• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 2 دی 1400
کد مطلب : 148887
+
-

روایت‌هایی خواندنی از دیدارهای سر زده رهبر معظم انقلاب با خانواده شهدای مسیحی

رهبر می‌خواهند مهمان خانه شما بشوند اجازه هست؟

رهبر می‌خواهند مهمان خانه شما بشوند اجازه هست؟

شوک و شوق؛ این حس مشترک همه خانواده‌هایی است که یک روز بی‌خبر، مهمان عزیزی به خانه‌شان آمده است؛ مهمانی که تصور نمی‌کردند روزی آنقدر صمیمانه کنارشان بنشیند، با آنها چای و میوه و شیرینی بخورد، از خاطره‌ها بگویند و بشنوند و بعد با همان ناباوری، او را بدرقه کنند. این روایت‌ها درباره حال و هوای چند دیدار از بین دیدارهای مقام معظم رهبری با خانواده شهدای مسیحی است؛ دیدارهایی که در سال‌های مختلف در آستانه آغاز سال نوی میلادی انجام شده و به ارزشمندترین هدیه و عیدی این خانواده‌ها تبدیل شده است. در آستانه سال نوی مسیحی، فرصتی دست داده تا بخشی از این دیدارها را در قالب گزارشی مرور کنیم.

سال 1368 /گالوست بابومیان
سال 68است و با اینکه دیدار رهبری با خانواده شهدا از مدت‌ها قبل شروع شده، اما مثل این روزها خبری از دوربین‌های خبری متعدد و شبکه‌های اجتماعی نیست که گزارش دیدارها زود به گوش مردم برسد. همسر شهید گالوست بابومیان، صبح یک روز پنجشنبه باخبر می‌شود که شب قرار است مهمانی مهم داشته باشند، اما هرگز پیش‌بینی نمی‌کند که این مهمان مهم چه‌کسی است. او می‌گوید:«از برادر همسرم و شوهرخواهرم خواسته بودم برای میزبانی به خانه ما بیایند. هنوز هم تصوری نداشتیم که مهمانمان کیست. حدس می‌زدم حالا که گفته‌اند مهمان مهمی داریم، حتماً رئیس‌جمهور قرار است بیاید. وقتی در باز شد و رهبر انقلاب را دیدیم، مات و مبهوت مانده بودیم.» رهبر انقلاب با خوشرویی مشغول احوالپرسی می‌شوند و روی مبل می‌نشینند. میزبانان شوکه هم ساکت می‌مانند. همسر شهید می‌گوید:«اصلاً نمی‌توانستم حرف بزنم. هم ذوق‌زده بودم، هم خجالت می‌کشیدم و هم غرق افتخار بودم که رهبر به خانه ما آمده‌اند. داشتم از خجالت آب می‌شدم و می‌خواستم به بهانه پذیرایی بروم که رهبر گفتند بنشینم.» رهبر انقلاب درباره خلق و خوی شهید، سال‌های قبل از شهادت و محل و زمان شهادتش از خانواده سؤال می‌پرسند. همسر شهید می‌گوید: «دوست داشتم درباره کار همسرم و روحیاتش برای آقا بگویم اما قلبم آنقدر تند می‌زد که نمی‌توانستم تمرکز کنم و حرف بزنم. مدام بغض در گلویم بود و بالاخره به بهانه پذیرایی به آشپزخانه رفتم و اشک ریختم. اما رهبر خواستند برگردم و گفتند پذیرایی بیشتری لازم نیست.»

سال  1384/واهیک باغداساریان

خانه پدری شهید واهیک باغداساریان در مجیدیه است. زمستان سردی است و خانواده به استقبال سال نوی میلادی رفته‌اند. درخت کاج کریسمس تزئین شده گوشه پذیرایی آماده است. طهماس باغداساریان از آن مردهای خنده‌رو و خانواده‌دوست است که می‌گوید با حضور بچه‌ها و نوه‌های پرتعداد، زندگی برای او هر روز شبیه عروسی است. برادر شهید زنگ می‌زند و به پدر خبر می‌دهد که قرار است چند مهمان به خانه بیایند. مهمان‌ها رسیده‌اند، اما بین خانه و کوچه مدام در رفت‌وآمد هستند. پدر تعجب کرده و می‌پرسد چرا داخل خانه نمی‌آیید؟ عاقبت به او می‌گویند: رهبر می‌خواهند مهمان خانه شما شوند، اجازه هست؟ پدر با شوق جواب می‌دهد: اجازه نمی‌خواهد، اینجا خانه خودشان است. خاطره آن روز در ذهن پدر شهید پررنگ است؛ «خانه‌مان 3پله داشت. دست رهبر را گرفتم و ایشان از پله‌ها بالا آمدند و مرا بغل کردند و بوسیدند. گفتند چه خوب شد دستم را گرفتی و پله‌ها را راحت بالا آمدم. آمدند و صمیمانه کنار ما نشستند، کنار عکس بزرگی از واهیک پسر شهیدم که گوشه خانه گذاشته بودیم.» این دومین بار است که رهبر انقلاب با خانواده شهید باغداساریان دیدار می‌کنند. حرف‌ها درباره زندگی روزمره، دیدارهای قبلی و البته ویژگی‌های شهید واهیک باغداساریان است. دیدار نیم‌ساعتی طول می‌کشد. پدر شهید می‌گوید:«رفتار رهبر آنقدر صمیمانه بود که احساس راحتی می‌کردیم. برایشان گفتم که چقدر از بچه‌ها و نوه‌هایم راضی هستم و ایشان هم برای من و همسرم دعا کردند. همسایه‌ها بعداً آمده بودند و با ناباوری می‌گفتند ما اصلاً نمی‌دانستیم رهبر به خانه شما می‌آیند!»

سال 1394/ روبرت لازار

گفته‌اند آرزوی دیدار رهبر انقلاب را دارند و روزنامه همشهری هم آرزویشان را منتشر کرده، با این حال باورشان نمی‌شود که تا چند دقیقه دیگر، آقا مهمان آنهاست. برادر شهید با اشک می‌گوید:«آقا می‌خواهد به خانه ما بیاید؟ خدایا شکرت!» مهمان عزیز که پله‌های کم‌عرض را بالا می‌رود تا به خانه پدر و مادر شهید لازار وارد شود، میزبانان اشک‌ریزان بالای پله‌ها ایستاده‌اند. مادر شهید می‌گوید:«از دیدن رهبر در خانه‌مان بی‌نهایت خوشحال بودم. به‌خودشان هم گفتم که چند سال منتظر دیدنشان بوده‌ام و به همه گفته‌ام که چقدر در آرزوی این دیدار هستم. گفتم که این رهبر عزیز فقط متعلق به مسلمانان نیستند و رهبر ما هم هستند.» با همه این ابراز دلتنگی‌ها اما، مادر شهید توقع ندارد که رهبر انقلاب از او برای به تأخیر افتادن این دیدار عذرخواهی کنند و بگویند‌ ای‌کاش زودتر فرصت دیدار فراهم می‌شد. مادر شهید می‌گوید:«لبخند از لب مهمان عزیزمان کنار نمی‌رفت. صمیمانه با من و پسرم حرف می‌زدند. مثل یک مهمان خودمانی، چای نوشیدند و بعد توجه‌شان به رومیزی جلب شد که عروسم روی آن جمله عیدتان مبارک را گلدوزی کرده بود. این همه توجه برایم باورنکردنی بود. بعد درباره زبان آشوری و شباهت‌هایش به کلمات عربی و فارسی حرف زدند. آنقدر صمیمانه رفتار می‌کردند که انگار سال‌هاست با هم دیدار داشته‌ایم.» آن نسخه روزنامه همشهری را که مادر شهید از آرزویش برای دیدار با رهبر گفته بود، برای مقام معظم رهبری می‌آورند و ایشان باز هم از اینکه زودتر این خانواده را ندیده بودند ابراز تأسف کردند.

سال 1397/وهانج رشیدپور

قاب عکس رهبر انقلاب را گذاشته‌اند روی ویترین، اما خبر ندارند که امشب قرار است خود رهبر انقلاب مهمان خانه‌شان شوند. خانه‌ای که 10روز مانده به میلاد مسیح(ع)، با درخت کریسمس و چراغانی و هدیه‌های رنگارنگ تزئین شده است. مادر شهید وهانج رشیدپور، 83ساله است و گوش‌هایش خوب نمی‌شنود. با اشک به استقبال رهبر می‌رود. شوکه از حضور این مهمان عزیز در خانه‌شان، در پاسخ احوالپرسی صمیمانه رهبر صادقانه می‌گوید: «خوب نیستم. مریضم». خواهر و برادر شهید نمی‌دانند در این موقعیت عجیب باید چه کنند. رهبر صمیمانه در کنار این مادر شهید می‌نشینند و قاب عکس شهید را در دست می‌گیرند، شهیدی که در 22سالگی در فکه به شهادت رسیده است. برادر شهید می‌گوید:«از مهربانی و رفتار صمیمانه رهبر شوکه بودم. ایشان به شیرینی‌های روی میز اشاره کردند و پرسیدند: اینها را حاج‌خانم درست کرده؟ گفتم نه، از یک شیرینی‌فروشی ارمنی خریده‌ایم و با تردید تعارف‌شان کردم. اما در کمال تعجب نه‌تنها با روی باز و لبخند پذیرفتند بلکه درباره شیرینی‌فروشی‌های خوب ارمنی هم از من سؤال پرسیدند. مادرم گوش‌هایش سنگین است و خوب نمی‌شنید که چه می‌گوییم، اما وقتی حرف شیرینی شد، با صداقت گفت:«حالا نه، اما قبلاً از این کارها می‌کردم و شیرینی می‌پختم.» برای این برادر شهید، دعاهای خیر رهبر انقلاب در حق این خانواده، عیدی ماندگاری است که خوشحالش کرده است؛«حرف‌های رهبری درباره زحمات زنان خانه‌دار و مدیریت آنها در خانه برایم جالب بود. مادرم هم با دقت گوش می‌کرد و سر تکان می‌داد. چند جمله به زبان ترکی هم با هم حرف زدند.»

سال 1396/آرمن آودیسیان

فقط چند دقیقه مانده به آمدن یک مهمان عزیز، به پدر و مادر شهید آودیسیان خبر می‌دهند که رهبر معظم انقلاب در راه خانه آنهاست. ناباوری و شوق، احساسات در هم آمیخته پدر و مادری است که حدس نمی‌زدند روزی میزبان چنین مهمان ویژه‌ای باشند. مادر شهید اختیار اشک‌هایش را ندارد؛ «از خوشحالی نمی‌دانستم باید چه کنم. اینکه چنین مهمانی در باز کند و به خانه ما بیاید، در زندگی ما خیلی مهم است. چنین روز و شبی در زندگی ما نبوده است.» مهمان عزیز که از راه می‌رسد، پدر و مادر شهید هنوز در ناباوری به‌سرمی‌برند. مادر شهید می‌گوید که هرگز تا این اندازه خوشحال نبوده و رهبر در پاسخ دعا می‌کنند که خدا همیشه این خانواده را خوشحال کند. رهبر صمیمانه کنار مادر و پدر شهید می‌نشیند. مادر شهید می‌گوید:«وقتی رهبر میوه‌ای را که در ظرف خودشان بود به ما تعارف کردند، به ایشان گفتم که حس می‌کنم دیگر مریض نخواهم شد. همسرم گوش‌هایش سنگین  است، از شوق دست آقا را در دست‌هایش گرفته بود و رها نمی‌کرد. هرچه در گوش‌اش می‌گفتم رها کن نمی‌شنید. مهمان عزیزمان شنیدند که من به ارمنی چیزی می‌گویم و خواستند فارسی حرف بزنم. گفتم می‌خواهم اذیت‌تان نکند و دست‌تان را نگیرد. ایشان گفتند نه اذیتی نیست، من دستشان را گرفته‌ام چون از پدر شهید خوشم آمده است.» مهمانی باخنده و شوخی برپاست و مادر شهید می‌گوید از این همه خودمانی بودن رهبر انقلاب، تعجب کرده است. شوق این دیدار را، گرفتن عیدی از دستان رهبری تکمیل می‌کند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :