جاری بوده است؟ زمانی جناح چپ سنتی با رد هرگونه رابطه با آمریکا خود را انقلابیتر از راستها معرفی میکرد و بعدها گردونه چرخید و مواضع هم جابهجا شد. حتی میبینیم که سخنرانی اخیر محمدجواد ظریف- وزیر امور خارجه کشورمان- در شورای روابط خارجی آمریکا در اجلاس عالیرتبه صلح پایدار، دستاویز انتقاد از او میشود و روزنامه کیهان در تیتر یک خود با همین مفهوم انقلابیگری به او حمله میکند و از او میخواهد اگر دیپلمات نیست انقلابی باشد. با عماد افروغ- جامعهشناس سیاسی و نماینده ادوار مجلس- درباره مفهوم انقلابیگری و دلایل فاصلهگرفتن برخی مسئولان از ارزشهای دهه60 گفتوگو کردهایم.
در طول تاریخ انقلاب، روایتها، برداشتها و تعاریف مختلفی از انقلابیگری و انقلابی بودن از مسئولان دیده و شنیدهایم؛ از بازرگان که او را یک روشنفکر مذهبی میدانستند تا احمدینژاد که خود را انقلابی صرف میدانست اما این روزها شمشیر را علیه نظام از رو بسته است و در واقع همین رفتارها را مصداق انقلابیگری میداند. منشأ این اختلاف نظرها در چیست؟
انقلابیگری بیش از آنکه یک رفتار باشد یک نگاه و گفتمان است؛ یک جهانبینی و یک نگاه به تمام مولفههای خلقت و جامعه. انقلابیگری به یک معنا یک رویکرد ایدئولوژیک است اما نه بهمعنای محدود و خاص آن که با برداشتی توتالیتر گره خورده است بلکه بهمعنای قرائتی عام از آنکه شامل جهانبینی، ارزشیابی عالم و ارائه راهحل است. بُعد جهانبینی یا هستیشناسی آن شامل نوع نگاه و برداشت آن از خدا، انسان، جامعه و طبیعت است. بُعد ارزشیابی آن ارزیابی پدیدهها از منظر این جهانبینی و بُعد راهحل آن، راههای برونرفت از آسیبها و کاستیهاست.
شاید بهتر باشد پرسشم را طور دیگری بپرسم؛ شما چه فردی را انقلابی میدانید؟
انقلابی بهنظر من فردی است که نظریه و روشی برای اصلاح جامعه داشته باشد که چنین امری در گرو داشتن یک دیدگاه روشن درباره شدن و تغییر است. برخلاف نظریههای اصلاحی رایج که انقلاب را در برابر اصلاح مینشاند نظریه اصلاحی مورد نظر بنده، هم شامل انقلاب است و هم اصلاحات معمول. انقلابی باید بداند بهدنبال چیست و با چه برنامه و روشی میخواهد به آن نایل شود.
شما کدام جناح در کشورمان را انقلابی میدانید؟
من بر این باورم که دستهبندیهای موجود در کشور کاذب است. امروز در کشور عدهای ارادتی به تغییر ندارند اما نام اصلاحطلب به آنها اطلاق میشود و متقابلا عدهای گرایش و ارادتی به تغییر دارند اما انگ محافظهکار به آنها میخورد و برعکس. در کل، فردی که ذیل گفتمان انقلاب اسلامی، جامعه را خوب بشناسد و مبانی فکری، فلسفی، فقهی و کلامی، ریشههای تاریخی و هویتی و اهداف آن را بشناسد یک انقلابی است.
گاهی تبادر ذهنی از انقلابیگری، عدالتطلبی است. عدالتطلبی را چگونه میتوان در چارچوب انقلابیگری صحیح تعریف کرد؟ گاهی عدالتخواهی مقابل مصلحتگرایی قرار میگیرد. مثلا به زعم برخی عدالتطلبی در بخشی از نظام منجربه تضعیف کلیت نظام میشود. مصلحتگرایی برای رسیدن به اهداف انقلاب را میتوان بخشی از انقلابیگری دانست؟
انقلابیگری با مصلحتگرایی سازگار نیست. توجه و باور به حقیقت و تلاش برای فهم صحیح آن در مفهوم انقلاب نهفته است. به همین دلیل است که میگویم باید حقیقتگرا بود و معتقدم انقلابیگری با مصلحتگراییهای رایج میانه خوبی ندارد و نمیتواند درون آن تعریف شود. اما سؤال شما یک بخش دیگر هم داشت؛ اینکه انقلابیگری، مترادف با عدالتطلبی است که هم درست است و هم اشتباه. در آزادی هم مفهوم عدالت نهفته است، آنجا که پرسش عدالت برای چهکسی طرح میشود. اما برای مشخص شدن جایگاه عدالت لازم است به این نکته اشاره کنیم که انقلاب ما 3مفهوم و شعار اساسی را دنبال میکرد. این سه ویژگی با هم مفاهیم و اهداف انقلاب یعنی آزادی، عدالت و اخلاق و معنویت را میسازند. بنابراین تقلیل انقلاب به یکی از مفاهیم ذکرشده جفا به انقلاب است. اگر بگوییم انقلاب یعنی فقط آزادی، ظلم به انقلاب است. اگر بگوییم انقلاب یعنی فقط عدالتطلبی باز هم ظلم به انقلاب کردهایم و اگر بگوییم انقلاب یعنی فقط اخلاق به بقیه اهداف جفا کردهایم؛ هرچند نباید فراموش کرد که عنصر پیونددهنده آزادی و عدالت، اخلاق و معنویت است که جایگاه درخوری دارد.
در مفهوم سومی که از انقلاب برای ما گفتید چرا ما رشد نکردهایم؟ اخلاق و معنویت آنطور که مد نظر انقلاب بود تحقق پیدا نکرده است. درخصوص عدالتطلبی و تحقق عدالت هم ما حتی به تعبیر رهبر معظم انقلاب، موفق عمل نکردهایم. علت را در چه میبینید؟
علت اساسی به نظر من این بوده است که تعریف درستی از انقلاب و انقلابیگری ارائه نکردهایم. بهدنبال این عدمتعریف، تصویر درستی هم از انقلاب و اهداف آن بهدست ندادهایم. چهرهها و شخصیتهای غیرسیاسی و سیاسی هیچگاه بهطور واقعی دور هم ننشستند و گفتوگویی جدی در این خصوص برای رسیدن به یک اجماع نداشتند.
چرا ما این تعریف درست را ارائه نکردیم. اگر این تعریف ارائه میشد مشکلی برای مملکت پیش میآمد ؟
بخشی از این اتفاق، ریشه تاریخی دارد. وضعیت آن دوره به گونهای بود که در عمل تئوری نوسازی عملیاتی شد. در این نظریه علت عقبماندگی درونی است و به عوامل بیرونی توجه نمیشود. این نظریه، نگاه تکخطی به توسعه دارد و بیش از توسعه فرهنگی و نگاه بومی و متکثر به توسعه، به فرهنگ توسعهگرایش دارد. این نگاه الگوی توسعه را واحد و آمریکا را در قله این توسعهیافتگی میداند که باید الگوی دیگران واقع شود. در واقع در همین چارچوب نیز مغالطهای بزرگ اتفاق افتاد به نام مغالطه شرط و نتیجه. آنچه نتیجه توسعهیافتگی تکخطی بود برای ما شرط توسعهیافتگی قلمداد شد. برای مثال روستو از نظریهپردازان نظریه نوسازی مصرف انبوه را مرحله آخر توسعهیافتگی میداند اما برای ایران که به تعبیر خود آنها مراحل آغازین را طی میکند مصرفگرایی توصیه میشد.
ممکن است با یک مثال توضیح دهید؟
مثلا کشوری حسب نظریه نوسازی، توسعه پیدا کرده و درنتیجه وارد مصرف انبوه شده است. اگر بخواهیم این کشور را الگوی خود قرار دهیم طبق نسخه آنها باید مصرفگرایی را اشاعه دهیم؛ یعنی پایان یا مرحله آخر آنها آغاز ما باشد، اینجا خلط شرط و نتیجه رخ میدهد.
اینطور که شما میگویید ما در این شیوه در واقع انقلابی جدی صورت ندادهایم و همان شیوه قبل را دنبال کردهایم؟ به همین جدیت به این مسئله اعتقاد دارید؟
قبل از انقلاب شاهد تمرکزگرایی و عدمآمایش سرزمین و اتکا به اقتصاد نفتی در اداره کشور بودیم. رابطه قدرت – ثروت حکمفرما بود که بعد از انقلاب به رابطه قدرت – منزلت هم تسری یافت.
بعد انقلاب تمرکزگرایی و اتکا به اقتصاد نفتی تعدیل شد؟ بعد از آن، این شیوه تغییر پیدا کرد؟ الان وضعیت را چگونه میبینید؟
خیر، بعد از آن هیچ دولتی این شیوه را تغییر نداد. به این معنا که شاید شعارها تا حدودی تغییر کرد اما شیوه عمل همان شیوه قبل بود. ما تغییری در الگوی اقتصاد نفتی و رابطه قدرت - ثروت در دوران انقلاب اسلامی داشتهایم.
در دورههایی شعار اقتصاد مقاومتی را بهعنوان شعار سال مطرح کردهایم. یعنی ما به این سمت نرفتهایم؟
تحقق نیافتن اقتصاد مقاومتی درواقع نتیجه بیتوجهی به ظرف، بیتوجهی به مدیریت و برنامهریزی متناظر و متناسب است. ما این شعار را مطرح کردهایم اما در مدیریت و برنامهریزی، ظرف خود را تغییر ندادهایم. البته در دورههایی توجه شده است. در زمان انقلاب و جنگ این ظرف متمرکز تغییر کرد، از همه پتانسیلها استفاده شد و دستاوردهای زیادی نیز داشت.
با همه تغییراتی که رخ داده است آیا مردم و جامعه هنوز هم آن مفاهیم را قبول میکنند؟
آن زمان را درست برای مردم تعریف و تبیین نکردهایم. ما میتوانستیم از چالش تحریم فرصت بهتری بسازیم. از مردم پرسیدید، باید بگویم اگر برای مردم تبیین شود و بعد آنها را در تصمیمگیریها و نظارتها و اجراها سهیم کنیم حتما جواب میدهد و مردم آگاه میشوند که ما در انقلاب اسلامی بهدنبال چه مفاهیم مترقی و بلندی بودیم و حال کجا ایستادهایم.
مشکل این عدمتغییر را در کجا میبینید؟
بخشی از مشکلات مربوط به حرف بدون عمل است. حرف، ابزاری برای جلب نظر مردم شده است. حرفها و شعارهایی که نتیجه عملی برای مردم نداشته است. نگاه علوی و امیرالمومنین(ع) به فردی که حرف و عملش با هم نمیخواند نگاه به یک منافق است. ما سهم منصفانه و برابری برای تولید در جامعه یا همان عدالت در تولید را فراهم نکردهایم. اتکا بهخود مفهومی زیباست که عملیاتی نشده است. در عمل به بنگاههای اقتصادی کوچک یا همان «کوچک زیباست» که شعار آن را میدهند توجه نمیشود. حرف ما با عملمان یکی نیست.
یکی دیگر از موضوعاتی که این روزها خبرهای مربوط به آن داغ است مسئله گفتوگوی ملی است. آقای جهانگیری - معاون اول رئیسجمهور - هم این مسئله را مطرح کردهاند و ظاهرا پیگیر آن هستند. ابتدای همین مصاحبه فرمودید که سیاسیون ما هیچگاه بهطور جدی دور هم ننشستند تا به مفهومی واحد برای انقلابیگری برسند. این راهکار آقای معاون اول میتواند راهگشا باشد؟
گفتوگوی ملی بیش از آنکه سیاسی باشد فرهنگی است. در وهله اول نیازمند یک گفتوگوی فرهنگی هستیم. این گفتوگو باید میان اصحاب فرهنگ کلید بخورد. لازمه این مسئله هم اتفاقا این است که فراجناحی باشد. ما در این زمینه به انسجام نیاز داریم.
رهبرمعظم انقلاب اخیرا به مسئولان نظام فرمودهاند که آیا ارزشهای دهه60 انقلاب را یادتان هست؟ واقعا آیا آن ارزشها فراموش شده است؟
میزان تمایل مردم نیاز به پیمایش دارد. اوایل انقلاب ارزشهای زیادی بر کشور حاکم بود. مثالهای ملموس، واقعیات را نشان میدهد؛ مثلا هر کس ماشین مدل بالا داشت بیرون نمیآورد و خجالت میکشید اما امروز چطور؟ آن زمان هر کس تصادف میکرد با یک صلوات آن را تمام میکرد اما امروز بسیاری از درگیریها مربوط به همین اتفاق است. این یعنی برخی ایثارگریها فراموش شده است. معتقدم اوایل انقلاب جوانان بلوغهای زودرس فرهنگی و سیاسی داشتند و مسئولیتپذیر بودند. گاهی گفته میشود جوانان اوایل انقلاب زندگی و جوانی نکردهاند. آیا جوانی که زود ازدواج میکند و مفهوم مسئولیتپذیری را به خوبی درک میکند و عشق واقعی را تجربه میکند و وارد عرصههای سخت زندگی میشود جوانی نکرده است؟ آیا جوانی کردن بهمعنای خوشگذرانی و بیمسئولیت بودن است؟ عدالت، ایثار، قناعت، از خود گذشتگی، عشق و گذشت میان زن و شوهر؛ این مفاهیم، ارزشهای اولیه بود و همان ارزشها ما را در رسیدن به اهداف انقلاب کمک میکرد. چقدر از این ارزشها و سادهزیستی برای مسئولان ما باقیمانده است؟ امروز چرا آمار طلاق بالا رفته است؟ چون عشق و گذشت و مسئولیتپذیری کاهش یافته است.
وقتی از گفتمان انقلاب صحبت میکنیم در واقع به شاخصهایی مثل نفی سلطه، استقلال، دشمن ستیزی، سادهزیستی و... اشاره میکنیم. دهه اول انقلاب تعریف مسئولان یا حتی عموم مردم از این شاخصها واحد بود اما به مرور تعاریف از شاخصها متفاوت شدند؛ مثلا امروز ۲ تا مسئول تعریف واحدی ازسادهزیستی ندارند. این به اقتضای زمانه است یا منافع جناحی و حزبی و شخصی یا مصلحت ملی است؟ مثلا در خصوص استفاده از ماشین ضدگلوله هم میبینیم امروز عدهای آن را در جهت منافع انقلاب میدانند و عدهای بر عکس؟
بعد از جنگ ما ضرورتی برای سازندگی داشتیم که شکی در آن نیست اما در مقابل شعار مانور تجملات داده شد. از سوی دیگر عمل منافقین در کشتار و به شهادت رساندن مردم و مسئولان نیز در دورهای باعث دوری مسئولان و مردم شد.
امروز دبیر شورایعالی امنیت ملی میگوید از این پس مسئولان نیاز به ماشین ضدگلوله و تشریفات ندارند و امنیت تامین شده است پس چرا دیگر سادهزیستی در زندگی مسئولان جایی ندارد؟
اینها سؤالات ما از مسئولان است که باید میان اصحاب فرهنگ مورد واکاوی علمی قرار بگیرد.
برههای از تاریخ انقلاب به انقلاب دوم شهرت پیدا کرده است. نظرتان درخصوص اشغال لانه جاسوسی چیست؟ چرا امام آن را انقلاب دوم نامیدند؟ از این منظر میپرسم که شاخصهای انقلاب مگر چه بود که آن را انقلاب دوم نامیدند؟با اینکه در خاطرات آیتالله مهدویکنی آمده است که بزرگان نظام با آن مخالف بودند اما امام موافق آن بودند؟ شاخصهای انقلابیگری را در آن مییابید؟
بسیاری از مسئولان وقت در اوایل انقلاب خیلی راحت از برخی مفاهیم انقلاب عبور کرده بودند. به علاوه وقتی کانون دشمنی ملت ایران به راحتی و آزادانه علیه انقلاب فعالیت میکند طبیعی و مورد انتظار است که این اقدام شایسته و بموقع دانشجویان خط امام از سوی امام بهعنوان انقلاب دوم معرفی شود.
برخی از تئوریسینهای دولت معتقدند که انتقاد و بزرگنمایی کاستیهای دولت منجر به لطمه به دولت نمیشود و کلیت نظام از این انتقادها آسیب میبیند. نظرتان در اینباره چیست؟
این طبیعی است که هرکس که سر کار است و در دولت مسئولیت دارد، توجیهی برای عیب و نقصهای خود و در نقد مخالفان خود داشته باشد اما باید توجه داشته باشیم وقتی پیمایش ملی میگوید 78درصد مشکلات و دغدغههای مردم اقتصادی است و نظرسنجی پس از تظاهرات دیماه نشان میدهد که 81درصد مردم نارضایتی اقتصادی دارند، آیا رواست که بگوییم مردم سیاسی عمل میکنند؟ لازم است یک نکته را هم بگویم که بین جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی باید فرق گذاشت. منتقد رفتارها و روشها در جمهوری اسلامی نباید متهم به ضدانقلاب بودن بشود.
به مسئله اعتراضها اشاره کردید. هر انقلابی با اعتراض به وضع موجود شکل گرفته است. با توجه به اینکه قانون اساسی هم حق اعتراض و راهپیمایی را به رسمیت شناخته است بهنظرتان لازم نیست زمینه اعتراضهای مسالمتآمیز مردم فراهم باشد و آنها را به رسمیت شناخت؟ بهتر نیست به اعتراضها و اعتصابها مجوز داد؟
قانون اساسی این حق را به مردم داده است و این اهمیت نقش مردم را نشان میدهد. مردم و احزاب میتوانند متقاضی زمینهسازی برای اعتراض خود باشند.
اصولا این مجوز گرفتن از دولت برای اعتراض، با ذات انتقاد به همان دولت سازگاری دارد؟ چون همه دولتها از اول انقلاب نشان دادهاند که چندان با اعتراض، آن هم بهصورت خیابانی و راهپیمایی موافق نیستند. از این منظر این سؤال را پرسیدم.
دولتها نیز گاهی شعار میدهند که اعتراضها را به رسمت میشناسند اما مجوز نمیدهند. در این خصوص نهادهای ناظر باید وارد عمل شوند. بهنظرم این دولت میتواند حسب وظیفه قانونی خود آییننامه مربوط را تصویب و ابلاغ و مکانها و زمانهای خاصی را برای نشستها و راهپیماییها معلوم کند؛ این مسئله در دنیا وجود دارد اما با رعایت خطوط قرمز و عدم هنجارشکنی اجتماعی و سیاسی.
جامعه شناسان سیاسی آگاهی مردم و شفافیت اطلاعات را یکی از مهمترین ابزارها برای توسعه و پیشرفت کشورها بیان کردهاند. چه راهکارهایی برای آگاهی مردم و ایجاد شفافیت وجود دارد؟
نظارت همگانی و سهیم کردن مردم در تصمیمگیریها. این دو بهعلاوه مسائلی که ذکر شد میتواند راهگشا باشد.
آیا شبکههای اجتماعی میتوانند به ایجاد شفافیت واقعی کمک کنند؟ چگونه میتوان مردم را درخصوص درهمآمیختگی راست و دروغ در این شبکهها مطلع کرد؟ شما اعتراضهای دی ماه را نتیجه کار شبکههای اجتماعی میدانید؟
به لحاظ واقعیتهای عینی اعتراضهای دیماه ربطی به شبکههای اجتماعی ندارد. آمارها نشان میدهد که مردم دغدغه اقتصادی دارند. لازم است به این نکته توجه دهم که هرچه بیشتر از ظرفیتهای قانونی استفاده شود فرصت برای شبکههای اجتماعی کمتر فراهم میشود تا حق و باطل را درهم آمیزند. وقتی زمینه دسترسی مردم به اطلاعات فراهم نشود طبیعی است که آنها سراغ شبکههای اجتماعی و بعضا شایعات میروند. دولت باید قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات را اجرایی کند. یکی از دلایل استفاده از شبکههای اجتماعی بسته عمل کردن رسانههاست. هرچه فضا در رسانههای رسمی و رسانه ملی و مطبوعات بیشتر باز شود فرصت کمتری برای شبکههای اجتماعی فراهم میشود. با وجود این پیشنهادها، در مواردی این شبکهها بنیان خانواده را سست میکنند، اعتماد ملی را از بین میبرند، به انسجام کشور لطمه میزنند و طبیعی است که باید مدیریت شوند.
انقلاب ما با پسوند اسلامی همراه شده است. تا به حال نقد درون گفتمانی اسلامی و حوزوی که بدنه مردم هم از آن آگاه شوند در کشور روی نداده است. چه پیشنهادی دارید که خود حوزویها خود را نقد کنند و برای مردم تبیین کنند که چرا بخشی از جامعه امروز دینگریز شدهاست؟
نقدهای درون گفتمانی باید جدی دنبال شوند. متاسفانه فرصتی موجه برای نقد درون گفتمانی بهوجود نیامده است؛ نسبت اهداف انقلاب با ساختارهای موجود چیست؟ و... . یکی از نهادهایی که نیاز به نقد درون گفتمانی دارد روحانیت است. بخشی از روحانیت از نظارت و نظریهپردازی دور شده است. صدا و سیمای ما بعضا جناحی عمل میکند و اگر در جایی میخواهد فردی از جناح مخالف را بیاورد شخصی عوامزده و سطحی را میآورد، مقابلهای بین 2نگاه سطحی؛ یکی طرفدار و دیگری مخالف؛ اینکه نقد جدی نیست. بهنظرم حسابشده کاری میکنند تا مردم دغدغههای اصلی را فراموش کنند و به یک موضوع فرعی بپردازند. در نهایت میبینید که مردم برای مثال 2هفته مشغول یک تصویر یا شایعهای سطحی و بیاساس میشوند که صحتوسقم آن معلوم نیست؛ این هم یک شیوه است و متاسفانه جواب هم داده.
کرسیهای آزاداندیشی هم که هیچگاه درست و حسابی پا نگرفت. به نظر شما آنها در صورت پا گرفتن میتوانستند کمکی به جبران عقبماندگیهای انقلاب مثل برقراری عدالت کنند؟
ما باید فرصت ابراز نظر را برای همه فراهم کنیم. البته همانطور که گفتم این کار از گفتوگو شروع میشود؛ گفتوگو میان اصحاب فرهنگ که وابسته به گروههای سیاسی نباشند؛ کسانی که دغدغه تغییر و اصلاح براساس ارزشها و باورها را دارند. راه باید برای آنها باز شود.
گفتوگوی ملی بیش از آنکه سیاسی باشد فرهنگی است. در وهله اول نیازمند یک گفتوگوی فرهنگی هستیم. این گفتوگو باید میان اصحاب فرهنگ کلید بخورد. لازمه این مسئله هم اتفاقا این است که فراجناحی باشد. ما به یک انسجام در این زمینه نیاز داریم
صدا و سیمای ما بعضا جناحی عمل میکند و اگردرجایی میخواهد فردی از جناح مخالف بیاورد فردی عوامزده و سطحی میآورد؛ مقابلهای بین 2نگاه سطحی؛ یکی طرفدار و دیگری مخالف. اینکه نقد جدی نیست! بهنظرم حسابشده کاری میکنند تا مردم دغدغههای اصلی را فراموش کنند و به یک موضوع فرعی بپردازند. در نهایت میبینید 2هفته مردم برای مثال مشغول یک تصویر یا شایعهای سطحی و بیاساس میشوند که صحتوسقم آن معلوم نیست
مکث
مردم نه اصولگرا هستند، نه اصلاحطلب
اصحاب فرهنگ چون در دستهبندیهای سیاسی نیستند و دغدغه فرهنگ و انسجام را دارند به راحتی میتوانند حرف خود را در مدار بازتولید مفاهیم انقلاب تبیین کنند. امروز درد ما در جامعه، درد انسجام و گفتوگو است. وقتی اصحاب فرهنگ با یکدیگر گفتوگو کنند این انسجام شکل میگیرد و وحدتآفرینی هم میشود. واقعیت آن است که سیاستمداران دغدغه جدایی دارند. درست است که تفکیک لازمه سیاست است اما باید متوجه وفاق هم باشد. این نکته را هم باید گفت که اصحاب فرهنگ نباید درگیر منافع سیاسی شوند، این خود برای اصحاب فرهنگ یک آفت است. امروز سیاستمداران عینک قطبی زدهاند درحالیکه قاطبه مردم، اصولگرا و اصلاحطلب نیستند. یک نظرسنجی نشان میدهد که هماکنون 7/14درصد از مردم گرایش اصلاحطلبی و 1/11درصدگرایش اصولگرایی دارند؛ یعنی در مجموع نزدیک به 26درصد مردم ما جناحی فکر میکنند و بقیه یعنی 74درصد اصولا به جناحهای شناختهشده وابستگی ندارند. بنابراین باید به سراغ اصحاب فرهنگ رفت.