براتیسلاوا؛ سوپ در کاسه
منصور ضابطیان| رمان نویس و روزنامهنگار :
پیشخدمت رستوران، منو را جلویمان میگذارد و ما فقط میتوانیم آب و کوکاکولا را در آن تشخیص بدهیم. بقیه اسامی محلی است و معلوم نیست شامل چه چیزهایی باشد. قبلاً شنیده بودم اینجا یک غذای گرانقیمت دارند که با تاج خروس درست میکنند و مرتب کابوس این را دارم که مبادا یکی از این غذاها با تاج خروس درست شده باشد.
خوشبختانه پیشخدمتها برخلاف منویشان اغلب انگلیسی میدانند و یکیشان شروع میکند به توضیح دادن. توضیحاتش چندان هیجانانگیز نیست. در بعضی رستورانهای دنیا، پیشخدمتها چنان با آبوتاب از غذاها و موادشان تعریف میکنند که آدم دوست دارد همه غذاها را تجربه کند، اما اینجا در براتیسلاوا - دستکم در این رستوران - کسی اشتهای آدم را باز نمیکند.
درحالیکه پیشخدمت توضیحاتش را تکمیل میکند، سر میچرخانم تا ببینم مشتریهای دیگر مشغول خوردن چه چیزی هستند. توی بشقاب بیشترشان یک تکه گوشت بزرگ است که حدس میزنم گوشت خوک باشد. سیبزمینی و لوبیا و کلم بروکلی و گلکلم هم که نمیتواند جوابگوی شکم گرسنه آدمی باشد که چند ساعتی است پیادهروی کرده.
چند میز آنطرفتر خانمی را میبینم که کاسه عجیبی در دست گرفته که شبیه کاسههای معمولی نیست و چیزی را با قاشق از توی آن با اشتها میخورد. از پیشخدمت میپرسم، «اون خانومه داره چی میخوره؟» میگوید: «سوپ. یک جور سوپ محلی» سوپ غذای کم ریسکتری بهنظر میآید، بهخصوص آنکه هوا هم در این اول پاییز کمی سرد است و سرما هم رفته توی جانم و بدم نمیآید یک کاسه سوپ داغ بخورم.
20 دقیقه بعد سوپ روی میزمان است. کاسهاش، کاسه نیست بلکه یک نصفه نان جوست که خمیر تویش را تا نیمه خالی کردهاند و سوپ را داخل آن ریختهاند. گرمای سوپ باعث میشود تا حسابی به خورد نان برود و نان جوی خشک حسابی نم بکشد. میشود سوپ را خورد و همزمان کاسه را هم لقمه لقمه نوش جان کرد. این خوشمزهترین کاسه جهان است که میشود آن را خورد.