• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
پنج شنبه 9 دی 1400
کد مطلب : 149532
+
-

مجیب مهرداد، شاعر افغان و برنده جایزه شعر احمد شاملو

گاهی فاجعه شاعر را لال می‌کند

گاهی فاجعه شاعر را لال می‌کند

نیلوفر ذوالفقاری

روایت بعضی سرزمین‌ها با رنج و سختی آمیخته است و ردپای این رنج‌ها را، می‌توان در جملات داستان‌ها و ابیات شعرهای نویسندگان و شاعران آن سرزمین به روشنی دید. بدون شک افغانستان با تاریخ پرفراز و نشیب و پرماجرایش، چنین سرزمینی است و شعر و ادبیات این منطقه، دور از این فضا نیست. مجیب مهرداد، شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار اهل افغانستان، زندگی در پرشورترین روزهای فرهنگ و ادب کابل را تجربه کرده است. پنجمین مجموعه شعر او با عنوان«کوچه دلفین» موفق شد جایزه شعر احمد شاملو را به‌نام این شاعر ثبت کند. مجیب مهرداد از اینکه آثار شاعران افغان در ایران جدی گرفته شده خوشحال است و امید دارد شاعران و نویسندگان سرزمینش، مجال روایت روزگار مردم خود را داشته باشند.

    راه شما چطور به شعر و ادبیات افتاد؟
از وقتی که در مکتب حبیبیه، یکی از مدرسه‌های معروف افغانستان دانش‌آموز بودم، به شعر علاقه داشتم. اواخر کلاس دوازدهم من مصادف شد با سقوط دولت اول طالبان و ایجاد تحولات در افغانستان. من در یک خانواده سیاسی و باسواد بزرگ شدم، خواندن ادبیات و تاریخ بخشی از فعالیت‌هایی بود که در خانه ما مانند یک فرهنگ وجود داشت. در خانواده ما، همه رمان و تاریخ می‌خواندند و بحث‌ها درباره تاریخ معاصر افغانستان، ادبیات و موضوعات هویتی همیشه جاری بود. به این ترتیب من از کودکی با ادبیات آشنا شدم.
    و بعد ادبیات را به‌طور حرفه‌ای دنبال کردید.
در دانشگاه زبان و ادبیات کابل، ادبیات فارسی خواندم. دوره دانشجویی من با دوران خوب کابل همزمان شد. شاعران از نقاط مختلف دنیا به کابل می‌آمدند، از اروپا و آسیای‌میانه شاعرانی به افغانستان آمدند که شعرهایشان را قبلا به‌عنوان آثار برتر معاصر خوانده بودیم. آن سال‌ها کابل از نظر حضور شاعران و نویسندگان و برنامه‌های فرهنگی تلویزیون، پرجوش و خروش بود. در آن سال‌ها ادبیات برای من جدی و جدی‌تر شد و بعد به‌صورت تخصصی‌تر به این رشته پرداختم.تمام کتاب‌هایی را که با موضوع ادبیات و نقد و نظریه ادبی نوشته شده بود، از دوره نیما تا شعر آوانگارد می‌خواندم و شعرهای زیادی را مرور می‌کردم. وبلاگ‌ها به‌عنوان فضای مجازی جدید تازه رواج یافته بودند و از این راه با شاعران ایرانی دوستی‌هایی شکل گرفت که البته آن موقع هنوز معروف نشده بودند.
    مشوق شما که بود؟ از طرف اطرافیان برای انتخاب ادبیات و شاعری منع نمی‌شدید؟
فکر می‌کنم در ایران هم همین‌گونه باشد که تمام خانواده‌ها آرزو دارند فرزندانشان دکتر یا مهندس شوند. من هم در امتحان ورودی دانشگاه، طب را به‌عنوان رشته اول انتخاب کرده بودم و ادبیات، انتخاب سوم من بود. در نهایت هم در انتخاب سوم کامیاب شدم. هرچند کمی ناراحت بودم که چرا در رشته‌ای مانند حقوق پذیرفته نشدم.اما خانواده تشویقم کردند و گفتند حالا که به ادبیات علاقه داری، شعر می‌خوانی و رمان می‌نویسی، قرار نیست حتما در دانشگاه حقوق بخوانی؛در واقع ادبیات کشف شخصی من بود و حاصل بزرگ شدن در خانواده‌ای باسواد و اهل فرهنگ و ادبیات.
    اولین شعرهایی که نوشتید چه تجربه‌ای برای شما ساخت؟
اولین تجربه‌هایم در شعر گفتن در دوره دبیرستان و با شعرهای نیمایی به‌دست آمد. در دانشگاه کم‌کم شروع به غزل نوشتن کردم. در غزل هم بی‌استعداد نبودم و شاید اگر ادامه می‌دادم، غزلسرای خوبی می‌شدم. در زمان دانشجویی، کتابی به دستم رسید که تأثیری جادویی بر من گذاشت. این کتاب، گزیده‌ای از اشعار گارسیا لورکا بود و بیژن الهی آن را ترجمه کرده بود. آنقدر شیفته لورکا شدم که تمام آثار ترجمه شده از او را به فارسی خواندم. کتاب دیگری هم که بر من اثر گذاشت، گزیده‌ای از اشعار احمدرضا احمدی بود. بعد از سقوط دوره اول طالبان، کتاب‌های زیادی به افغانستان می‌رسید و ما با آثار شاعران ایرانی آشنا بودیم.
    شما از کشور جنگ‌زده‌ای آمده بودید. شاعری که با حجمی از اندوه و سختی مواجه است، توانایی شعر گفتن دارد یا این فشارها مانع او می‌شود؟
سؤال جالبی است. حدود 2سال پیش، اوضاع کابل چنان خراب بود که هفته‌ای سه‌چهار حمله انتحاری رخ می‌داد و امان ما را بریده بود. وقتی سر کار می‌رفتیم، امیدی نداشتیم که زنده به خانه برگردیم. در انفجارها دوستان و آشنایان کشته می‌شدند. گاهی فکر می‌کردم اصلا امکان ندارد که آدم درباره این فاجعه چیزی بنویسد. گاهی فاجعه چنان سنگین بود که ما را لال می‌کرد. هر چه می‌نوشتی در برابر عمق و قدرت فاجعه، ناچیز و کم‌اهمیت به‌نظر می‌رسید. اما نمی‌شد که ننویسی. نمی‌توان گفت آنچه نوشته‌ایم، فاجعه را به ادبیات تبدیل کرده اما به هر حال درباره آن نوشتیم. شعر «کوچه دلفین‌ها» در مجموعه‌ای به همین نام، بسیار مورد توجه قرار گرفت. در این شعر من آرزو کرده‌ام کابل، شهری زیر آب در اقیانوس هند بود.آن وقت چنین تاریخ خونینی نداشت و به قتلگاه آدم‌ها تبدیل نشده بود. شعر گاهی بیان بیزاری از موقعیتی است که دیگر توان کنار آمدن با آن را نداری، این بیزاری روحت را مانند خوره می‌خورد و مرگ پشت مرگ و فاجعه پشت فاجعه، تحملت را تمام می‌کند؛ آوارگی مردم کشورت را می‌بینی و کشته شدن بی‌گناهان و زنان و کودکان را. خانواده‌ای در همسایگی ما بود که 15عضو آن در دریا غرق شدند و من هر شب از پنجره گورستانی را که پیکر آنها در آن دفن شده بود می‌دیدم. همه اینها بخشی از جانمایه شعر مرا می‌سازند.
    حالا و بعد از قدرت گرفتن دوباره طالبان، چه بر سر شعر در افغانستان می‌آید؟
کابل پیش از این، به شهر عجیبی تبدیل شده بود، شهری که درون مرگ زنده بود و تسلیم نمی‌شد. هر چه که انفجار در روز اتفاق می‌افتاد، زندگی با تمام شور و نشاط در شب‌های کابل ادامه داشت. آخر هفته‌ها انجمن قلم برپا بود و در دانشگاه‌ها، رونمایی کتاب و نقد ادبی و شعرخوانی برگزار می‌شد. با همه ترس‌ها، کابل به محیط زنده‌ای برای نوشتن تبدیل شده بود. شاعران زیادی در این دوره درخشیدند و به چهره‌های مطرح شعر معاصر افغانستان تبدیل شدند. کابل در مسیر خوبی قرار گرفته بود و ما با همه سختی‌ها، امیدوار بودیم. من مدیرمسئول یکی از مهم‌ترین روزنامه‌های افغانستان هستم و فکر می‌کردیم با وجود همه مشکلات، چنین سقوط غیرقابل تصوری اتفاق نمی‌افتد. حالا متأسفانه همه‌چیز از بین رفته است. دیگر آن فضا و آزادی‌ها وجود ندارد. مردم افغانستان به سطحی از خودآگاهی رسیده بودند که آزادی‌های خود را به هیچ قیمتی از دست نمی‌دادند، ما آزادترین رسانه‌های منطقه را داشتیم و از نظر آزادی بیان، فضای فوق‌العاده‌ای به‌وجود آمده بود. آن شور و نشاط نوشتن و خواندن و کتاب چاپ کردن، با آمدن طالبان از بین رفته است. دیگر فضایی که نویسنده بتواند آزادانه شعر بنویسد یا نقدی انجام دهد. این همان فاجعه بزرگی است که برای ما مردم افغانستان اتفاق افتاده است.
    به‌نظرتان شاعران افغان راهی پیدا خواهند کرد که در دل همین وضعیت، شعر را زنده نگه‌دارند؟
همیشه اینطور نیست که شعر در شرایط آرامش و شادی پدید بیاید. اتفاقا تراژدی‌ها همیشه منبع الهام بوده‌اند و باعث شده‌اند شاهکارهای ادبی به‌وجود بیایند. مثلا شاهنامه فردوسی، بسیاری از قصه‌های جنگ در منطقه را روایت می‌کند یا ایلیاد و اودیسه هومر، داستان جنگ است. این فرصت وجود دارد که زبان خیالی روایت فاجعه را به‌وجود بیاوریم. می‌توانیم برای فاجعه‌ای که نیم قرن در افغانستان ادامه داشته، بیان ادبی پیدا و آن را به شعر، داستان و نمایشنامه تبدیل کنیم. این استعداد در نسل شاعران ما وجود دارد. امیدوارم شاعران و نویسندگان مجال پیدا کنند در میان این سختی‌ها، رنج‌ها و آوارگی‌ها، بنویسند و روایت کنند.
    کمی درباره جایزه اخیری که آخرین مجموعه شعر شما برنده شد، بگویید.
من خیلی آرزو داشتم که کتاب شعری از من در ایران چاپ شود. مخاطب ایرانی برای ما بسیار اهمیت دارد. فضای ادبی ایران غنی است و به‌عنوان کشوری که سال‌های طولانی ثبات را تجربه کرده، مردم باسواد و عمیقی دارد. دوست شاعری کمک کرد که من با انتشارات مهر و دل ارتباط برقرار کنم و کتابم در تهران چاپ شود. شعرهایم موردتوجه قرار گرفت و کاندیدای جایزه شعر احمد شاملو شد. وقتی در مرحله اول کتابم جزو 12مجموعه برگزیده قرار گرفت، تصورم این بود همین‌قدر هم که شعر ما در ایران جدی گرفته می‌شود، جای خوشی دارد. هرچند می‌دانستم شعرهای قابل دفاعی در این مجموعه هست اما انتظار نداشتم که مجموعه‌ام اول شود و این جایزه بسیار مرا خوشحال کرد. این خبر را وقتی شنیدم که در تلخ‌ترین روزهای خروج از کشور بودیم و میان آن همه خبر بد، این خبر مثل دمیدن روحی تازه در تنم بود. خوشحال شدم که شعر افغانستان در ایران  جدی گرفته شده است.

شعری از مجیب مهرداد
ببوس
لب‌هایی را
که در طلوع کابل به مرجان مبدل شده‌اند
حباب‌های هوای تازه شناورند
و درختان عکاسی
چون مادیان‌های دشت سر می‌جنبانند
پیش از آنکه نامت را
به پاره سنگی بچسپانند
پیش از آنکه نامت را
زنان و مردان در ناله هم بشنوند
لب‌های زند‌گان را ببوس
روزها
در فراق کودکانمان پیر می‌شویم
و هر شام
همین که دروازه خانه را باز می‌کنیم
زنانمان جیغ می‌زنند
و ما را در آغوش می‌کشند

این خبر را به اشتراک بگذارید